درختی با میوه های تلخ که سی و اندی
سال است از نو آبیاری می شود!
نوشته است:
«به بهانه ٢١ دسامبر
هیچوقت توی عمرم نتونستم با کلمات بازی
کنم و تعارف ها به سبک ایرانی را یاد بگیرم. همیشه رک بودم و عشق و نفرتم همیشه
واقعی بوده رفاقت هام همیشه از ته دل بوده و دلخوری های سطحی و زودگذر گاهی دل که
شکستم از ته دل متاسف شدم و معذرت خواستم. گاها هم شده هیچوقت فرصت عذرخواهی
نداشتم.
واقعا نمی دونم بعد ٢١ دسامبر چه اتفاقی
قراره بیافته! هیچ تصوری ندارم. امیدوارم ٢١ دسامبر روز تغییرات خوب باشه؛ اما اگر
آخر دنیا هم باشه، بدونید من اینجا نه با کسی دشمنی دارم، نه از کسی دلخورم و حتی
کسانی که خواسته و ناخواسته اذیتم کردند، بخشیدم و امیدوارم اگر دوستان را رنجوندم،
من ببخشند.
... و یه سپاس و تشکر مدیونم به همه
دوستان عزیزم؛ دوستانی که همیشه کنارم بودند و تنهام نذاشتند؛ دوستانی که بعضی
هاشون «دی اکتیو» کردند و نمیان «پلاس»؛ اما همیشه به یادشونم. دوستانی که کنارم
هستند و تا عمر دارم، خاک پاشونم و دوستانی که توی دل من جا دارند؛ حتی اگر سراغم
نیان. نمیخوام منشن [mention
به آرش یادآوری است.] کنم تا دل کسی نشکنه!
از همگی ممنونم و یک دنیا عذرخواهی اگر
اذیت تون کردم.»
از «گوگل پلاس» مخ کلفت*
* این آقا در جایی دیگر نوشته بود که مدرک فوق لیسانس (کارشناسی ارشد) دارد.
این نوشتار از سوی اینجانب بویژه در نشانه گذاری ها
ویرایش شده است. عنوان و زیرعنوان نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
برایش می نویسم:
چیه؟ از «پل صراط» ترس برت داشته؟! این
داستان از عبید زاکانی رو بخون تا بفهمی اون لُره موضوع رو خوب فهمید؛ ولی تو هنوز
به نظرم دستگیرت نشده! شایدم گناه از مخ کلفتت باشه!
«لُرکی در مجلس وعظ حاضر شد. واعظ می
گفت:
صراط از موی باریک تر باشد و از شمشیر تیزتر
و روز قیامت همه کس را بر او باید گذشت.
لُری برخاست و گفت:
مولانا آنجا هیچ داربزینی یا چیزی باشد
که دست در آنجا زنند و بگذرند.
گفت:
نه!
گفت:
نیک به ریش خود می خندی! والله اگر مرغ
باشد نتواند گذشت.» (عُبید زاکانی)
ب. الف. بزرگمهر ٢۷ آذر ماه ١٣٩١
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر