کسی در «گوگل پلاس» جُستاری با عنوان
«عاشورا، اسطوره هویت» از به گفته ی وی: «نوشته های ارزشمند و تاریخی دکتر
عبدالکریم سروش» برگرفته که می گوید:
«هیچ سند معتبری وجود ندارد که هدف امام
حسین، قیام و انقلاب بوده است. این واژه ها ترمولوژی
(منظورشان ترمینولوژی است!) زمانه ی ما هستند و ابدا ارتباطی با انگیزه ی
امام حسین ندارند»
من بی درنگ یاد نوشته ی بسیار ارزشمندی
با عنوانی چون «ریشه های تاریخی واقعه ی کربلا»*
می افتم که چندین سال پیش از انقلاب در «کتاب هفته» از دانشمندی گرانمایه
که نامش را هرچه کوشش می کنم به یاد نمی آورم، درج شده بود. اینجانب نیز دستِ کم در
یکی از نوشتارهایم با عنوان «نمی خواهم در خانه ی اجاره ای جان سپارم!» به این
نکته اشاره داشته ام:
«در اسناد
تاریخی رویداد کربلا که از ریشه با چیزهای ساختگی آخوندهای دروغگو تفاوت دارد،
امام سوم شیعیان، پس از گرفتار شدن در دشت کربلا و هنگامی که راه پس و پیش نداشت،
دستِ کم دوبار در نامه هایی به یزید از وی درخواست می کند که به وی و همراهانش
اجازه ی بازگشت بدهند. یزید، چنین اجازه ای به وی نمی دهد و وی را همراه برخی از
هوادارانش می کشد و سایر آنها را دستگیر و اسیر می نماید. گوشه هایی از این رویداد
نه چندان مهم تاریخی، با یادآوری اسناد و مدارک در کتاب ”ریشه های تاریخی واقعه
کربلا“ (نام نویسنده ی آن را از یاد برده ام) به میان آمده که بسیار با داستان های
ساختگی مذهبی شیعه که به نوبه خود ریشه در ”اسطوره سیاوش“ (شاهنامه) دارد، تفاوت می
کند. جالب است که حتا شمار یاران امام سوم شیعیان (۷۲) نیز ریشه در شمارگان مقدّس
پیش از اسلام در میهن مان دارد که یکی از آنها شمارگان ۶ و مضرب های آن (۱۲، ...،
۷۲) است.
آنچه در داستان آخوند نادان چشمگیر است،
خرید زمین های منطقه ی کربلا بوسیله ی امام سوم شیعیان است که چنانچه درست باشد،
هدف از آن نمی تواند چیزی باشد که آخوند مردم فریب بر زبان آورده است. همچنانکه،
اگر به رویداد کربلا بازگردیم، جنگ و کشتار در منطقه ای بیابانی صورت پذیرفته که
به گمانم کسی مالک آن نبوده و به زبان توده ی مردم: «زمین خدا» بوده است!»**
برای شیفته ی "نوشته های ارزشمند و
تاریخی" آن دانشمندنما می نویسم:
لطفا این مردک را بزرگ نکنید. درباره ی
رویداد تازیخی عاشورا، انگیزه ها و پیامدهای آن در دوران پیش از انقلاب یکی دو
پژوهش بسیار ارزنده از سوی دانشمندان چپ یا با گرایش های چپ صورت گرفته که این
«اوستا گوزک» اسلامی ـ آمریکایی نیز بریده های همان پژوهش ها را بدون اشاره به نام
آن بزرگواران بکار می برد که کاری بس ناپسند است. افزون بر همه ی این ها، نه
تنها باید به سخن شخص توجه نمود که انگیزه های وی را نیز در نظر داشت.
این آقا، اگر نگویم خودفروخته، ولی آدمی
خودباخته و طرفدار سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی است؛ در زیر سایه ی همان ها
بزرگ شده، نمک گیرشان شده و سیاست همان ها را که چیزی جز به بدبختی کشاندن هرچه بیش
تر همه ی توده های مردم جهان و از آن میان ایرانیان در سر ندارند، پی می گیرد و به
پیش می برد؛ نکته ای که باید به آن باریک شد و درنگ نمود!
در زمان انقلاب بهمن ۵۷ مانند بسیاری دیگر،
مدتی پوستین اسلام پناهی بر سر کشید و در کنار انقلاب توده های مردم ـ و نه
همراه آنها! ـ برای کژدیسه نمودن آن انقلاب بزرگ مردم ایران به سود دلالان و
داد و ستدگران جان و مال مردم، همان ها که امروز همه ی قدرت را در جمهوری تبهکار اسلامی
قبضه نموده اند، کوشش بسیار نمود و سرانجام راهی «ینگه دنیا» شد.
من از بردن نام وی به عنوان ایرانی شرم
دارم!
ب. الف. بزرگمهر سوم آذرماه ١٣٩١
* عنوان را دقیقا به یاد ندارم. جای شوربختی است که پس از انقلاب بهمن ۵۷ و
با نیروگرفتن گام به گام واپسگرایان و تاریک اندیشان در حاکمیت جمهوری اسلامی،
کتاب هایی دقیقا با همان عنوان کتاب آن دانشمند فرهیخته و ارزشمند با تیراژ بالا به
چاپ رسیده که از درونمایه ای مذهبی، ضدعلمی و ضد تاریخی برخوردار است و از دید من
برای از میدان به در کردن و به فراموشی سپرده شدن آن نوشته های ارزشمند، چنین رویه
ای دنبال شده است؛ وگرنه کوچک ترین دلیلی برای همنامی آن ها نمی توان تراشید یا آن
را به حساب بخت و تصادف گذاشت!
** «نمی خواهم در خانه ی اجاره ای جان سپارم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۱ شهریور
۱۳۹۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر