«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

ای وای که مملکت بگا رفت


ديدی که دلار تا کجا رفت
تا آنسوی عرش کبريا رفت
ديدی که چگونه سرزمينی
در کام گروه مافيا رفت
ديدی که چگونه اقتصادی
بر باد نبودی و فنا رفت
ای وای که ميهنی چپو شد
ای وای که مملکت بگا رفت

خر صاحب اقتصاد ما شد
سگ داور عدل و داد ما شد
گوساله که گشت عضو دولت
علامۀ باسواد ما شد!
وان بره که رام گرگ ها بود
لبخند زد و مراد ما شد
از هر طرفی يکی به ما رفت!
ای وای که مملکت بگا رفت

فقر آمد و سفره را درو کرد
آن مادر و بچه را ولو کرد
اما پسر رئيس بنياد
لمبرگينی دوماهه نو کرد
آمد سر چارراه ملت
گازی داد و عقب جلو کرد
با قمپز و عشوه و ادا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت

نسرين که وکيل و دادخواه است
خود بندی دولت و سپاه است
با جرم دفاع بيگناهان
زندان شده است و بی گناه است
فرزند عزيز خود نديده
يک ماه و دو ماه و چند ماه است
بيداد ببين که تا کجا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت

با آنهمه زور و پارتی و پول
مهدی شده است اسير سلول
افتاده چو خواهرش به زندان
يک صحنۀ قتل با دو مقتول!
البته که فهم ماست قاصر
از بازی بچه های آن غول
غولی که کنار اژدها رفت
ای وای که مملکت بگا رفت

آن رهبر عامل الشکنجه
بنشسته به روی گنج و گنجه
بر بشکۀ نفت و پيت مذهب
تکيه زده و فشرده پنجه
غير از پسرش که راضی از اوست
باقی همه دلخورند و رنجه
صد شکر که يکنفر رضا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت

آن نهضت «مرگ بر» شعارش
نعشی شد و مملک مزارش
آمد سر قبر او به شادی
شيطان بزرگ با دلارش
يک فاتحه هم به گوشش آمد
از مادر پير تاجدارش!
دودش همه توی چشم ما رفت
ای وای که مملکت بگا رفت

روحانی ما به فکر جسم است
روحانیّت، شعار و اسم است
اما چه کنيم، امت ما
افسون خرافه و طلسم است
پرسی اگر: اين فلان الاسلام
روحانی چيست؟ از چه قسم است؟
گويند به پای چپ خلا رفت!
ای وای که مملکت بگا رفت

سرمایۀ ما شبانه بردند
از صندق و از خزانه بردند
بردند مجسمه ز ميدان
با دقت و دانه دانه بردند
آثار عتيقه را ز موزه
دزديدند و به خانه بردند
وز مرز تريلی طلا رفت
ای وای که مملکت بگا رفت!

البته که اين فقط مثال است
اين شعر تصورش محال است
اينجور تکان دهنده گفتم
از بهر کسی که بی خيال است!
برهم زده ام قواعد شعر
اينکار برای من حلال! است
اين ملت زنده هست جاويد
وين ميهن زنده بی زوال است
بايست که رهبری بداند
اين خانۀ رستم است و زال است
بايست که احمدی بداند
اين خاک نه لانۀ شغال است
بايست که اکبری بداند
نه قابل نقل و انتقال است
بايست که فائزه بداند
اين ارث نه شرعی و حلال است
بايست که مجتبا بداند
باباش وبا، وبا، وبال است
حقّا که بگا رود خود آنکه
با خاک من و تو در جدال است!
با اينهمه گر بخود نجنبيم
بينيم که لنگمان هوا رفت!!
ای وای که مملکت، نه بابا، شعر من بگا رفت.

هادی خرسندی (اصغر آقا)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!