نقدی بر سخنرانی یوسف عزیزی بنی طرف
در مجلس فرانسه
ب. الف. بزرگمهر چهارم آبان ماه ١٣٩١
انتشار متن سخنرانی آقای یوسف عزیزی بنی
طرف در مجلس فرانسه با عنوان «عربها در ایران چه میخواهند» و خواندن مطالب طرح
شده به عنوان مطالبات «ملت عرب» ایران، به عنوان یک شهروند عرب ایرانی که از سواد
خواندن و نوشتن بهره میبرم، بر آن داشت که نقدی بر آن نوشته و نکات مبهم، نا گفته
و خلاف واقعی که در آن متن موجود است و با خواست بسیاری از هموطنان عربمان مغایر
و متضاد است، اشارهای کرده و قضاوت را به خوانندگان وامی گذارم.
ایشان در ابتدا جمعیت اعراب را ۶ تا ۸
در صد جمعیت ایران اعلام مینمایند که این خلاف واقع است. با حساب ایشان جمعیت
اعراب ایران بیش حدود ۵.۳ میلیون در برابر ۷۵ میلیون جمعیت کلّ ایران است، در صورتی
که کلّ جمعیت استان خوزستان کمی بیش از ۴.۵ میلیون است (سر شماری سال ۱۳۹۰، منبع
ویکیپدیا). سپس با پرشی به طول چند قرن از روی تاریخ خبر از تشکیل «کشور مستقل عربستان»
از سوی ال مشعشع در قرن ۱۵ میلادی میدهد و به عنوان نویسنده و پژوهشگری که تاریخ
اعراب ایران را به نیکی میداند، خود را نیازمند دادن هیچ گونه توضیحی به مخاطب
خود در مورد وضیعت زندگی نیاکان ما در سرزمینی که در آن ریشه ژرف و کهنی دارند نمیبیند
و به نام قبلی «آن سرزمین» که موطن اجداد ما بوده قبل از آن دولت مشعشع نیز اشارهای
هرچند گذرا نمیکند.
کاش برای آگاهی مخاطبان چگونگی تشکیل «اولین
دولت مستقل عربستان» را که با فریب و ریاکاری (ادعای مهدویت و سواستفاده از جنگ شیعه
ـ سنی و ضعف دولت مرکزی که خود نیز درگیر نبردی ایدئولوژیک با امپراطوری عثمانی
بود) شروع و با جنایت، خیانت و ستم به مدت ۸۰ سال ادامه یافت را تشریح و وضع زندگی
اجدادمان را در آن روزها برای نسل جوانی که تشنه دانستن گذشته خود است به تصویر میکشید
(منبع ویکیپدیا، مشعشعیان) سپس این پرانتز ۸۰ ساله به عنوان یک مبدأ تاریخی فرض و
به کرات مورد استفاده میگیرد.
در ادامه با پرشی ۵۰۰ ساله بر فراز تاریخ
میرسیم به سال ۱۹۲۵ میلادی که به گفته سخنران گرامی: رضا شاه «شیخ خزعل» آخرین
حاکم عرب خوزستان را سرنگون کرد و از آن به عنوان «پایان حاکمیت سیاسی اعراب و
سرآغاز ستم ملی علیه مردم عرب» یاد میکند، ستمی که شامل: ستم نژادی، اقتصادی، سیاسی،
فرهنگی و زبانی است.
از سخنران گرامی انتظار میرفت پس از
عبور شتابان از سرفصل حکومت اعراب بر خوزستان (مشعشعیان) که به گمان نگارنده نبود
برگی درخشان در آن است، از فصل پایانی این تاریخ که با سقوط شیخ خزعل به پایان رسید
(با توجه به نزدیکی تاریخی) به صورت گسترده تری سخن به میان میآمد. اما دریغ ...
کاش جناب سخنران برای مخاطبان تشریح میکرد
که «شیخ جابر خان نصرت الملک» پدر گرامی شیخ خزعل که سر در آخور دربار قاجار
داشت، در زمان فترت دولت مرکزی به دلیل شکست ایران از انگلیس در خرمشهر با پشت
کردن به ولینعمت پیشین دلا به دلدار جدید سپرد و تحت الحمایهی «دولت فخیمه» قرار
گرفت.
کاش در شناساندن «شیخ خزعل» یا همان «نصرت
الملک»، «معز السلطنه»، «سردار اقدس، «سردار ارفع» که با خیانت، توطئه و برادر کشی
و تکیه به حمایت «دولت فخیمه» به تاج و تخت رسید و همزمان با تهران و لندن (برای
حفظ قدرت و نه حقوق مردم عرب) نرد عشق می باخت، به نسل جوان عرب تلاش اندکی می نمودید.
شیخی که با سربریدن شیوخ عشایر و قبائل دیگر به حیات ننگین خود ادامه داد. کاش میزان
دارائیهای این شیخ قهرمان را نیز بیان مینمود تا بتوان آن را با میزان داراییهای
رضا «شاه» که متهم به مال اندوزی بود و شهروندان عادی عرب آن دوره مقایسه و میزان «خلقیت»
او را سنجید.) منبع ویکیپدیا، شیخ خزعل)
کاش سخنران گرامی در کنار بر شمردن
ستمهای فراوانی که بر «خلق عرب» روا داشته شده، از توسعه چشمگیر اقتصادی و رشد
جامعه شهری استان و نرخ منفی بیکاری که متاثر از کشف نفت و افزایش بهای آن در دهه
۷۰ میلادی بود، افزایش میزان سواد، آموزش اجباری زبان عربی در دوره اول متوسطه و
دوره کامل رشته ادبی، وجود کرسی زبان و ادبیات عرب در دانشکده حقوق دانشگاه جندی
شاپور و مهمتر از همه اینها زندگی مسالمت آمیز: عرب، بختیاری، لٔر، شوشتری، دزفولی،
بهبهانی، عرب کمری، قنواتی و کردونی، بهبهانی و زیدونی، آسوری و ارمنی و کلیمی در
کنار دیگر هموطنانی که بیشتر به دلایل اقتصادی به آنجا روی آورده اند در زیر سقفی
از مهربانی به نام خوزستان نیز نگاهی گذرا میکردند. استانی که مردمش سفره مهر خود
را به روی دیگر هموطنانشان فارغ از قومیت، زبان و مذهب گشوده اند و در یک قرن اخیر
نان آور سفره ایران بوده اند و به آن افتخار میکنند.
در مورد شیعه مذهب بودن اعراب نیز لازم
است تذکر دهم که جناب بنی طرف بخوبی آگاه است که بر اثر سیاستهای حکومت اسلامی،
مذهب گریزی در طول ۳۳ سال گذشته شتاب هولناکی یافته که در خوزستان این امر به صورت
«سنی گرایی» به عنوان سلاحی جهت مبارزه با ایدئولوژی حکومتی مورد استفاده قرار
گرفته و با سو استفاده و سرمایه گذاری کشورهایی که درگیر این جنگ ایدئولوژیک با
جمهوری اسلامی هستند، شدت بیشتری یافته است و کارشناسان امنیتی جمهوری اسلامی علیرغم
اشارهِ و اعلام نگرانی برای مقابله با آن، برنامه مشخص و رغبت جدی ندارد. به همین
دلیل در حال حاضر تخمین میزان دقیق اعراب شیعه مذهب ایران بسیار سخت است.
ادامه سخن مربوط به آغاز «مبارزات آزادیبخش
عربستان در ۱۹۵۸» با هدف «استقلال عربستان» است که در دهه ۷۰ با تغییر «استراتژی و
تاکتیک» اهداف و شعارهای جنبش (با تأثیر از جنبشهای چپگرا) موضوع استقلال خواهی
را به کنار نهاده و با خزیدن به زیر عبای «خمینی» خواهان «راه حل ملی در چهارچوب
ایران» برای حل مشکلات «خلق عرب» شدند
کاش سخنران ارجمند کمی هم در مورد میزان
دارائیهای «خاندان آل شبیر خاقانی» که از ملاکین سرشناس خرمشهر هستند و نقش «برجسته»
ایشان در آن انقلاب «شکوهمند» و پاداش آن برجستگی و سرنوشت وی که روزی یار و ملازم
«خمینی» در نجف و تامین کننده بخشی از هزینههای مالی انقلاب و بازوی نظامی او در
خوزستان بود برای جوانان نسل امروز و جویندگان حقیقت سخن میگفت.
از مرگ تحقیر آمیز وی در حصر و تبعید در
کوچههای تنگ و تاریک شهر «قم» و تشییع جنازهای که فقط با حضور تعداد اندکی از
فرزندانش در قم انجام شد. در سکوت و فترت کامل «حامیان خلق» که در انتظار رهبر
معنوی دیگر و فرصتی دیگر بوده و هستند
آیا شما نیز متوجه تشابهات عجیب این ۳
سرفصل تاریخ مبارزاتی خلقی را که بوی فرصت طلبی ناشی از استشمام بوی کباب میدهد،
شده اید؟
اوج سخنان ایشان، گلایه از فرهنگ و ادبیات
نژادپرستانهای دارد که ریشه در «تاریخ و جغرافیا»ی ایران دارد و هدف اول آن نیز «عربها»
هستند که روزانه آماج حملات ایرانیان هستند.
جناب سخنران به خوبی آگاهند که مخاطب
اصلی ادبیات تولیدی هنرمندان و نویسندگان ایرانی «اعراب حجاز» است و در پاسخ دیوانهای
قطوری است که در وصف و تمجید «قادسیه و سرداران آن» و تحقیر «فرس المجوس» سروده
شده و بهترین گواه آن را امروز در قالب نامگذاری خیابانهای اصلی، میادین،
شاهراهها، فرودگاه، کتابخانه، باشگاههای ورزشی، مراکز خرید، مراکز فرهنگی و
آموزشی، دانشگاهها در پایتخت و تمامی شهرهای «همه» کشورهای عربی و اسلامی با آن
نامها به منظور حفظ آن میراث میتوان دید. نه هموطنان نجیب، شریف و دلیری که (بر
خلاف برخی که با اندیشه حفظ یا کسب قدرت یا هر دو، در بزنگاههای تاریخی منافع
شخصی را بر منافع ملی/قومی ترجیح داده و به دنبال بوی کباب روان گشته و در نهایت
خود نیز کباب شدند) در گذرگاه تاریخ با اهدای بهترین فرزندان خود از خاک، مال و
ناموس خود دفاع کردند و گواه آن گورستانهای خوزستان است که بهترین فرزندان آن سرزمین
را در آغوش خود دارد.
امیدوارم ایشان یک بار دیگر متن خواستهای
۱۲ مادهای «خلق عرب» را که ایشان افتخار سخنگویی آن را داشتند، مرور کنند و واژهای
به جز «نژادپرستی» در تعریف بند سوم و هشتم آن در حد فهم «عوام» ارائه کنند.
دلیل اصلی ریزش در بدنه اصلی «خلق عرب»
ارائه این برنامه در کنار ظهور «نقابداران چفیه پوش» مسلحی بود که در قالب «لجان
الشعبی» ظاهر شدند و باعث گریز طبقه متوسط تحصیلکرده و جوانان شد، موضوعی که در آن
برهه برای کرسی نشینان بی اهمیت بود و هیچگاه آن را درک نکردند.
ادبیات استفاده شده در تهیه و تنظیم آن
متن ۱۲ مادهای بی اختیار مرا به یاد سخنان «فیلیپ خلیل» نویسنده و پژوهشگر عرب
انداخت که سخنران در کتاب «قبایل و عشایر عرب خوزستان» در صفحه ۱۵ آن را چنین بیان
میکند:
عرب در عین مساوات جویی اشراف منش نیز
هست. خویشتن را چنان میبیند که گویی اشرف خلایق است. قوم عرب به نظر او برجستهترین
و شایستهترین اقوام جهان است.
شاید همین تعبیر برای ترجمه دیگر بندهای
آن «خواستها» بخصوص بندهای ۴، ۵ و ۱۰ آن کافی باشد.
مقایسه این «وعده ها» که مورد تأیید
رهبر معنوی «نمایندگان خلق» بود با «وعده ها»ی آزادی، برابری، دموکراسی و حقوق
برابر که رهبر معنوی انقلاب ایران پیش از به دست گرفتن قدرت در پاریس و دیدن آنچه
که تا به امروز بر ایران و ایرانی میرود، میتوان به سادگی فهمید نمایندگانی که
با شعار نابرابری برای مردم استانی که با گوناگونی جمعیتی خود «ایرانی کوچک» را
تصویر می کنند، چه آینده روشنی برای آنان تدارک میدیدند.
آن «درخواست نامه» را دوباره و چند باره
بخوانید و ادبیات آنرا با ادبیات امروز خود بسنجید. حدود بیش از ۱/۳ جمعیت استان
خوزستان، هموطنان غیرعربمان شامل لرها (اندیمشک تا شوش، دزفولی ها، شوشتری ها، بختیاری
ها، بهبهانی ها، مسیحیان و کلیمیان هستند. بخشی از آنها هم شامل عرب کمری ها،
قنواتیها و کردونیها هستند که اصالت خونی آنها هم مورد تأیید نیست تشکیل میدهند).
در کنار این ساکنین بومی، مهاجرین اقتصادی که چندین نسل است در استان زندگی میکنند
و فرزندان آنها (بدون دریافت سهمی از نفت) خود را بیشتر خوزستانی میدانند تا
اصفهانی، یزدی یا کرد و خراسانی. از میان اعراب خوزستان هم که شما تریبون سخنگوییشان
را در دست دارید، بسیارند که مانند شما فکر نمی کنند و می دانند که برای دستیابی
به یک زندگی آبرومندانه در آرامش، امنیت، حق شهروندی برابر و حق مشارکت در تمام
عرصههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نیازی به اختراع دوباره چرخ ندارند. شما در حالی
به نمایندگی از جانب «خلق عرب» طرح فدرالیسم را مناسبترین راه برای آینده ایران و
خوزستان پیشنهاد میکنید که در جای جای نطق گرمتان حس شدید «نوستالژی حکومت شیخ
خزعل» موج میزند و حدود و اختیارات آن را با اختیارت حکومت خودمختار کردستان عراق
مقایسه نمودهاید. اما هیچگونه توضیحی در مورد فساد گسترده دولتی مافیای حاکم در
کردستان عراق که (علیرغم بهبود نسبی وضع اقتصادی مردم) درست مثل برادران قاچاقچی
خودمان همه شاهرگهای اقتصادی، سیاسی و نظامی آن منطقه را در قبضه گرفته و
پترودولارهای فراوانی را در راه حفظ و گسترش قدرت و توسعه نفوذ خود منطقه با رویای
برپایی «کردستان بزرگ» به پایتختی اربیل خرج میکنند. در کنار آن ولخرجیهای دیگر
کشورهای عرب منطقه که از تحریکات و دخالتهای تهران در آن کشورها به جان آمده و
قصد مقابله به مثل دارند را به حساب دلسوزی و پشتیبانی از حقوق از دست رفته خلق
عرب ایران نگذارید. دلار های اهدایی آنها به برخی از این گروهها ( که از اعلام
آن نیز ابایی ندارند) نه از حبّ علی که از بغض معاویه است.
کاش سخنگوی ارجمند در تجلیل از مبارزان
راه آزادی «خلق عرب» یادی هم از همرزم دربندشان آقای عبدالله المنصوری که در سال
۲۰۰۶ در تله ماموران امنیتی جمهوری اسلامی افتاد و به سوریه رفت و بلافاصله توسط
ماموران سوری (بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد) بازداشت و به ایران تحویل داده شد
و اقدامات اعتراضی تشکیلاتشان به دولت جنایتکار سوریه که متهم اصلی این اقدام
خلاف عرف بین المللی بود میکردند. اما افسوس....
اعراب ایران برابری طلبند و نه برتری
طلب و تمامیت خواه
من هم با شما هم عقیدهام که قبل از
انقلاب اعراب ایران در استان خوزستان با قانونی نانوشته برای فعالیت سیاسی (مانند
اکثریت مردم ایران) محدودیت داشتند که متاثر از فضای جنگ سرد و موقعیت حساس سوق
الجیشی آن بود. رشد نخبگان عرب در پستها و مناسب دولتی و نظامی (به همان دلیل یا
بهانه) محدود و مشروط بود. اما در همان فضا امکان رشد و شکوفایی برابر در فضای
آموزشی، علمی و اقتصادی استان برای همه از جمله اعراب فراهم بود و دانش آموختگان
و سرمایه داران فراوان هم نسل شما بهترین شاهد این مدعایند.
آنچه امروز رنج و درد مردم خوزستان از
جمله خویشان و نزدیکان عرب من را دوچندان میکند، فقر سیاه و عریانی است که تا مغز
استخوان مردم را میساید و آنچه ادامه راه را برایشان ممکن میسازد عشق به خوزستان
علیرغم زخمهای چرکین یادگار جنگش و آلودگی هوا و گرمای طاقت فرسایش به خاطر قلبهای
پاک و بیریای ساکنانش است که حتی فقر و فاقه را نیز با هم قسمت میکنند به امید اینکه
فردا خانهشان را دوباره بسازند و نان سفرهشان را با هموطنانشان به عدالت قسمت
کنند.
خوزستانی ها به شهادت تاریخ، ساکنان
ثروتمندترین استان جهانند و با ثروتهای خود قادر به تامین یک زندگی آبرومند برای
تمام ایرانند، اما خود امروز در فقر مطلق تماشاگر غارت ثروتهایشان و زدن چوب حراج
به دار و ندارشان هستند و همین پدیده زمینه ساز پیدایش و رشد گفتمانی به نام «خودمختاری»،
«خودگردانی» و «جدایی طلبی» میشود که فضای مناسب را برای بهره برداری دستگاه
حاکمه برای سرکوب هر خواسته مشروع و کوچکی را نیز فراهم میکند و این دو جریان به
صورت علت و معلول اکسیژن تنفسی و امکان ادامه حیات را برای هم فراهم میکنند. )ویکیپدیا،
خوزستان )
آتش بیاران دیگر این معرکه نژادی مدعیان
پاسداری از «نژاد آریایی» و «ایران اهورایی» هستند که خواسته یا ناخواسته و دانسته
یا ندانسته آب در آن اسیاب میریزند. آسیابی که از بذر نفرت شرنگ جدایی و مرگ میسازد
و در کام همه ما میریزد.
جنس برخورد این منادیان حقوق پایمال شده
«خلق عرب» با مشکلات و مسائل مردم محروم خوزستان از جنس برخورد رهبران جهان عرب با
مساله «حقوق مردم فلسطین» است. از یک سو به بهانه لزوم بازگشت همه آوارگان فلسطینی
به سرزمین آبا و اجدادیشان بیش از ۶ دهه است که از دادن حق شهروندی به آوارگان
فلسطینی در همه کشورهای عربی و اسلامی (بدون استثنا) خودداری میورزند و از سوی دیگر
سرگرم مبادلات تجاری گسترده با دولت (به گفته خودشان) اشغالگر صهیونیستی و بزرگترین
حامی آن و پرچمدار «امپریالیسم و استعمار» یعنی آمریکای جهانخوار هستند و حمایت
آنها از «حقوق پایمال شده» مردم فلسطین از صدور و امضای قطعنامههای بی بود و خاصیت
فراتر نمیرود. در تحریف تاریخ و پنهان کاری ید طولایی دارند و هنوز هم «هیچکدام»
از این پرچمداران دفاع از حقوق فلسطینیان در مورد اشغال بخشی از سرزمینهای فلسطینی
توسط کشور دوست و برادر «اردن» و لزوم بازپس دادن آن سرزمینها به صاحب اصلیشان یعنی
فلسطینیان سخنی به میان نمیاورد، چرا که طرف حساب کشوری است عرب و مسلمان و
پادشاهش نیز هنوز در حلقه دوستان.
عجیب اینکه نام بیشتر این حامیان حقوق
فلسطینیان در میان حامیان «جنبش آزادی بخش خلق عرب» نیز به چشم میخورد و همین
مساله بیشتر باعث نگرانی است. شاید هم راز مگوی اعتراض نکردن برادران مبارز عرب
به دستگیری همرزمشان «عبدالله المنصوری» توسط ماموران بشار اسد و بسنده کردن به
اعتراضات کلیشهای به «تهران» و تقاضای محاکمهای عادلانه برای وی را نیز در لا به
لای همین خطوط بتوان یافت. شاید...
جناب سخنگوی گرامی، تاریخ را دوباره
بخوانید و برای تکرار نکردن گذشته آن را چراغ راه آیند کنید.
در جعبه پاندورایی که سرگرم گشودنش هستید،
اژدهایی هفت سر خفته است که به محض آزادی در اولین گام و برای پاک کردن رد پای خود
یاوران سابق خود و مدعیان آینده را میبلعد و سپس پسمانده آنچه را که از دزد قبلی
باقی مانده است و در بهترین سناریو همان خلق میماند و سرزمین سوختهای به نام: «امارات
متحده عربستان».
ولدت فی اهواز و من اب عربی کم فخور انا، عرب و ایرانی
یک ایرانی عرب دیگراندیش کاظم
موفق
برگرفته از «اخبار روز» ۲
آبان ماه ۱٣۹۱
بخت آن را نداشتم که این نوشتار را همه جانبه ویرایش کنم و تنها اندکی و بیش تر در نشانه گذاری ها ویرایش شده است.
ب. الف. بزرگمهر
پی افزوده:
من همواره از این مردک (یوسف عزیزی ...)
بدم می آمده است. یکی دو نوشته ای که از وی در تارنگاشت «خر در چمن» خوانده ام،
نشان می داد که با آدمی روبرویی که آماج های نادرستی را به سود سیاست های مشخصی دنبال
می کند و از روی درستی و راستی سخن نمی گوید. با این همه، درج نوشتارهای بی ارزش وی
با خریّتی همه جانبه از سوی تارنگاشت یادشده پی گرفته می شد؛ خریّتی که پیش
از آن نیز درباره ی آدم خودباخته، خودنما و به گمان بسیار خودفروخته ای به نام
«حشمت رییسی» نیز تا مدت ها دنبال می شد؛ و این همه، با وجود هشدارهای اینجانب و
شاید دیگران درباره ی اینگونه آدم ها یا بهتر است بگویم:
«قورباغه هایی که پایشان را برای نعل
کردن، اینجا و آنجا بلند نموده اند»؛ و بیگمان، امپریالیست ها، چه گونه ی اروپایی
آن و چه گونه ی یانکی اش، پای بسیاری از این بخت برگشتگان سیاسی را نعل کرده و آماده ی نعل کردن دیگرانی هستند که در نوبت ایستاده اند.
در این میان، نادانی همچنان پی گرفته می شود؛ نه تنها با اینگونه آدم های بی سر و
پا که با آن گروه نادان های جویای نامی که فیل شان یاد هندوستان نموده و به سوی
حزب توده ایران روی می آورند؛ کسانی که برای دریافت جواز ورود، کار خود را با هوچیگری و
دهن دری درباره ی کسانی که کار و زندگی و حتا تندرستی خود را فدای کار همه جانبه
برای توده های مردم کشورشان نموده اند، می آغازند و گاه با گستاخی در زمینه هایی
که از بنیاد، دانش و کارآیی درخور ندارند، پا گذاشته با بی مسوولیتی اظهارنظر
می کنند. این هم، جنبه ای از سیاست های نادرست و نارسایی است که بسیاری دیگر از
کژدیسگی ها و بهره برداری های ناشایست و ناروا از سوی چپ نمایان از آنجا سرچشمه می
گیرد:
«کرم از خودِ درخت است!»
هنگامی که در یک حزب کمونیستی و کارگری
یا بهتر است بگویم حزبی که ادعایی اینچنین دارد، دیپلماسی فرمانروا و در آن "دیپلمات"ها کاربدست می شوند، "بهتر" از این نخواهد شد.
بازگو نمودن حقیقت و کاربرد آن در
سیاست، نیازمند دیپلماسی نیست. طبقه ی کارگر در پیکار خود جز زنجیر پای خود چیزی
از دست نخواهد داد ... اگر به هماوندی این دو پی بردید، تازه گامِ نخست را
برداشته اید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر