روزنامه نگار رسمی نوشته است:
«راست میگویند
هر کسی، هر قضیهای را از زاویه منافع خود مینگرد.»١
درست می گوید؛ گرچه پیش و بیش از همه
برای خویش! با خود می اندیشم:
« ... کاش کارگران و توده های مردم زحمتکش
و ستمدیده نیز در همه جا آن اندازه آگاهی داشتند که همه چیز را از زاویه ی منافع
طبقاتی خود ببینند!»
روزنامه نگار مزدور که به سپارش اربابش،
جوانان را نشانه گرفته، پس از اندکی پرچانگی های معمول روزنامه نگاری به بنیاد
جُستار خود می پردازد:
«... تنها
شخصیتی که در این بازتعریف در مرکز توجه قرار میگیرد و به نسلهای جوان در این
بازتعریف یاری میرساند، شخص رضا پهلوی است. آن هم نه به دلیل خانوادهاش که قطعا
در معروف بودن وی نقش دارد، بلکه به خاطر مواضع دمکراسیخواهانه خودش، چرا که میشد
از پهلویها بود ولی در برابر جمهوریخواهانی که ادعای دمکراسی دارند، درست مانند
خود آنها، با هزاردرصد سلطنت و پادشاهی وارد میدان شد! رضا پهلوی در این موضع نیز
نه تنها طرفداران کمی ندارد، بلکه از سوی آنان همواره زیر فشار نیز قرار داشته
است! درست همانگونه که پدر و پدربزرگاش برای کشف حجاب و حق رأی زنان، از طرفی،
از سوی سنتیترین نیروها از جمله روحانیت مرتجع به شدت زیر فشار قرار گرفتند که
نقطه اوج آن ١۵ خرداد ٤٢ بود و از طرف دیگر، با بیمهری و بیاعتنایی به اصطلاح ”روشنفکران“
کشور روبرو شدند که اتفاقا میبایست بر اساس عقل مدرن با تمام توان از این
دستاوردها دفاع میکردند تا چه بسا یکی از دلایلی را که خرداد ٤٢ را به بهمن ۵۷
متصل کرد، تضیعف میکردند: پشتیبانی نیروهای سیاسی و ”روشنفکران“ از واپسماندهترین
نیروی موجود در ایران و ارتجاعیترین انقلابِ دوران!»٢
به این ترتیب، وی نه تنها انقلاب
شکوهمند بهمن ١٣۵۷ را که از سوی دانشمندان و اندیشمندان بسیاری کشورها بزرگ ترین و
پردامنه ترین انقلاب خلقی سده ی بیستم نام گرفت، « ارتجاعیترین انقلابِ دوران» می
نامد که همچنین آن را در «واپسماندهترین نیروی موجود در ایران» که پس از سی و
اندی سال آن را به شکست کشاند، با فریبکاری هرچه بیش تر فشرده می کند. همزمان، وی
از رژیم دست نشانده و مزدور پادشاهی پهلوی به زیانبارترین شکل ممکن، برپایه ی شرایطی
که همان «واپسماندهترین نیروی موجود در ایران» برای خلق های میهن مان فراهم نموده،
پشتیبانی نابجا نموده، نعل را وارونه می زند.
روزنامه نگار رسمی که در چُس مثقال
نوشته ی سپارشی اش، ١٣ بار از «رضا پهلوی» (بخوان: رضا نیم پهلوی!) یاد کرده، خود
را «پشتیبان منتقد دمکراسی و دمکراتها» که گویا «شاهزاده رضا پهلوی ... یکی از
آنهاست» جا زده و به پندار خود ایز گم می کند:
«من پشتیبان
منتقدِ دمکراسی و دمکراتها هستم. شاهزاده رضا پهلوی در کنار بسیاری از ایرانیان
که ادعای دمکراسی و دمکرات بودن دارند، یکی از آنهاست. من پشتیبانِ منتقد او نیز
هستم و تا زمانی که وی از افکار و اقداماتی دفاع کند که تا کنون هیچ یک از کسانی
که خود را در هیئت ”سوپرمن“های وطنی میببینند که گویا نجات کشور به سخنان و راهحلهای
آنها وابسته است، به این صراحت و روشنی از آنها سخن نگفته، به هر شکلی که بتوانم و
خود، آن را مؤثر بدانم، از او و افکارش پشتیبانی خواهم کرد و این را نه اکنون که
از سالها پیش با صراحت مطرح کردهام.»٣
بررسی و ارزیابیِ همه جانبه ی ادعاهای
بی پایه ی روزنامه نگاری نادان و خودفروخته که از دانش سیاست نیز چندان بهره ای
نبرده، جُستار این یادداشت نیست؛ شاید چندان نیازی نیز به نوشتن این یادداشت نبود.
جسارت و بی شرمی بیش از اندازه٤ی وی در سرهم کردن و بافتن مشتی
راست و دروغ در کنار هم به سود بازمانده ی خاندانی گوربگور شده و دزد که افزون بر
سرمایه هایی سترگ، حتا جواهرات پادشاهی ایران را نیز با خود بار زده به بیرون از
ایران بردند، مرا به نوشتن این چند سطر برانگیخت.
چه درست گفت، سیلونه:
«پذیرش آگاهانه ی دشواری ها همان چیزی
است که همیشه آدمی را از حیوانات اهلی چون مرغ و خوک و روزنامه نگار رسمی و طوطی و
مانند آنها بازمی شناساند.»۵
ب. الف. بزرگمهر ١٣
آبان ماه ١٣٩١
پانوشت:
١ ـ سه نسل و سه دستاورد بزرگ: کشف حجاب، حق رأی زنان و دمکراسی، الاهه
بقراط
٢ ـ همانجا
٣ ـ همانجا
٤ ـ «سروده ای که با سه نقطه آغاز می شود ...»، ب. الف. بزرگمهر، ١٣ خرداد
ماه ١٣٩١
۵ ـ «مکتب دیکتاتورها»، «ایگناتسیو سیلونه»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر