نوشته ی زیر بخش هایی از گفتگوی گاهنامه
ی «چشم انداز ایران» با خانم اعظم طالقانی با عنوان «نوآوری های قرآنی آیت الله طالقانی»
است. بخش هایی که برگزیده ام، بیش تر دربرگیرنده ی جُستارهای سیاسی ـ اجتماعی است و
شیوه ی نگرش و کارکرد یکی از آدم های خوشنام و اندیشمند دوران کنونی ایران را به
نمایش می گذارد؛ آدمی که اگر می ماند و درگیر برخی ماجراها نمی شد، می توانست برای
پیشبرد انقلاب ایران به سود توده های کار و زحمت بسی پربارتر باشد. افسوس که چنین
نشد و بسیار زود از دست رفت.
وی را به «شورای انقلاب» فرانخوانده
بودند؛ همان ها که زیر دستار «آقا»، داس و چکش دیده بودند، وی را آنچنان آزردند و
درگیر چالش هایی کردند که سرانجام دق کرد و مُرد. آن جوانک تشنه ی قدرت، همان به
اصطلاح رهبر عقیدتی که اینک تشت رسوایی اش مدت هاست از بام افتاده، از وی چنان "پدر"ی
آفرید که جاه طلبی هایش را آسوده تر زیر عبایش پنهان نماید: «پدر طالقانی»! در
حالیکه، وی تنها «پدر» او و گروه ماجراجویش نبود. طالقانی، چنانکه از گفتگوی زیر
نیز بیرون می تراود، برای بسیاری گروه ها و جوانان انقلابی آن هنگام، گرچه همگی کم
و بیش خام و ناآزموده، نقشی پدرانه داشت.
در بخش هایی از آنچه برگزیده ام، ندانمکاری
ها و دستِکم گرفتن ضدانقلاب زخم خورده از سوی وی را نیز بروشنی می توان دید؛ به
عنوان نمونه، آنگاه که بجای ایستادن و پای فشردن، برآشفته از میدان به در می رود:
«من رفتم تا مسوولین به فكر بیفتند كه
اگر روال مملكت به این شكل بماند و قانون اجرا نشود، در آینده سنگ روی سنگ بند نمی
شود ...» و نمی داند که اگر سرِ مارِ زخم خورده را به سنگ نکوبی و نابودش نکنی، هولناک
تر به خونخواهی و بازپس گرفتن منافع از دست رفته برخواهد خاست.
با مرگ زودهنگام وی، واپسگرایان و تاریک
اندیشان مذهبی و همه ی آنها که برای دستیابی به منافع سیاسی و اقتصادی ناروای خود
به پوستین اسلام در آمده بودند، نفسی به آسودگی کشیدند؛ گرچه سینه زدند و اشک
ریختند؛ ولی در دل بسیار خرسند شدند.
یاد وی گرامی باد.
ب. الف. بزرگمهر هشتم مهر ماه ١٣٩١
***
نوآوری های قرآنی آیت الله طالقانی
آیت الله طالقانی روی مردم و اخلاق بسیار
حساس بود. من در روز ١۷ شهریور در میدان شهدا بودم و ١٦ جوان را كه تیر خوردند به
چشم خودم دیدم. آقای چه پور مرا دید و مانع شد كه به میدان برگردم. در آن زمان پدر
به همراه آیت الله طاهری اصفهانی در بهداری زندان قصر بود. من بعدازظهر به دیدن
پدر رفتم و وقایع صبح را برایشان تعریف كردم. در میان صحبت های من، پدر فریاد زد
كه دیگر بس است و نگو، طاقت ندارم. من هم صحبت خود را قطع كردم. آیت الله طالقانی
عشق زیادی به مردم داشت و می گفت تمام این كارها را مردم می كنند و ما هیچ كاره ایم؛
جان دادن، خون دادن، زحمت كشیدن ... را مردم انجام داده اند.
...
پدر برای مرحوم امام احترام خاصی قائل
بود. اگر از دفتر امام به پدر تلفن می شد و ما فراموش می كردیم كه اطلاع دهیم، پدر
اعتراض می كردند كه چرا به من نگفتید و ناراحت می شدند، البته ایشان با مرحوم امام بحث های جدی هم داشتند. هنگامی
كه دستگیری برادران اتفاق افتاد، من در خرم آباد بودم و اخبار را از رادیو و تلویزیون
شنیدم و سریع به تهران آمدم. پدر در این زمان به نشانه ی اعتراض، تهران را به مقصد
شمال ترك كرده بود. ایشان به من گفت:
«من رفتم تا مسوولین به فكر بیفتند كه
اگر روال مملكت به این شكل بماند و قانون اجرا نشود، در آینده سنگ روی سنگ بند نمی
شود و ما و مردم این همه مرارت و زحمت كشیدیم تا اینچنین اعمالی اتفاق نیفتد.»
دستگیری ها بدون حكم دادستانی انجام شده بود ... وقتی ما به منزل احمدآقا رفتیم
دوستان دیگری هم در آنجا حضور داشتند. پدر در آن جمع یك كلمه درباره اتفاق هایی كه
برای خانواده افتاده بود، صحبت نكرد و فقط در
مورد مشكلاتی كه به وجود آمده بود مذاكراتی انجام شد. امام پرسیدند كه چه باید بكنیم؟
پدر در پاسخ گفت به نظر من انجمن های ایالتی ـ ولایتی كه همان شوراهاست را باید
اجرا كنیم تا مردم مسئولیت پذیر شوند و بر سرنوشت خود دخالت مستقیم داشته باشند.
امام به شانه پدر زده و فرمود كه تو این را پیاده كن. ایشان گفت من پیرمرد مریض و ناتوان،
توان این كار را ندارم. جلسه كه تمام شد وقتی امام از اتاق خارج شد باز روی شانه پدر
زد و گفت «برو و شوراها را اجرا كن». پدر این بار هیچ صحبتی نكرد. مسئله شوراها برای
نخستین بار در این جلسه مطرح شد.
وقتی بچه ها از زندان آزاد شدند پدر از
آنها پرسیده بود كه آیا زندانی دیگری هم در آنجا بود؟ آنها پاسخ دادند بله، افراد
دیگری هم در زندان بوده اند و مورد ضرب و شتم هم قرار می گرفتند. آیت الله طالقانی
وقتی این موضوع را شنید بلند شد و گفت:
«من رفتم هر كه می خواهد با من بیاید،
ما این همه مبارزه برای اجرای قانون كردیم، اكنون نباید شاهد چنین رفتارهای خلاف
قانونی باشیم؛ اما اكنون با زندانی ها این برخورد را می كنند كه صحیح نیست.» ...
پس از اینكه آیت الله طالقانی به نشانه
اعتراض، تهران را به مقصد شمال ترك كرد، «سپاه» اطلاعیه ای داد (كه در مطبوعات آن
زمان موجود است) و مفاد آن تقریباً این بود كه حضرت ابراهیم در راه خدا فرزند خود
را قربانی كرد؛ اما طالقانی به خاطر فرزندان خود قهر كرده و تهران را ترك می كند.
گویا آنها آنقدر بی اطلاع بودند كه نمی دانستند
چند نفر از فرزندان پدر زندانی شده بودند!
پرسش:
آیه ٢١ سوره «آل عمران» در مورد كسانی
صحبت می كند كه پیامبران و افرادی كه به اقامه قسط دعوت می كنند را می كشند. تفسیر
آیت الله طالقانی در مورد «یأمرون بالقسط» جوانانی بود كه در قالب گروه ها و نحله های
مختلف مبارزه می كنند. آقای طاهر احمدزاده هم این دیدگاه آیت الله طالقانی را در زندان
مطرح می كرد. به نظر می رسد یكی از دلایلی كه نسبت به آقای طالقانی حساس شده بودند
تفسیر این آیه بود. در زندان هم یكبار آقای طالقانی در راهرو فریاد زدند كه چرا
جوانان ما را شكنجه می كنید. منظور ایشان گروه فدایی ها بود و از آنها هم دفاع می كرد
...
پاسخ:
من اولین بار این مسئله را در زابل از آیت
الله طالقانی شنیدم. عید سال ١٣۵١ ما به ملاقات پدر رفتیم؛ راه بین زاهدان تا زابل
بسیار سخت و سنگلاخ بود. هنگام ظهر همه افرادی كه در اتوبوس بودند دستمالی را باز كرده
و نان خشك می خوردند. این سفر برای ما یك نعمت الهی بود كه واقعیت موجود در كشور
خود را ببینیم. فرزند من هم در آن زمان هفت ماهه بود و در مسیر زاهدان به زابل
تشنه و گرسنه شده بود. من از شاگرد راننده مقداری آب خواستم. آنها یك سطل آب گل آلود
برای ما آوردند. فرزندم لبه سطل را گرفت و از آن آب خورد. ما پس از رسیدن به زابل پنج
ساعت پشت در شهربانی ایستادیم تا بازدیدها و بازرسی ها انجام شود (در آن زمان
اجازه نمی دادند وارد خانه تبعیدی ایشان شویم و حتی اگر كسی در خیابان به ملاقات
پدر می آمد مأموران همراه مانع می شدند). وقتی ما به خانه پدر وارد شدیم، كودك من بیمار
شده بود و در ایام عید نوروز هم دكتر نبود. آیت الله طالقانی در باغچه ی خود سبزی
كاشته بود و سبزی را با برنج می پخت و همین غذای ساده را می خورد و بسیار ضعیف شده
بود. ما همین غذا را به كودك هم دادیم. روز هفتم فروردین من با بچه هفت ماهه به دنبال
دكتر رفتم. به مطب دكتر كه رسیدم با صفی نزدیك به ١٠ متر از مردم روبرو شدم. همه ی
بیماران شكم های بزرگ و دست و پاهای لاغری
داشتند. در سال قبل هم شهر زابل به دلیل مسدود شدن رودخانه هیرمند دچار قحطی شده
بود و حتی بعضی خانواده ها برای یك سیگار دختران خود را فروخته بودند. پس از اینكه پزشك فرزند
من را معاینه كرد، گفت باید سوپ صاف شده از مرغ و سبزی و برنج بخورد. من در شهر
دنبال مرغ می گشتم. خانمی را دیدم كه مرغی سیاهی داشت و آن مرغ را به قیمت ٣٠
تومان به من فروخت. من آن غذا را به بچه می دادم؛ اما باز هم به وضع اول خود برنگشت.
در همین احوال بود كه پدر به من گفت آیه ٢١ «آل عمران» را برایت می خوانم:
«إِنَّ الَّذِینَ یكَفْرُوُن بآِیاتِ
اوِ یقَتْلُوُن النبَّیینَ بغِیرْ حقَّ و یقَتْلُوُن الذَّینَ یأَمْرُوُن
باِلقْسِط منِ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ.» امروز بچه هایی
صادقانه برای احقاق حقوق مردم با هر نوع تفكری قیام كرده اند و این آیه شامل حال
آنها می شود. در این آیه خداوند نمی گوید «یأمرون الناس بالقسط» بلكه می گوید
«یأمرون بالقسط من الناس» یعنی كسانی از مردم كه برای حق قیام می كنند و كسانی كه
آنها را می كشند؛ گویی پیامبران را می كشتند. كسی كه برای حق قیام می كند در
راه انبیاست. سال ١٣۵٤ من برای درمان فرزندم كه نمی توانست راه برود به
انگلستان رفته بودم كه در برگشت در مرز بازرگان گذرنامه مرا گرفتند و مطلع شدم كه
همه همرزمان ما را دستگیر كرد هاند. پس از اینكه به ایران برگشتم، در حالی كه برنامه
امتحانات تجدیدی را می گذراندیم، مرا نیز دستگیر كردند و به كمیته مشترك بردند. در
كمیته من جوان هایی را دیدم كه پاهایشان برا ثر شكنجه به شدت زخم و جراحت برداشته بود
و تا زانو در پلاستیك بود. در همانجا بود كه سیمین صالحی را دیدم كه یك چشم او نابینا
شده بود. این مصادیق برداشت رسایی است كه مرحوم طالقانی از آیات مورد اشاره
داشت و تأكید می كرد كه این آیات شامل بسیاری از مردان و زنانی می شود كه برای احقاق
حقوق خود قیام می كنند.
آیت الله طالقانی پس از شش ماه كه به
زابل تبعید شده بود با تلاش دكتر صدر حاج سیدجوادی به بافت كرمان منتقل شد. وقتی
در بافت كرمان به دیدن پدر رفته بودیم، ایشان شب تا صبح قدم می زد و دعا و قرآن می
خواند. وقتی خبر اعدام جوانان از تهران رسید، پدر لحظه ای آرام و قرار نداشت. هنگامی
كه ایشان در بافت بود، بعضی دوستان از تهران می آمدند، شب به بافت می رسیدند و به
طرز خاصی خود را به داخل منزل می رساندند و تا صبح با ایشان گفت و گو می كردند و
صبح زود از خانه خارج می شدند و به سمت تهران برمی گشتند.
وقتی پدر از تبعید برگشت، در فرودگاه با
ایشان ملاقات كردیم. محاسن او سفید و كمر ایشان خم شده بود؛ خبر شهادت بچه ها برای
ایشان بسیار سنگین بود. زحمت زیادی كشیده شده بود تا یك نفر مثل حنیف نژاد قد علم
كند.
پرسش:
شورای انقلاب ناگفته های بسیاری دارد. وقتی
مهندس سحابی از زندان آزاد شد به سراغ ایشان رفتند و برای عضویت در شورای انقلاب
از مهندس دعوت كردند؛ اما وقتی آیت الله طالقانی از زندان آزاد شدند، كسی برای عضویت
در شورا و معرفی شورا به ایشان اقدام نكرد تا اینكه آیت الله طالقانی دفتر خود
را دایر كردند. به نظر من رفتاری كه با ایشان شد به دلیل موضعی بود كه آیت الله
طالقانی در تفسیر آیه ٢١ سوره «آل عمران» داشتند. در آن زمان بویژه پس از ضربه
۵٤ و شهادت شریف واقفی و ترور صمدیه توسط شهرام و بهرام، فضا كاملاً ضدكمونیستی
بود. این نظر وجود داشت كه دیدگاه آقای طالقانی، چپ و تقویت كننده این
تفكر است. درنهایت مهندس سحابی در سفری كه به پاریس داشت، موضوع را به مرحوم
امام می گوید و امام هم دستور می دهد كه آیت الله طالقانی هم عضو و هم رئیس شورای
انقلاب شوند. منظور من از بیان این خاطرات این است كه تفسیر آیه ٢١ «آل عمران» در
جریان انقلاب و حذف بعضی نیروها هم تأثیر زیادی داشت.
پاسخ:
رئیس جامعه تعلیمات اسلامی تعدادی
مدرسه اعم از دخترانه و پسرانه را با مجوز آموزش و پرورش اداره می كرد. من پیش از
انقلاب در یكی از این مدرسه ها تدریس می كردم؛ از ایشان شنیدم كه می گفت هر زمانی ساواك
ما را احضار می كند كه چرا مدرسه اسلامی دایر كرده اید، ما پاسخ می دهیم كه ما
كمتر از هزار كیلومتر با شوروی فاصله داریم، وجود ماست كه باعث شده شوروی نتواند
در ایران نفوذ كند. این نوع تفكر در جامعه مذهبی ما رونق داشت.
مرحوم طالقانی افزون بر اینكه از چپ ها
و مجاهدین دفاع می كرد، از مذهبی های متعصب و تندرو مانند نواب صفوی هم حمایت می كرد. ایشان یك دیدگاه الهی و فرا«ناس»ی داشت و معتقد بود خدا به همه حیات و
روزی می دهد و ما كاره ای نیستیم كه بخواهیم حیات افراد را بگیریم. در این دیدگاه
تساهل و تسامح وجود داشت؛ با این تفاوت كه فضاسازی و جلب اعتماد افراد و جریانها
را هشدار می داد. من هم ممكن است از بسیاری مسائل در جامعه رنج ببرم، اما باید فكر
كنم كه من حق ندارم جان كسی را بگیرم یا حتی كسی را ملامت و تحقیر كنم؛ تنها كاری
كه من می توانم انجام دهم این است كه تا حدی ارشاد كنم.
مرحوم طالقانی به «ناس» عشق می ورزید و به این كه هركسی چه مكتبی دارد توجه نمی كرد:
«نانش دهید و از آیینش نپرسید.»
پرسش:
آیت الله طالقانی در ذیل آیه ی ٦٨ سوره
ی «آل عمران» كه می گوید «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ
لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هَذا النَّبِی
وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَ اوَلِّی الْمُؤْمِنِینَ» توضیح می دهد كه افراد از هر رنگی
و با هر عقیده ای حتی بودایی هم شامل «ناس» می شوند.
آیت الله طالقانی می گوید تا زمانی كه
افراد ظلم، ستم و فتنه ای نكرده اند، باید آنها را مدیریت كنیم. مهندس بازرگان در
مورد حج، كتابی به نام «خانه خدا» نوشته و در آن بیان می كند كه خانه ی خدا یعنی
خانه ی «ناس». یهودی، مسیحی، بت پرست، مسلمان، همه به این خانه می آمدند و حج را
انجام می دادند. خدا هیچ مرزبندی بین مردم قائل نیست. پرسش این است كه نظر آیت الله طالقانی
در مورد ولایت فقیه چه بود؟ من این پرسش را از مهندس سحابی و آقای
بسته نگار هم پرسیده ام. مهندس سحابی می گفتند در مجلس خبرگان، آیت الله طالقانی
در كمیسیونی كه مساله ولایت فقیه را بررسی می كرد، حضور داشتند. من (سحابی) اعتراض
می كردم؛ اما آیت الله طالقانی صحبت نمی كرد. باید توجه داشت كه آیت الله طالقانی در
مقدمه ی كتاب حكومت اسلامی، حكومت در زمان غیبت امام زمان را مطرح می كند. در این كتاب زمینه ولایت فقیه وجود
دارد. افزون بر این آقای بسته نگار می گفت آیت الله طالقانی به امام خمینی عشق
می ورزید و یكی از دلایلی كه با ولایت فقیه مخالفت نكرد این بود كه نگران بود امام
تضعیف شوند. این تفكر در بسیاری دیگر از مبارزان وجود داشت. در سال ١٣٦٢ وقتی
ما از زندان آزاد شدیم من می خواستم نسبت به مسائلی كه در زندان می گذشت، اعتراض
كنم، اما كسی با من همراهی نكرد، زیرا می گفتند امام تضعیف می شود. البته اصل پنج
قانون اساسی پس از فوت مرحوم طالقانی تصویب شد؛ اما مهندس سحابی می گفت آیت الله
طالقانی در روند مجلس خبرگان به این اصل اعتراض نكرد.
پاسخ:
عده ای معتقدند كه اگر آیت الله
طالقانی ولایت فقیه را پذیرفته كه به باور
من چنین توافقی نبوده. ما برای تحلیل خود باید شرایط آن زمان و وضعیت امپریالیسم
را در نظر بگیریم ... مرحوم طالقانی با توجه به شرایط
آن روز جهان معتقد بود كه همه باید مراقب باشیم این مملكت به دست بیگانه نیفتد. ما
امام را می شناختیم و می دانستیم وابسته به بیگانه نبود؛ درنتیجه از او حمایت
می كردیم.
...
پرسش:
آیت الله طالقانی با این دیدگاه خود، در
نظام ولایت فقیه هم می توانست تحولات زیادی را ایجاد كند.
پاسخ:
در اوایل انقلاب، مهدی هاشمی عضو سپاه بود
و مرا از سوی سپاه به جلسه ای دعوت كرده بودند. آقای محمد خامنه ای هم جلسه را
اداره می كرد. پرسش جلسه این بود كه اگر می خواهید كشور اسلامی را اداره كنید، چه كسی می تواند
احكام اسلام را پیاده كند؟ طبیعی است كه در پاسخ به این پرسش همه ما گفتیم مجتهد می
تواند این كار را بكند. این پاسخ مرا در روزنامه ها نوشتند. در واكنش به صحبت
من، پدر با من صحبتی داشت و گفت درست است كه احكام اسلامی را یك مجتهد كه متخصص
درك و اجرای احكام است، می تواند اجرا كند، اما ما در تاریخ، دوران جمود و «انكیزاسیون»
را هم داشته ایم و باید به آن توجه كنیم. پدر به من سفارش می كرد كه تاریخ ویل
دورانت را بخوانم؛ ایشان خودشان هم این كتاب را مطالعه كرده بود ...
برگرفته از «نوآوری های قرآنی آیت الله
طالقانی»، لطف الله میثمی، فائزه حسنی، «چشم انداز ایران»، تیر و امرداد ١٣٩١
برجسته نمایی های متن نوشته، همه جا
از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر