بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
|
که تا ناگه
ز یک دیگر
نمانیم
|
چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
|
چرا با آینه ما روگرانیم
|
کریمان جان فدای دوست
کردند
|
سگی بگذار ما هم
مردمانیم
|
فسون قل اعوذ و قل هو
الله
|
چرا در عشق همدیگر نخوانیم
|
غرضها تیره دارد دوستی را
|
غرضها را چرا از دل
نرانیم
|
گهی خوشدل شوی از من که میرم
|
چرا مرده پرست و خصم جانیم
|
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
|
همه عمر از غمت در امتحانیم
|
کنون
پندار مردم
آشتی کن
|
که در تسلیم ما چون مردگانیم
|
چو بر گورم
بخواهی بوسه دادن
|
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
|
خمش کن مرده وار ای دل
ازیرا
|
به هستی متهم
ما زین زبانیم
|
جلال الدین بلخی (مولوی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر