اکبر اکسیر و سروده های طنزآمیزش
اکبر اکسیر، متولد ١٣٣٢، اهل و ساکن
آستارا، شاعرِ طنزپرداز معاصر است. از او تا کنون چهار دفتر شعر طنز به نام های:
«پسته ی لال سکوت دندان شکن است»، « بفرمایید بنشینید صندلی عزیز»، «ملخ های حاصلخیز» و «زنبور های عسل دیابت گرفته
اند»، منتشر شده اند. وی هر چهار دفتر سروده هایش را به همسرش « ملیحه» تقدیم کرده
است. دانستن اینکه ملیحه نام همسرش است برای خواندن سروده هایش که جاجای به نام او
اشاره کرده، لازم است. در فضای مجازی بسیار برخورده ام که برخی از سروده های اکسیر
را به زنده یاد حسین پناهی نسبت داده اند. «طفلی به نام شادی دیری است گم شده است.»
شاید اکبر اکسیر نشانی از او در اختیارتان بگذارد. اینک، گزیده ای از چهار دفتر
شعر او را تقدیمتان میکنم.
نوشته ی بالا و طنزسروده های زیبای زیر را کسی در
«گوگل پلاس» درج کرده بود که من فراموش نمودم، نامش را بنویسم. به هر رو، نوشته ی
وی را کمی ویرایش نمودم. عنوان نوشتار را از یکی از سروده ها به نام «پسته لال» برگرفته
ام. ب. الف. بزرگمهر
کندوها
با اجازه ی محیط زیست
دریا دریا دکل می کاریم
ماهی ها به جهنم!
کندوها پر از قیر شده اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس می نازید
ما به پارس جنوبی!
خواهش
شیر مادر، بوی ادکلن می داد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچه ام نمی فهمم)
نان، بوی نفت می داد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمی فهمم)
حالا که بازنشسته شده ام
هر چیز، بوی هر چیز می دهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
قلعه حیوانات
در کوچه، گوسفندم
در مدرسه، طوطی
در اداره، گاو
به خانه که می رسم سگ می شوم
چوپانی از برنامه کودک داد می زند:
گرگ آمد! گرگ آمد!
و من کنار بخاری
شعر تازه ام را پارس می کنم!
جاذبه
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف مُنجّم ها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتاده اند
و نیوتن، پشت وانت
سیب زمینی می فروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!
ادارات
مثل روزنامه ها، اول همه را سر کار می
گذارند
بعد آگهی استخدام می زنند
بچه های وظیفه، یا شاعر شده اند یا
خواننده!
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر می کند، یکی احکام می خواند
یکی به سرعت پیر می شود
و آن یکی مدام نق می زند:
مرده شور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟!
ظرفیت
پدر که رفت
حیاط خانه ورم کرد
درخت توت پرید
حوض، عکس یادگاری شد
و ما، یک پراید خریدیم
و مجبور شدیم
ششمین عضو خانواده خود را
به خانه سالمندان ببریم!
حقیقت من
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد.
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم.
اما، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه می گفت:
گوساله، بتمرگ!!
زنگ
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
شاهنامه
رخش، گاری کشی می کند
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب، ته جوب به خود پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می
سازد
وای …
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!
سالم سازی
به لطف اسکله ها
ساحل پر از اسکلت ماهی است
صدف ها پودر شده اند
کارگران شیلات، پلاژدار
قلیان های میوه ای، فانوس دریایی
و ماهیان خاویاری در غیاب کیلکا
اتاق خالی اجاره می دهند
خزر، پر از عروس دریایی ست
می روم سر و گوشی آب بدهم!
عروسی
مادر از عروسی برگشت
گیس مصنوعی
دندان مصنوعی
لنز چشم
مژه و ناخن مصوعی را برداشت
خط چشم
خط ابرو
خط لب را پاک کرد
مادربزرگ شد
پدر به طعنه گفت:
لعنت بر این صنایع مونتاژ.
چای لاهیجان
مهمان که می رسد
مادر از خجالت آب می شود
پدر، در صد درجه به جوش می آید
سماور می چاید
قند بالا می رود
کاشف السلطنه ـ قاچاقچی معروف چای ـ !
با احمد و محمود وارد می شود
و کارخانه های چای لاهیجان
یک به یک کلوچه می شوند!
نکته
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو هیدروژن
با یک اکسیژن، ترکیب می شوند
و آب از آب تکان نمی خورد!
پسته لال
از آجیل سر سفره عید
چند پسته لال مانده است
آن ها که لب گشودند، خورده شدند
آن ها که لال مانده اند، می شکنند
دندان ساز راست می گفت:
پسته لال، سکوت دندان شکن است!
خواجه
من هم زرنگ شده ام
از سادگی مخاطب سوءاستفاده می کنم
هر روز به شعرهایم آب می بندم
و کتاب پشت کتاب در می آورم
به نظر ملیحه
من از حافظ بالاترم
چرا که او
فقط یک کتاب دارد
آن هم به تصحیح صد نفر!
مبارك
نزدیك عید بود و خانه تكانی
پدر بزرگ عصبانی و محكم
از قاب پوسیده می نگریست
پچ پچی در گرفت
مادر گفت: این عكس را عوض كنید
پدر گفت: نه قاب عكس را عوض كنید
مادر بزرگ دندان هایش را جا به جا كرد و
گفت:
اشلاً كطوره پدر بژرگ را عوض كنید.
آفساید
از فردوسی تا فردوسی پور چند گل عقبیم؟
گلسرخی شاعر بود
آنقدر كف زدیم تا اعدام شد
گل آقا طنز می نوشت
آنقدر سوت زدیم تا دق كرد
تماشاگران عزیز! نه كف بزنید نه سوت
اگر كارتون دوست دارید
لطفا كانال خود را عوض كنید
من یكی شنا بلد نیستم
هر چند طرفدار تیم ملوانم!
كمیسیون
برادرم مشاور املاك است
من مشاور افلاك
او زمین ها را متر می كند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد، من چندین كتاب
او هر روز بزرگ می شود من هر روز كوچك
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اكبر، به او می گویند
اصغر
هیس
انگشت ها
بسته نمی شوند
می كاوند می یابند می گیرند می برند می
زنند
می اندازند می خراشند می كارند می خارند
می شمارند می نویسند .....
خسته كه شدند می روند بیمارستان
و درست جلوی بینی خانم پرستار
می ایستند و خیلی مودب می گویند:
هیس!!!
اخراجی ها
صحنه / شب حمله بود
زیر آتش توپخانه
ما سنگر می كندیم و دیوار می كشیدیم
لودر ها خالی می شدند، كیسه ها پر
سنگ روی سنگ بند نبود
بچه های تبلیغات
نرسیده به نماز شب ایستادند
كارگردان به طعنه گفت:
ای كسانی كه ایمان آوردید
كاش سیمان می آوردید!
گزارش
به گزارش انستیتو پاستور
مردان خیابانی بر دو دسته اند:
مردان دست اول، مردان یک لقمه نان،
مردان کار
مردان دست دوم، مردان بوق و کلینکس،
مردان هار
به اطلاع اهالی شریف می رساند
سگ حیوان نجیبی است
امان از دست دومی های پدر سگ!
آزادی
از اتوبوس که پیاده شدیم
ماشینی آن قدر بوق زد
که خواهرم عروس شد!
پدر مکانیکم زیر ماشین رفت
برادرم که از پارک در آمده بود
پدرم را در آورد
مادر یک ریز می پرسید:
آیا کلاغ های تهران هم فارسی گارگار می
کنند؟!
کنار دکه، همشهری
حرف های شیرین ِ عبادی - سیاسی داشت
خود را به آخر برج رساندم
آزادی چقدر گشاد شده بود!!
سالمندان
پسرم را به سالمندان برده ام
پدرم را به مهد کودک!
خودم نیز همین گوشه موشه ها
در یک کافه ی ادبی
نشسته ام
درست روی صندلی صادق هدایت
و بوف کور می خوانم
لطفاً سقوط را مراعات فرمایید!
دم شیر
یکی از شب ها
پا روی دم گربه گذاشتم
جیغی کشید که زهره ترک شدم
راستی
چه دل و جرأتی داشتند
آنها که روز و شب
پا روی دم شیر گذاشتند و
برنداشتند!
ورود ممنوع
دور زدن ممنوع
بوق زدن ممنوع
پارک ممنوع
گردش ممنوع
به تهران خوش آمدید
نصیحت
نشسته بودیم
مادر، نصیحتم می کرد:
- عجله نکن، چشم!!
همین حین، دو گنجشک لات بی چشم و رو
آمدند
و درست جلوی چشم ما ...
مادر سرخ سرخ شد
در دل گفتم:
خوش به حال گنجشک ها
که مشکل سربازی ندارند!
سوء سابقه
اوایل خلقت
پدر بزرگ
یک بار اشتباه کرد
مسجد محل
هنوز هم به ما
تأییدیه نمی دهد!
پرنده ها
پرنده ها
با آنکه بی سوادند
زبان خارجی نمی دانند
برج مراقبت ندارند
اما به موقع می پرند و به موقع می نشینند
آقای خلبان!
لطفاً درهای اضطراری را باز بگذارید
من از کلمه ی توپولف
من از خبر ساعت ١٤
از صدای آقای حیاتی می ترسم!
وایتکس
هرچه کبوتر و برگ زیتون و پارچه سفید
بود
شاعران ما، خرج شعر صلح کرده اند
مانده ام چکار کنم
بر می خیزم به جای شعر
تمام پرچم های جهان را
در وایتکس می خوابانم!
ماده
پدر نر بود
مادر را ماده می دید
ماده گرایی پدر، کار دستش داد
ما، ده نفره شدیم
حالا دنیا بگوید ماده اساس است
من باور نمی کنم
اساس خدا بیامرز پدرم بود!
اورژانس
خدا را شکر، زودتر رساندیم
تلاش پزشکان نتیجه داد
پس از یک ساعت به هوش آمد
پدر تا شنید
خود را سراسیمه به اورژانس رساند
آن قدر برادرم را کتک زد
تا درگذشت!
دهان باز
از دهان باز
دندان پزشک، دندان را می بیند
کله پز، زبان را
شاعر، حرف تازه را
اما کسی نمی داند
صاحب این دهان باز
یخ زده است!
گالری کفش
همه گاوها، گوساله به دنیا می آیند
منِ گوساله، گاو به دنیا آمدم
شیرم را دوشیدند
شاخم را شکستند
از دباغخانه که برگشتم عزیز شدم
حالا نشسته ام پشت ویترین گالری کفش
سایز ٣۷
درست اندازه ی پای ملیحه!
بوی شیر
مادرم نوک پستانش را فلفل می زد
تا مرا از شیر بگیرد
کاش مرا از شعر می گرفت
دهانم بوی شیر می دهد
سرم بوی شنبلیله!
کارت شناسایی
خدا برای ابراهیم
گوسفندی فرستاد
اسماعیل زنده ماند
کاش برای رستم هم گورخری می فرستاد
(یا اینکه سهراب خریت نمی کرد
و کارت شناسایی اش را
زودتر رو می کرد!)
سیاسی
گنجشک ها هم سیاسی شده اند
شب ها در خوابگاه درختان پیاده رو
هی بحث می کنند، داد می کشند، شعار می
دهند
چون همزمان حرف می زنند
حرف هایشان را نمی شنویم
تفنگ بادی ها می آیند چراغ می اندازند
گنجشک ها سراسیمه پادرختی می شوند
این درخت امسال چقدر گنجشک آورده است
خدا کند ما
گوش کم نیاوریم.
دعا
دعای پدر و مادر اثر کرد
و من و ملیحه پا به پای هم پیرشدیم
آنچنان پیر
که حالا نشسته ایم کنار هم
مثل بچه آدم ـ
با عصا و سمعک و عینک بازی می کنیم
و دندان هایمان در لیوان
همدیگر را گاز می گیرند!
معافیت
حلاج از سربازی به سرداری رسید
من هنوز
در مطب های بالای شهر
دنبال معافیت پزشکی هستم!
فرانو
جنگل ها زغال شد زغال نفت
نفت، گاز شد گاز دادیم رفت
چه باید کرد؟
زمین روز به روز گرم می شود
آدم ها روز به روز سرد
دریغ و درد!
با این همه قافیه ی بی خود
این شعر،
فرانو نشد که نشد!
...
پدرم مرا به مدرسه برد
تا درس بخوانم و آدم بشوم
معلم ها،
آن قدر گوشم را کشیدند
که خرگوش شدم!
یا کریم ها
در جمجمه ام تخم گذاشته اند
در گوش هایم جوجه درآورده اند
در دهانم می خوانند، در چشم هایم می
چرخند
از محبت ملیحه سوء استفاده می کنند
همه جا را به گند کشیده اند
می خواهم بزنم، می گوید گناه دارد
می خواهم بترسانم، می گوید گناه دارد
ترس از گناه، زندگانی ما را به گند کشیده
است!
ختم پدر
پسر بزرگ وارد شد
مادر به گریه گفت:
ما بعد از این، بوی پدر از تو می گیریم ...
پس به هق هقی بلند گریست
و لحظه ای بعد
همه
دماغ ها را گرفته بودند!
نمونه
باور کنید من نمونهام
دوست و دشمن اقرار میکنند من نمونه ام
ملیحه هم تأیید میکند من نمونهام
اول باور نمیکردم من نمونهام
حالا باور میکنم من نمونهام
لطفا، قبل از ساعت هشت
مرا به آزمایشگاه تحویل دهید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر