«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

راز ماندگاری غزلسرای بزرگ ایران از دیدگاه شاعر بزرگ تاجیکستان


استاد «میرزا تورسون زاده» از نامداران معاصر تاجیک پس از سفر به شیراز در سال ١٩۷١ مطلب ماندگاری را به رشته تحریر درآورد و از راز ماندگاری حافظ گفت.
 
طور معلوم حافظ معروف ترین و مشهورترین شاعر در میان خوانندگان فارسی‌زبان آسیای میانه‌ است و در بارة او مقاله، رساله و کتاب و پژوهش‌های زیادی با زبان‌های مختلف تألیف و تهیه شده که مقالة زیر سفرگفته‌های استاد روانشاد میرزا تورسون‌زاده (١٩١١ ـ ١٩۷۷)، شاعر و نویسبندة شهیر تاجیک است که بعد از سفر و بازدیدش از شیراز و آرامگاه حافظ در سال ١٩۷١ در مطبوعات تاجیکستان منتشر شد.

در این نوشته، استاد تورسون‌زاده دربارة شهرت حافظ در تاجیکستان و دیگر کشورها، راز ماندگاری او و اهمیت ایجادیات او اشاره می‌کند و نیز مروری دارد بر شرح زندگی این غزلسرای بی‌مانند.
                                                                                  
***

این مقاله برای بار اوّل با خط فارسی توسط کارشناس مسائل فرهنگی تاجیکستان، شاه منصور شاه میرزا، برگردان و آماده انتشار شده است که در زیر با متن کامل آن آشنا خواهید شد.

من از آوان بچگی به شعرهای عزیزترین شاعر فارسی‌زبانان حافظ شیرازی دلبستگی دارم. شعرهای این استاد نظم مرا هنوز در ایّام جوانی با سحر و جادو اسیر خود گردانیده‌اند و شب‌ها خواب مرا از دیده ربوده و روزها صبر و آرام مرا به چنگ یغما داده‌اند.

از خردی در یاد دارم که مردم تاجیک از میان همة کتاب‌ها، دیوان حافظ را کتاب مقدّسترین شماریده حتّی در گهواره آن را به زیر سر طفل نوزاد می‌گذاشتند، تا که فرزند آنها خوشبخت و همچون آدم نظرکرده بزرگ شود و مانند حافظ عزیز مردمان گردد.

معلوم است که در گذشته در دهات تاجیکستان آدمان سوادناک (باسواد) کم بودند و هر کسی که در مکتب کهنه می‌خواند، (منظور مدرسة دینی است) کوشش می‌کرد که هرچه زودتر «حافظ خان» شود، تا از اشعار این شاعر بزرگ بهره‌مند گردد.

آدمان بی‌سواد هم بیشتر شعرهای حافظ را از بر نموده (حفظ کرده) در هر انجمنی و جمع آمدی آنها را تبلیغ و تلقین می‌کردند.

اکثراً هیچ کاری نداشتند به اینکه حافظ از کجاست، در کدام زمان زندگی کرده و نام و نسب اصلی او چیست.

تنها پیش از همه با غزلیات، با معنویتی که در اشعار حافظ وجود دارد، با روح بزرگ این شاعر آزادفکر سر و کار داشتند و از کتاب او حکایت‌های مهر و وفا را جستجو می‌کردند.

در ایّام بچگی در مکتب کهنه دیهه ‌امان خود من هم شعرهای حافظ را مثل "بلبل" قرائت می‌کردم و غرق خیالات عجایب‌‌ و غرایب می‌گشتم، ولی از کسی نمی‌پرسیدم  که حافظ کجای است، چه زمانی به دنیا آمده و چه زمانی از دنیا رفته است و گمان داشتم که او همچون پیر خردمند آموزگار من است، او یک مرشد و من یک مرید او هستم که همیشه با ادب در حضورش با تعظیم ایستاده‌ام.

پند او همیشه به گوشم می‌رسید:
نصیحت گوش کن جانا  که از جان دوست تر دارند،
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

دیوان حافظ را من روی لوحی گذاشته هجّه می‌کردم و آدمان کلانسال دیهه آن را همچون طلسم، طومار، وسیله فال زدن و قرعه‌پرتایی حفظ می‌کردند و نام خواجه حافظ را همچون «لسان الغیب»، «ترجمان الاسرار» یا «شاعر ملکوتی» به زبان می‌بردند.

پس از انقلاب اکتبر وقتی که ما کسب علم و ادب کردیم، بزرگان ادبیات کلاسّیک ما از نو زنده گردیده در کتب درسی جای داده شدند و من در دل خود همیشه آرزوی زیارت خاک اجداد بزرگمان فردوسی، خیام، سعدی و حافظ را می‌پردوریدم و هر باری که به ایران زمین سفر می‌کردم، پیش از همه همین آرزو را به یاد می‌آوردم.

به ایران چندین مراتبه سفر کرده‌ام، زیارت مقبرة فردوسی در توس، خیام در نیشابور و ابوعلی ابن سینا در همدان خوشنختانه مرا میسّر گردید.

ولی افسوس که به جنوب ایران، به شیراز یگان مراتبه سفر من اتّفاق نیفتاده بود. نهایت در سال ١٩٦٨ با توصیه اتّفاق نویسندگان اتّحاد شوروی همراه رسول همزت‌اف، شاعر شهیر داغستان به سیاحت ایران رفتیم،  که این سفر ما خیلی پرثمر و خرسندی‌‌بخش گذشت.

مرا هم در شهرهای شمال ایران و هم در سرزمین فارس، یعنی در شیراز پذیرایی و مهمان‌نوازی کردند.

به زیارت آرامگاه هم سعدی و هم حافظ شرفمند گردیدیم و از بوی گل‌های شیراز مشام خود را معطر ساختیم.

ما اکنون از روی روایت‌ها و نقل و افسانه‌ها صورت او را در پیش نظر جلوه‌گر می‌ساختیم، از روی شعرش تصویر او را پیش نظر می‌آوردیم ...

در تذکره‌ها پارچه پارچه(قطعه، پاره) سرگذشت پرآشوب شاعر را خوانده‌ایم:بابای (پدربزرگ) شاعر از اصفهان بوده است، پدرش بهاءالدّین یا کمال‌الدّین نام داشته است که بازرگان دولتمند بوده از وی به فرزندانش میراث بسیاری باقی می‌ماند ولی میراث پدر زود تمام شده سه فرزند یتیم به ناداری می‌افتند، دو برادر بزرگ به جستجوی معاش روزگار به شهرهای دیگری می‌روند، ولی شمس‌الدّین محمّد پسر از همه خردی(کوچکی) با مادرش می‌ماند.

وقتی که شاعر نابغه را پُره (به طور کامل) نام می‌گیرند، ‌خواجه  شمس‌الدّین محمّد حافظ شیرازی یا مختصر در میان خلق طوری که مشهور است، »خواجه حافظ» می‌گویند.

طبق بعضی روایات تولد حافظ سال ١٣٢٦ و وفاتش ١٣٩١ می‌باشد که همگی ٦۵ سال عمر دیده است که آن قدر عمر کذایی(کافی) نیست.

در ایّام طفلی بار گران روزگار به ذمّة شمس‌الدّین محمّد می‌افتد. او را مادرش به یک نانوای‌خانه(نانوایی) به شاگردی می‌دهد که در آنجا از صبح تا شام کار کرده و در ساعت‌های فراغت یا روزهای جمعه در کتابخانة نزدیکی همان نانوای‌خانه تحصیل علوم می‌کرده است. در پهلوی نانوای‌خانه دکان بزّازی، بوده و در آن مرد شعرگویی گاهی شعرها و داستان‌ها را با صدای بلند می‌خوانده است تا مردم اطراف جمع شده شنوند و بهره‌مند گردند.

آنگونه شعرخوانی و شعرشنوی به حافظ نیز خوش می‌آید، توجّه او را به نظم روز از روز می‌فزاید و شاعر آیندة ما هم علاوه بر تحصیل علوم و فن از آوان جوانی به طبع‌آزمایی شروع کرده و به شعرنویسی می‌پردازد.

همین طریق طبق نوشتة مورخین حافظ در سن بیست‌سالگی به پایه‌ای رسیده بود که اشعار خود را مورد توجّه و التفات بزرگان عصر قرار دهد، در نظر علما و عرفای زمان از جمله قوام‌الدّین عبدالله در مطالعه و دانش ورزی در کلّیه فنون ادبی و مسائل فقه و حکمت و عرفان، اصول مذاهب و تصوّف، علوم و معارف زمان مرد عزیز گردد و قرآن را با «چارده روایت» حفظ نماید چنان که خود او می‌گوید:
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

معمولاً اکثر بزرگان ادبیات کلاسّیک فارسی تاجیکی چه فردوسی و چه سعدی و جامی خیلی دیر خانه‌دار شده (ازدواج ) نصف زیاد عمر خود را به کسب علم و هنر، تحصیل فضل و کمالات زمانه بخشیده‌اند (اختصاص داده‌اند).

زندگی حافظ نیز همین طور بوده است. آورده‌اند  که او در کهنسالی(پیری)  ازدواج کرده و صاحب دو فرزند گردید  که یکی با نام شاه نعمان در سفر هندوستان وفات یافت و دیگری در سن کودکی در شیراز درگذشت.

این مصیبت و داغ فرزند در اشعار حافظ عکس یافته است.همسر حافظ نیز پیش از خود شاعر با جهان پدرود گفت.

‌فکنده زمزمة عشق در حجاز و عراق،
نوای بانگ غزل های حافظ شیراز
                            
نفوذ حافظ را از آستانة تهران احساس کردم: کتابخانه یا مغازة کتاب‌فروشی‌ای نبود که آن با کتاب‌های حافظ شیرازی و سعدی زینت نیافته باشد.

در خیابان‌ها در هر قدم پسر و دخترانی را می‌دیدیم که در دست کتاب حافظ را داشتند و فریاد می‌زدند:
بخت آزمایید، در غفلت نمانید و غیره.

کسی می‌خواست بختش را آزماید به نزد بچة فال‌بین می‌رفت و عرض حال می‌کرد. فال‌بین دیوان حافظ را تخمیناً می‌کُشاد (باز می‌کرد) و هر غزلی که راست آید با آواز بلند می‌خواند و معنی آن غزل قُرعة فال آن شخص بود.

هنگام سفر به جنوب ایران ابتدا در شهر اصفهان قرار گرفتیم. اصفهان نه با سرای قدیمی و مهمانخانة امروزی پرنقش و نگار «شاه عبّاس»، نه با قصر چهل ستون که گویا در زمان حافظ ساخته شده است، نه با منزلگاه‌های دورة سلجوقیان، نه با کتیبه و کاشیکاری‌های عالی خود، بلکه با جریان رود اصفهان – زاینده رود  که شاید یک وقت‌ها حافظ در کنار آن خاموشانه ایستاده غزل‌های خود را زیر لب زمزمه کرده باشد، مرا به فکر و ‌اندیشه‌های سحرناکش غرق گرداند.

زیرا حافظ در عمر خود تنها دو بار به سفر برآمد تا یزد و هرمز رفته بود به خاطر پدربزرگ اصفهانی‌اش هنگام پیرانسالی باری به این شهر مهمان گردیده و در باغ‌ها و در کوچه‌های پرشور و پرغوغای شهر گردش کرده باز به شیراز عزیزش برگشره گفته است:
اگرچه زنده رود آب حیات است،
ولی شیراز ما از اصفهان به.

با این بهانه به زیارت مرقد صائب شرفمند گردیدیم و شعرهای در سنگ مزارش نوشته شده را به دفترم کوچانیدم  که دو بیت آن این است:
سال ها گرد زمین چون آسمان گردیده‌ام،
تا چنین روشندل صافی روان گردیده‌ام.
سایة من گرچه می‌بخشد سعادت خلق را
از جهان قانع به مشت استخوان گردیده‌ام

هر قدر که به شیراز نزدیکتر می‌شدیم همان قدر دل من بیشتر به تپش می‌درامد، می‌خواستم هرچه زودتر از آب رکن‌‌آباد جرعه‌ای بنوشم، از هوای مصلا نفسی بکشم.

شهر شیراز مهد دو شاعر بزرگ سعدی و حافظ می‌باشد، اکنون می‌دانستم که آنها شاعران ملکوتی، لسان‌الغیب و ترجمان الاسرار تنها به منی مجازی بوده و در اصل شاعران زمینی، شاعران عزیز و محبوب خلق ها می‌باشند که در دل انسان ها آشیان گذاشته‌اند.

حافظ چنان یک شاعر ذکی‌طبع و رندی بوده است  که در وقت زندگی‌اش شعرهای او در اوراق پریشان میان مردم می‌گشته‌اند، در بزم های عاشقان، در شب های عروسی و در صحبت یاران مشعل فروزان بوده‌اند:
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین‌سخن ترانة توست

طبق بعضی روایات محمّد گل‌اندام نام شخصی زمانی همراه با حافظ تحصیل علم کرده و در زندگی همیشه پیرو او شده است.

بعد وفات شاعر این مرد حافظدوست اوراق پریشان نظم او را جمع کرده ، دیوانش را مرتّب نموده است که از همان دم تا کنون همة فارسی‌زبانان و مخلصان شعر در تمام جهان به این راوی فدایی شاعر احسنت می‌خوانند. ایرانیان و تاجیکان از گهواره تا لب گور شعرهای حافظ رازگو و درد شناس را می‌سرایند و هر بیت او را کلمة شهادت عشق و محبّت می‌شمارند.

وقتی که ما وارد شهر شیراز شدیم گمان می‌کردیم  که از هر در و دیوار آن صدای حافظ شنیده می‌شود و در سر هر طاق آن با خطّ زرّین نستعلیق از دیوان شاعر اقتباسی آورده شده است:
جای حضور و مجلس انس است این سرای
ز این در به شادمانی و عیش و ترب در آ

غزلسرای شیراز چون مفقود گشت(وفات یافت) تن او را در محل زندگی و مأوای دوست داشته‌اش، در موزیع مصلاّ در زیر سایة سرو لب جوی به خاک سپردند.در زمان حافظ منزلگاه او خیلی فقیرانه و به کنج ویرانه‌ای مانند بوده است که خود شاعر می‌گوید:
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آنکه این عمارت ساخت

هرچند حافظ در زمان زندگی‌اش برای مردم دیار خود و خارج آن، یعنی در سرتاسر ممالک فارسی‌زبانان عزیز و مکرّم شده بود، هواداران نظم حاضر بودند که خاک قدم او را به چشم خود توتیا کنند، ولی او توام در دل سنگ قناعت بسته و گنج علم و ادب را به گنج زر، خشت زیر سر را به تاج شاهی، یک لحظة فراغ دل آسوده را به هیاهو یک عمر جهانداری عوض نمی‌کرد.

و حتّی حاتمی شاعر به درجه‌ای رسیده بود  که به یک خال هندوی کنج لب معشوقة نازآفرین سمرقند و بخارا را بخشید که این گونه مرحمت عالی‌همّتانه تنها از سوی شاعر بزرگ انجام می‌شد.به ناداری و مفلسی شاعر چنین بیت او گواهی می‌دهد:
حرمت دستار حافظ را بدار ای می‌فروش
ک او جز این کهنه ندارد هیچ دستار دیگر

این را هم باید اشاره‌ کرد که زمان زندگی حافظ زمان پورتشویش و پورغلیان بود. شاعر در یک زمانة نامساعد و محیط پور آشوبی زندگی به سر می‌برد. در مورد زندگی او حوادث تغییرات و تحوّلات بسیار به عمل می‌آمدند، فرمانروایان ولایت فارس زود زود دیگر شده (تغییر یافته) در زمان زندگی حافظ چهار مراتبه یکی پس از دیگری حکم فرمایی می‌کردند.

هرچند که استلای مغول و خونریزی‌های چنگیز مدّت‌ها پیش از تولد حافظ به وقوع آمده بود، ولی اسرات فتنه‌های چنگیزیان در زمان حافظ هنوز باقی بود.

در این دوره با سرداری (راهبری) تیمور لنگ لشکر غارتگر به شیراز حمله‌های ناگهانی آورده شیراز را به خاک و تراب مبدّل ساخت.

جای فضل و ادب و معرفت را رذالت و جهالت عوض کرد. با وجود این همه بیدادی و نامساعدی زمان حافظ به کمالات خویش کوشید و نظم را وسیله اظهار عقیدة آدمان عادی زمان خود گرداند.

حافظ از نظم کاخ بلند جاویدان را برپا کرده و شهرت کلام بدیع او چون زهرة آسمانی در فضای شعر درخشان گردید.

در شیراز گویا افسونگری پیدا شده بود که همه اسیر سحر و جادوی کلام او بودند. خود شاعر هم بیهوده نمی‌گوید:
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم

آوازة شهرت حافظ در زمان حیاتش نه تنها در فارس و ایران، بلکه به عراق و هندوستان و ماوراءالنهر نیز رسیده بود.سلطان احمد جلایری  که پادشاه بغداد بود، بارها او را به عراق دعوت کرده همچنین دو تن از پادشاهان و حاکمان هند محمدشاه دکنی و سلطان غیاث الدین بنگالی برای او خرج راهش را فرستادند تا او به هندوستان آید، لیکن شایر نسیم معطر شیراز و گلگشت مصلاّ را به سفر این کشورها و دعوت سلطانی عوض نکرد. او برعکس به مردم عالم خطاب کرد:
بده ساقی می باقی  که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلاّ را

روایت می‌کنند که حافظ دعوت حاکم بنگاله را قبول نموده تا لب دریای خلیج فارس سفر کرده است.در لب دریا چندی توقف کرده و در ستایش این دریای پورتلاطم شعرها گفته و از آن جا زود به شیراز برگشته است.شاید چنین سطرهای پرشور و پراحتراس را در همان لحظه‌ها سروده باشد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
و:
کشتی‌شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.

شاعر وطن عزیزش را با همة نامساعدی روزگار، نامهربانی زمامداران زمین فارس، تنگدستی و مفلسی از جان و دل دوست می‌داشته است و یارایی نداشته که از شیراز جدا گردد.

حافظ خود را دور از وطن ماهی بیرون از آب، مرغ بی پر و بال می‌شمارد، صرف نظر از آن که شاعر را اکثر اوقات در حالت شورانگیزی و قهر و غضب می‌بینیم و عتاب او را می‌شنویم:
سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که ما خود را به ملک دیگر اندازیم

با این وجود هنگام سفر در یاد یار و دیار خویش با سوز و گداز شعرها می‌گوید:
چه آسان می‌نمود اوّل غم دنیا به بوی سود
غلط کردم  که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

حافظ همچون فرزند وفادار هنگام سفر به اصفهان در یاد یار و دیار خود با تأسّف گفته بود:
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بیندازم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم

حافظ شاد و ممنون بود و از آن که هرچند از چنین سفرها خودداری کرده باشد هم ولی شعرهایش به عنوان قاصد بااعتمادی به کشورهای دور رفته و به محفل آدمان آن کشورها پیام او را برده بودند:
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
ز این قند پارسی که به بنگاله می‌رود

در شیراز به ما گفتند که مصلاّ در زمان حافظ یک منزل ناآباد و خرابه‌زاری بوده است، بعد از وفات شاعر دخمة او در فلان عصر، باقی‌اش در فلان تاریخ از طرف فلان حاکم یا فلان شاه تعمیر و یا ساخته شد. شاید این به حقیقت نزدیک باشد، ولی من باور دارم که این آرامگاهی را  که حالا می‌بینیم و در آن سیر و گشت می‌کنیم، با میل و خواهش دوستداران شعر حافظ با توجّه به عمل مخلصان شاعر چنین آباد و دلگشا گردیده است.

از وفات شاعر قرن ها گذشته‌اند، حاکمان و فرمانروایان شیراز چندین مراتبه عوض شدند، لیل و نهار بی‌شماری آمد و رفت، ولی مردم مزار حافظ را چون مردمک چشم نگهبانی کرد، شعرهای او را از دیوان به دل، از دل به طاق ایوان و خانه‌ها ثبت کرد و تا به اولاد عصر بیست آورده رسانید و برای همة بشر اهدا نمود.

وقتی که وارد شیراز گردیده به جستجوی آرامگاه سعدی و حافظ می‌روید، شما را خیابان مستقیم گلستان با خیابان حافظ پیوسته به آرامگاه می‌برد.مدفن شاعر در زیر تخته‌سنگ بزرگ مرمرین می‌باشد.مقبره به شکل کلاه درویشان ساخته شده و در سر گنبدی دارد و آن گنبد را هشت ستون به دوش خود ‌برداشته‌اند.از تالار باغ آرامگاه همة شهر شیراز به نظر نمایان می‌شود.گرد و اطراف مقبره را باغ های صفابخش نارنج و گل و گلزار پیچانیده‌اند.

در صحن باغ شما چندین حوضی را می‌بینید  که آنها را «حوض های کریمخانی» می‌نامند، چون که بعد از سر حافظ هر بار آرامگاه را تعمیر کرده‌اند ولی شکل معماری زمان او را ویران نکرده‌اند.از کدام گوشة باغ که شما نظر ‌اندازید سنگ مرمرین بالای قبرش را با خط ها و تالار هشت ستون آن را به خوبی تماشا می‌کنید.در بالای سنگ قبر این شاه‌بیت حافظ ثبت یافته است:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.

این قطعة یکی از مخلصان شاعر را نیز آنجا می‌خوانید:
چراغ اهل معنی ‌خواجه حافظ
که شمعی بود از نور تجلی
چو در خاک مصلاّ برد منزل
بجو تاریخش از «خاک مصلا»

سقف مقبره با کاشی های رنگی و مورّق مزین می‌باشد. ابیات حافظ درون سقف آرامگاه روی سنگ ستون ها با کاشی معرق و خط ثلث زینت فزا گردیده‌اند.عموماً در بالای رواق ها و سنج ها در فراز دیوارهای مرمرین تالار بزرگ اشعار آفریدگار کلام بلندپرواز همچون کتیبه‌های زرّین نوشته شده‌اند.

این کتیبه‌ها با خطّاط مشهور قرن آخر میرزا عبدالحمید ملک‌الکلام تعلق دارند که این مرد هنرمند و استاد زبردست در نویسندگی و شاعری، نقاشی و خطّاطی استعداد فوق‌العاده‌ای داشته است.انواع خطوط از قبیل خط نستعلیق، ثلث، نسخ، شکسته و رقه را خوب و عالی می‌نوشته و استاد مسلّم بوده است.ملک‌الکلام اهل کُردستان و پدرش میرزا مجد‌الدّین ملک‌الکلام از شعرای معروف زمان خود بوده است.

شهرت شمس الدین محمد ‌خواجه حافظ شیرازی و اهمیت کلام بدیع وی بعد از وفاتش ،ینی تخمیناً پس از ٢۵٠ سال در مشرق و مغرب انتشار یافت.

نام حافظ را غربیان با حرمت تمام ورد زبان کردند.نخستین بار در ٣ مجلد اشعار حافظ در ترکیه و با زبان ترکی همراه با متن فارسی‌اش در قرن شانزدهم میلادی ترجمه و چاپ می‌شود و همین نشر اساس چاپ های فارسی دیوان حافظ در آلمان، ترکیه، مصر و هندوستان می‌گردد. از همان وقت شروع کرده شهرت حافظ عالم را فرا می‌گیرد، شعرهای او را با زبان انگلیسی(با ترجمة فیتسجرالد)، لهستانی، آلمانی، ایتالیایی، روسی و غیره ترجمه کردند، تتبع و تحقیق آثار حافظ در همة زبان ها آغاز می‌یابد.

شاعران و متفکّران بزرگ دنیا از قبیل فریدریخ اینگیلس، گوته، ادم میتسکیویچ، پوشکین، فیت، چرنشیفسکی ...از مطالعة اشعار حافظ انگشت هیرت گزیده به شاعر سحر‌نگار بهترین سخنان پُر از مهر و محبت و صداقت را بخشیده‌اند.

گوتة بزرگ می‌نویسد: «ناگهان با عطر آسمانی مشرق و نسیم روح پرور ابدیت که از دشت ها و بیابان های ایران می‌وزد، بهره‌مند شدم و مردم فوق العاده ای را شناختم  که شخصیت عجیبش مرا سراپا مفتون خویش کرد».چنانکه می‌بینید، بین او و حافظ یک قرابت و خویشی روحی شدیدی به وجود آمده که دوری زمان و مکان را به کلّی از بین برداشت.

چنین است وظیفة استاد بزرگ نظم که با اقتدار کلام خود زمان ها و آدمان را به یکدیگر پیوست می‌کند.در جای دیگر گوته ضمن توصیف و ستایش هفت شاعر بزرگ فارسی گو تحت عنوان «هفت ستارة فروزان آسمان شعر ایران» در بارة حافظ این طور نوشته است: «حافظ بزرگترین و باصفاترین شاعر ایران کسی است که در عین دلبستگی به زیبایی‌های این دو جهان راز زندگی را برای خود حل کرد.

یعنی همة آن علایقی را  که دست و پای آدمی را می‌بندد، کنار گذاشت و از هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزادی جست و رندانه بی‌نیازی و قلندری پیشه کرد.برای درک واقعی کلام حافظ باید او را در حلقة زمان و مکان خودش مورد مطالعه قرار داد و مخصوصاً باید ایرانی بود، ولی برای کسی که یک بار کم یا بیش با او آشنایی پیدا کند، حافظ شریک و مصاحب یک‌عمری می‌شود.

امروز و هم پس از قرن ها دامداران و کاروانیان در راه‌پیمایی خود بی آنکه توجه داشته باشند، غزلیات شورانگیز او را زمزمه می‌کنند و این نه برای آن است که به طور خاص احساس می‌کنند که این سخنان بوی عشق و وفا، صداقت و حقیقت برمی خیزد.

حافظ را که خالق المعانی و پادشاه ملک اندیشه و بیان می‌گفتند، با ذوق و طبع بلند زندگی کرده در جامة فقر و خشت یا سنگ زیر سر بر تارک هفت اختر پای می‌گذاشت و ننگ و ناموس داشت که رایگان به آب چشمة خورشید دامن تر کند.

او را نه مال و ثروت دنیا، بلکه شعرهای جاویدانی قارون گردانده بودند، نام او شهرة آفاق شده بود.فریدریخ نیچه حکمت حافظ را همچون میخانه و بادة آن می‌داند...

می‌گویند که در سال ١٨١٤ چون ترجمة کامل دیوان حافظ با زبان آلمانی به دست گوته می افتد، او مدّت سه ماه در را به روی همه بسته و تمام اوقاتش را صرف مطالعة اشعار عارفانة حافظ می‌نماید. نتیجة این جاذبه و شغل اشعار پرافسون به وجود آمدن شاهکار جاویدانة ادیب آلمانی « دیوان شرقی و غربی» گردید و گوته در طول دو سال چندین مجموعة شعری آفرید  که به آنها نام فارسی گذاشت:مغنی نامه، ساقی‌نامه، حافظنامه، عشقنامه، رنجنامه، پارسی نامه، تیمورنامه، خلدنامه، مثلنامه، حکمتنامه، تکفیرنامه، زلیخانامه و خود همین نام‌‌گذاری گواه آن است که شعرهای حافظ چون شیر مادر به خون شاعر آلمانی همراه شدند و چون نسیم سحرگاهی از در و پنجرة آن وارد خوابگاهش شدند و به عنوان داروی قلبش گردید...

بدین طریق من به مراد و مقصد خود رسیدم که زیارت خاک پاک تربت حافظ بود.

میرزا تورسون زاده ـ ١٩۷١

برگرفته از «خبرگزاری فارس»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!