«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

تف به شرف نداشته تان باد!


همین یک هفته پیش از روی پلی در یکی از شهرهای کانادا، بهشت دزدان اسلام پناه ایرانی از روی پلی به پایین پرید و پس از برخورد با قطار در حال حرکت در زیر پل، جان به جان آفرین سپرد! دیگر دست از جان شسته بود و عشق دیدار مادری چشم به راه نیز نتوانست وی را از این کار بازدارد.

می توان وی و عملکردش را نکوهید؛ ولی من چنین کاری نمی کنم. هنگامی که آدمی دست به خودکشی می زند، همه ی درهای زندگی را پیشاپیش به روی خود بسته و بیگمان برای آن انگیزه یا انگیزه هایی نیرومند دارد. می توان چنین کاری را آنگونه که مدتی است در میان روشنفکران ایرانی از چپ و راست، دیندار و بی دین، استاد یا دانشجوی در حال گذراندن دانشنامه ی دانشگاهی مُد شده، «آسیب شناسی» کرد ـ آه که چه اندازه از این عبارت بدم می آید! ـ و آن را اینجا و آنجا به چاپ زد و مانند آن «پروفسور» داستان زنده یاد عزیز نسین که گونه ی کمیابی از یک میکروب را در چشم بیماری در حال کورشدن، یافته بود با خرسندی به همه ی همکاران و دانشجویان نشان داد؛ ولی همانگونه که آن بیمار کور شد، حسین بلوجانی هم مُرد و مادر چشم انتظارش را تنهاتر از پیش برجای نهاد!

آگهی خودکشی اش به درد دهم ماه دسامبر: «روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی»١ خورد و آن را پرمایه کرد!

روزنامه نگار، آگاهی رسانی در این باره را دانسته با «خبر تکان‌دهنده‌ای از خودکشی‌ دسته جمعی‌ ٣٠ جوان بومی در ونکوور» در یک بند آمیخته تا شاید از تکان دهندگی «چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور» اندکی بکاهد:
«ناهنجاری‌های اقتصادی ـ اجتماعی و روانی در سوق دادن جوانان به سوی خودکشی مقوله‌ای است که نه از توان این یادداشت بر می‌آید و نه می‌تواند در چند سطر مورد تدقیق و بررسی قرار گیرد. بدون حضور و نظر کارشناسی از سوی متخصیصین نمی‌توان به سمت راه‌حل‌های عملی در پیش‌گیری از این پدیده‌ی ناهنجار گام‌ برداشت.

همکارمان ... خبر تکان‌دهنده‌ای را از خودکشی‌ دسته جمعی‌ ٣٠ جوان بومی در ونکوور به نقل از روزنامه پراوینس ترجمه کرده‌ که در صفحه خبرهای استانی همین شماره می‌خوانید. تاکنون چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور صورت پذیرفته‌است. آخرین مورد خودکشی که در بعدازظهر شنبه گذشته (اول دسامبر) در تقاطع کامرشیال و برادوی شرقی روی دادد، منجر به مرگ مرد جوان ایرانی می‌شود. او که حسین بلوجانی نام دارد، هنگام مرگ ۳۱ سال داشت.»٢ (برجسته نمایی ها از ب. الف. بزرگمهر)

چنین شیوه برخوردی به جُستاری مهم که زندگی و جان و آینده آدم ها را دربرمی گیرد بویژه در کشوری که بهشت دزدان اسلام پناه ایرانی است، از هرباره شایسته و بایسته است! «خودکشی‌ دسته جمعی‌ ٣٠ جوان بومی» کجا و «چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور» کجا؟ کیسه ای پر از پول داری، بفرما! ما کشوری دمکرات هستیم و از تو حتا نخواهیم پرسید، از کجا آورده ای؛ درها به رویت باز است و با هم کنار خواهیم آمد! پول مولی در کار نیست؟! بنابراین، روشن است که غیرقانونی هستی! ما سیستم سختگیرانه ای داریم! جایی برایت نداریم و بخت پذیرشت نزدیک به صفر است؛ و نزدیک به صفر به آرش روانه شدن به  «اقتصاد سایه»٣ است؛ «اقتصادی»که بخش عمده ای از نیروی کار آواره، بی پناه و ارزان برای دستیابی به لقمه ای نان به ناچار به آن روی آورده و به گونه ای زندگی که دیگر آن را «زندگی سگی»٤ نیز نمی توان نامید، تن در می دهند؛ زندگی ای پادرهوا که سرانجام آن در بیش موردها آسیب دیدن و مرگ پیامد کارهای سنگین یا خطرناک و گاه مانند این مورد، خودکشی است!

روزنامه نگار، سرانجام کمی شهامت به خرج داده، می نویسد:
«حسین بلوجانی سرانجام به طور غیر قانونی در هنگامه‌ی المپیک زمستانی ۲۰۱۰ ونکوور، خود را به ونکوور می‌رساند.

سیستم پناهجو پذیری کانادا شیوه سخت‌گیرانه‌ای را دنبال می‌کند و نسبت به افرادی که وابستگی سیاسی‌شان به سازمان‌هایی که نامشان در لیست تروریستی جهان قرار گرفته‌‌باشد، شانس پذیرش تقریباً به صفر می‌رسد. اما این شیوه در بسیاری از موارد برای افراد عادی و غیر وابسته به گروه‌های سیاسی و غیر پارتیزانی نیز اعمال می‌شود. با روی کار آمدن دولت محافظه کار، کانادا این سیاست را با شدت و حدت بیشتری پی‌گیری می‌کند و چشم‌اندازی برای آن نمی‌توان متصور شد.
...
در کنار تمامی ناهنجاری‌های اجتماعی ـ اقتصادی و دیگر عوامل ‌خطرساز خودکشی در درون جامعه‌ی صنعتی و نداشتن شغل و منبع درآمد برای شهروندان یک کشور، باید بلاتکلیفی، نداشتن هویت و رسیدگی نکردن (عدم رسیدگی) به ابتدایی‌ترین نیاز‌های روحی، معنوی، مالی و شرایط وضعیتی یک پناهجو در کشور میزبان نیز مورد توجه کشورهایی که داعیه حمایت از حقوق بشر را دارند، قرار گیرد.

جسد حسین بلوجانی را تحویل چه کسی می‌دهند؟ چشم‌های سال‌ها منتظر و نگران مادر را کدام دری التیام می‌بخشد و خبر این داغ، پس‌از سال‌ها بی‌خبری و سپس دوری و اینک کالبد بی‌جانش، چگونه به او می‌رسد؟ نه جامعه قدرتمندی وجود دارد تا پی‌گیر مسایلی اینچنینی باشد و نه این آخرین مورد رنج و الیم یک پناهجو در کانادا خواهد بود.»۵

به هر رو، تنها اشاره ای بود. بگذریم ... 

توجه شما را به نامه و نوشتار وی در زیر همین یادداشت که دربردارنده ی حقیقت هایی دردناک و تکان دهنده است، جلب نموده، امیدوارم، مادر داغدار وی، خانواده و همه ی دوستانش همدردی مرا بپذیرند.

ب. الف. بزرگمهر  ١٩ آذر ماه ١٣٩١


پانوشت:
١ ـ دهم ماه دسامبر «روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی» از سوی سازمان بهداشت جهانی اعلام شده‌است.

٢ ـ تارنگاشت «شهرگان»:

٣ ـ «اقتصاد سایه» (shadow economy):
«از دیدگاه علمی، آنگونه که تجربه نشان داده است، اندیشه های فاشیستی هنگامی نیرو می گیرد که براثر بحران های اقتصادی ـ اجتماعی بسیار شدید سامانه سرمایه داری، بخش عمده ای از خرده بورژوازی، سرمایه داری کوچک و حتا متوسط، خرد شده و به طبقات و لایه های پایین تر سرازیر می شوند. این ها بطور عمده همان لایه هایی هستند که ”اقتصاد سایه“ را در کنار اقتصاد سرمایه امپریالیستی گردانده و می گردانند. اقتصادی که در سنجش با اقتصاد سرمایه امپریالیستی از نظر حجم پولی ـ سرمایه ای بسیار کوچک تر بوده، بهره دهی سرمایه پایینی دارد؛ ولی لایه های اجتماعی گسترده ای را دربرمی گیرد. کارفرمایان این اقتصاد را بطور عمده سرمایه داران کوچک و گاه متوسط بخش های کشاورزی، باغداری و صنایع کوچک مانند بسته بندی دربرگرفته و سود آن بطور عمده از بهره کشی نیروی کار کارگران غیر قانونی بدست می آید. در بیشتر کشورهای مادر سرمایه داری ”اقتصاد سایه“، به کمک ها و یارانه های دولتی نیز نیازمند است. ورشکستگی و سرریز شدن سرمایه داران کوچک و متوسط هنگام بحران های اقتصادی بزرگ، سرچشمه و زمینه ساز فاشیسم و گردش به راست در بحران های جهان سرمایه داری در آن کشورهاست.»
«قلم مفت، حرف مفت!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۶ بهمن ۱۳۸۷، تارنگاشت «فرهنگ توسعه» (باز انتشار در «ویستا»):

٤ ـ در جهان کنونی بسیاری از سگ ها بهتر و آسوده تر از آدمیان می زیند!

۵ ـ تارنگاشت «شهرگان»


***

نامه و نوشتاری از حسین بلوجانی

شهادت نامه حسین بلوجانی یكی از قربانیان زندان هولناك «تیف» كه همتراز زندان «ابوقریب» بغداد و «گوانتانامو» و اوین و گوهر دشت بود و با توطئه ی ارتش ایالات متحده و رهبری مجاهدین از نظر افكار عمومی جهان، و حتی كنگره آمریكا و مردم آمریكا مخفی ماند از نظرتان می گذرد.

از همه انسان های آگاه و متعهد تقاضا می شود این شهادتنامه را ترجمه كرده و در اختیار مسوولان سازمان های مدافع حقوق بشر و كمیته های كنگره ایالات متحده و پارلمان های دولت های متحد ایالات متحده قرار دهند و دست كم نكات اصلی این شهادتنامه را به زبان های حداقل انگلیسی و آلمانی در اختیار مطبوعات جهان بگذارند و در سایت جهانی «ایندی مدیا» قرار دهند.

حسین بلوجانی

***

پاسخی به نوشته ایرج مصداقی با نام «پاسخ به فراخوان گیلانی و ذکر چند خاطره...»

در آستین مرقع کمند ها دارند
دراز دستی این کوته آستینان بین

مطلبی را که «ایرج مصداقی» در پاسخ به نامه سرگشاده آقای فریدون گیلانی نوشته بود، خواندم و ذکر چند نکته را ضروری می دانم. نه از این بابت که وی در این نوشته مرا مزدور و مرتبط با بهزاد علیشاهی معرفی کرده، بلکه به خاطر قلب واقعیات «زندان تیف» و تلاش برای تطهیر دست های آلوده ارباب متجاوزش آمریکا. پاسخ به جعلیاتی که مصداقی در مورد سابقه مبارزاتی آقای فریدون گیلانی نوشته است را به خود آقای گیلانی واگذار می کنم که استاد سخن و قلم هستند و اگر تا کنون جوابی نداده اند، به طور حتم او را قابل ندانسته اند.

کتمان یا تلاش برای مخدوش کردن واقعیت چهارسال «زندان تیف» که چون داغ ننگی در کارنامه سازمان مجاهدین و آمریکا به طور مشترک ثبت شده، کارساده ای نیست، یا لااقل اکنون دیگر کار ساده ای نیست که بندیان آن از آنجا رها شده و بعضا در کشورهای اروپایی و سایر کشورها به سر می برند.

ایرج مصداقی در نوشته خود، معنی «اختیار» و «انتخاب» را در قاموس «رجوی» به خوبی بیان می کند و می نویسد: «فریدون گیلانی در نامه سرگشاده مزبور حتی روی دست کسانی که به اختیار و انتخاب خود به دامان رژیم باز گشته و با هدایت نیروهای اطلاعاتی رژیم فعالیت می کنند، بلند می شود.»‌ و سپس ادامه می دهد که هیچیک از آن ها مدعی نشده اند که مجاهدین آنها را برای شکنجه به نیروهای آمریکایی تحویل داده اند.

اگر ایرج مصداقی حتی اخبار چند سال اخیر سیمای زشت موسوم به آزادی را گوش کرده بود، به طور حتم در نوشته اش احتیاط بیشتری به خرج می داد. در آن روزها، سیمای آزادی در ارتباط مستقیم و سایر برنامه ها، با آب و تاب از کشف «طعمه» در تشکیلات سازمان و تحویل آنها به نیروهای آمریکای سخن می گفت. داستان «پرویز فرهمند نیا» را، که سازمان بعد از ٢۵ سال مبارزه، او را با ضرب و شتم و کت بسته به نیروهای آمریکایی تحویل داد، از یاد نبرده ایم. چند روز بعد از آن بود که «مژگان پارسایی»‌ در یک نشست عمومی با شرکت تمامی نفرات در اشرف، برای مرعوب کردن دیگران، خاطر نشان کرد که هر کسی که تن به شرایط سازمان ندهد، با وی همان رفتاری می شود که با پرویز فرهمندنیا شده است.

ایرج مصداقی ضمن نقل قول از بهمن فرزین می نویسد: «چنانچه که ملاحظه می کنید، او مدعی است که به نیروی های آمریکایی پناهنده شده است» اگر سازمان متبوع ایرج مصداقی هار نمی شد، چه کسی حاضر به پناه بردن به اژدها می شد؟

هیچ واژه و سخنی قادر به بیان آن ها رنج و محنت ها که جدا شده های سازمان مجاهدین در آن سال ها متحمل شدند، نیست. هنگامی که سازمان به ناجوانمردانه ترین وجه ممکن، آن ها را بین سه راه پذیرش ننگ ماندن در اشرف و نوکری کردن برای نظامیان آمریکایی، رفتن به ایران و یا رفتن به کمپ آمریکایی ها، مختار کرد. حال، دلایل آن بخش از افرادی که کت بسته به «تیف» برده نشده اند، برای انتخاب آنجا، قابل فهم است.

ایرج مصداقی در ادامه خزعبلات خود، انگار که موضوع مهمی را کشف کرده باشد، می نویسد: «فریدون گیلانی به تضاد داستان خود واقف است. او به خوبی می داند که نمی تواند مدعی شود که افراد به خاطر مبارزه با امپریالیزم آمریکا، از مجاهدین جدا شده و به کمپی که آمریکایی ها تشکیل داده اند، رفته اند.» به راستی که چنین نحوه نگارش و استدلالی، تنها از عقب مانده های ذهنی سازمان مجاهدین قابل انتظار است. بله، اکثر کسانی که با در خواست خود به «تیف» آمدند، به غیر از کسانی که به اجبار به آن جا برده شدند، نمی خواستند زیر بار نوکری آمریکایی ها بروند، نمی خواستند به دستور تشکیلاتی از صبح علی الطلوع، تا نیمه های شب، برای نظامیان متجاوز آمریکایی توالت صحرایی بسازند، نمی خواستند برای سرباز آمریکایی دست به سینه، تا کمر خم شوند و تازه همه این ها را مظاهری از مبارزه بدانند. آن ها هنوز سرود «سر کوچه کمینه، سرباز آمریكایی / آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه» را که زمانی دست جمعی خوانده بودند، از یاد نبرده بودند و از این همه دو رویی و وقاحت و بوقلمون صفتی به تنگ آمده بودند و اگر در آن زمان راه دیگری به جز برگشتن به ایران یا رفتن به «تیف» وجود می داشت، بدون شک به زندان «تیف» پا نمی گذاشتند. رفتن به «تیف» برای گذران پروسه پناهندگی و انتقال به یک کشور امن، به هیچوجه تناقض با روحیه ضد امپریالیستی آنان نداشت. بگذریم که عده زیادی از همین افراد، به خاطر عدم تحمل شرایط طاقت فرسای «تیف»، یا هر دلیل دیگری که به خودشان مربوط است، به ایران برگشتند.

اگر قرار است کسی، مسوول پاسخ به تناقض باشد، سازمان مجاهدین است که یا افراد را به اجبار به «تیف» تحویل داده، یا شرایطی فراهم آورد که راهی به جز رفتن به «تیف» باقی نماند.

مصداقی در ادامه برای کامل کردن ملغمه بی قانون استدلالات خود، چنین می نویسد: «از نطر نباید دور داشت، بنا بر گزارش رادیو بی بی سی، به نقل از دفتر مطبوعاتی نیروهای تحت فرماندهی آمریکا در عراق، تعداد ٣٨٠ نفر از نیروهایی که به تعبیر فریدون گیلانی زیر بار نوکری ارتش متجاوز ایالات متحده، برای رسیدن به قدرت موهوم نرفته بودند و می خواستند مثل انسانی آزاد اظهار نظر کنند، به نزد رژیم با گشته اند.»

مصداقی به خوبی از رهبر عقیدتی اش، پاک کردن مساله را آموخته است و همه چیز را به شقیقه ربط می دهد تا از پاسخ به سووال و مساله اصلی طفره برود. عملکرد چه کسی این تعداد انسان را که زمانی آمده بودند علیه جمهوری اسلامی سلاح به دست بگیرند، به ایران تحت حاکمیت آخوندها برگرداند تا پروسه «تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق» را که خاتمی عرضه کرده بود، به خوبی توسط شعبه عراقی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، به نام سازمان مجاهدین خلق، کامل شود؟ در طول سال های حاکمیت نا مشروع این رژیم در ایران، چه کسی تا این حد در راستای تثبیت و تحکیم آن گام برداشته است؟ متن قراردادی که سازمان با نیروهای آمریکایی برای فشار به ساکنان «تیف» در جهت فرستادن آنها به ایران منعقد كرد، چه بود؟

چرا نیروهای آمریکایی «تیف» روزانه ساکنان آن را تشویق به رفتن به ایران می کردند و دست مزد کسی که در خواست بازگشت به ایران می داد، تا طی پروسه انتقال او، دو برابر بود و از مزایای دیگر هم برخوردار می شد؟

چرا ما با اینکه به عنوان پناهنده سیاسی، از طرف کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل به رسمیت شناخته شده بودیم، از حق داشتن تلفن، حق تردد به عراق، حق گرفتن وکیل، حق وصل شدن به اینترنت و صدها حق دیگر محروم بودیم، اما افراد سازمان مجاهدین، علیرغم اینکه به ظاهر در لیست تروریستی ایالات متحده بودند، آزادانه در عراق با محافظت نیروهای آمریکایی تردد می کردند، وکیل می گرفتند، به اینترنت وصل بودند، در عراق و در حمایت از خود امضا جمع می کردند، تلفن داشتند و از حمایت کامل نظامیان آمریکایی برخوردار بودند؟

افراد را به خاطر عدم رعایت مقررات کمپ و... حتی به ابوقریب هم فرستاده اند. اما این چیزی نیست که فریدون گیلانی تبلیغ می کند... برخورداری از امکانات پزشکی و غذایی که لااقل هیچ خانواده عراقی از آن برخوردار نبود کجا و شرایط بدتر از زندان اوین و گوهر دشت کجا؟

این که افشای جنایات نظامیان آمریکایی در «تیف» توسط فریدون گیلانی به كجای ایرج مصداقی بر خورده است، قابل درك است.

اما اگر شرایط آنجا آنقدر مناسب و نرمال بوده، خوب بود كه ایرج مصداقی برای گذران تعطیلات، چند روزی را با عیال به آنجا می آمد تا معنی «خروج ممنوع» دیدبان حقوق بشر را تا ابد از یاد نبرد.

لابد از كیفیت بالای غذا و امكانات پزشكی و مهربانی بی حد و حصر نظامیان آمریكایی، دو نفر به نام های مستعار «امیر» و «مراد» كه همه ساكنان «تیف» آن ها را می شناسند، دیوانه شدند، به طوریكه ارتش آمریكا بعد از بستن «تیف» مجبور شد آنها را در تیمارستانی در بغداد بستری كند.

احتمالا از روی سرخوشی و سرزندگی زیادی، چند نفر دست به خودكشی زدند، كه یكی از آنها به نام مهرداد وثوقی كه رگ گردن خود را با چاقو پاره كرده بود، تا زمان بسته شدن «تیف» در قسمت دیگری به صورت ایزوله به سر می برد. تف براین همه بی شرمی!

حتی پزشكان آمریكایی هم شرایط غذای سخت آنجا را منكر نمی شدند و بارها گفته بودند كه استفاده از غذای بسته بندی شده جنگی ( اماری ) برای بیش از دوماه، به دستگاه گوارشی بدن آسیب جدی می رساند، در حالیلكه ما برای بیش از ٣ سال مجبور به استفاده از آن بودیم و به همین دلیل اكثر ساكنان «تیف» هنوز هم از بیماری های گوارشی رنج می برند. در مورد امكانات پزشكی همین بس كه فردی به نام «‌منصور كشمیری»، ٨۵ در صد از بینایی خود را از دست داد و بارها شنیده بودیم كه پزشكان آمریكایی كه اكثرا دانشجویان سال اول پزشكی بودند و به عراق فرستاده شده بودند، در مورد او می گفتند كه او كور خواهد شد، ولی ما امكاناتی برای عمل جراحی چشم او نداریم.

ایرج مصداقی در این نوشته سراسر كذب سعی می كند كه خود را مطلع از اوضاع «تیف» نشان داده و می نویسد: «فكر می كنم در طول چهار سال گذشته به جز مجاهدین، رژیم و مزدورانش، كمتر كسی به اندازه من در جریان فعل و انفعالات درون كمپ پناهندگی «تیف» كه تحت نظارت نیروهای آمریكایی بود، قرار داشته باشد.»

آن چند نفری كه از «تیف» با مصداقی در تماس بودند و سابقه آشنایی آنها برمی گشت به بریدگی در زندان و همكاری تنگاتنگ در جهت لو دادن نیروهای انقلابی آن زمان، در سال ١٣٨٢ هنوز از سازمان به «تیف» نیامده بودند تا برای شستن دست آلوده آمریكا، گزارش كذبی هم در مورد انتقال حدود ٤۵ نفر با دستبند و گونی بر سر، به زاغه های مهمات (بانكر ها) به او بدهند تا جرم آن افراد را هم نقض مقررات كمپ بداند. تنها جرم آن افراد كه حدود دو ماه مورد وحشیانه ترین شكنجه ها در شرایطی بسیار طاقت فرسا قرار گرفتند، اعتراض به حق آنها، به زندانی شدن و حبس بدون دلیل بود. منابع اطلاع رسانی ایرج مصداقی كه آنها را همه می شناسیم، تنها به مدت كمتر از دو سال در «تیف» بودند و در همان مدت هم به آدم فروشی برای آمریكایی ها و نوشتن گزارش علیه ساكنان آنجا مشغول بودند.

اگر نگهداشتن افراد در حصار سیم خاردار، در فضایی كمتر از ٢ متر مربع، در فضای باز بدون حتی یك پتو در زمستان، شكنجه نیست، به تعبیر ایرج مصداقی شكنجه چیست؟

انداختن گاز اشك آور از دریچه سلول انفرادی به داخل را چه بنامیم؟ اگر خواباندن افراد روی زمین شنی با دستبند و پاگذاشتن بر روی سر و صورت آنها و گرفتن عكس در همان حال جنایت نیست، پس جنایت چیست؟ اگر به زمین زدن افراد و شاشیدن روی سر و.... تف به شرف نداشته تان باد!

اگر «تیف» یك زندان مخفی نبود كه در قرار دادی شرم آور، سازمان متبوع شما و نیروهای آمریكایی آن را بنا كردند، پس چرا من و دوستم محسن عبدالخانی را به جرم فرار محاكمه و به یك ماه سلول انفرادی محكوم كردند و در سلول در بسته هم به داخل آمدند و دست چپ مرا با ضربه باتون شكستند؟ و اصولا جرم فرار برای چه مكانی مصداق دارد؟

ایرج مصداقی در ادامه با وقاحتی خاص دست پروردگان رهبری عقیدتی می نویسد: «حسین بلوجانی كه گیلانی از او نام برده در ارتباط نزدیك با بهزاد علیشاهی یكی از وابستگان رژیم در فرانسه می باشد.»

می شود بپرسم اگر به قول شما من در ارتباط نزدیك با وابستگان رژیم هستم، پس چرا تا رسیدن كمك مالی مردم از طریق آقای گیلانی برای یافتن غذا، كلیسایی نمانده بود كه به آن نرفته باشم؟ پس چرا به خاطر نداشتن حتی بلیط اتوبوس و مترو، مجبور می شدم این سو و آن سوی شهر را برای پیدا كردن كار، پیاده در نوردم، به طوریكه زیر پاهایم تاول زده است؟

پس چرا...؟ كاش آبرویی برایتان مانده بود كه برود.

حسین بلوجانی  ٢٨ / ٦ / ٢٠٠٨

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!