«میلان کوندرا» در کتاب «هنر رمان»
داستانی را از «ژوزف اسکوورکی» بازمی گوید:
مهندسی اهلپراگ برای شرکت در کنفرانسی
علمی به لندن دعوت میشود. پس از رفتن به لندن و شرکت در جلسات کنفرانس به پراگ
باز میگردد. چند ساعت پس از بازگشت، در دفتر کارش نگاهی به روزنامهی روی میز میاندازد.
نوشتاری است دربارهی یک مهندس اهل چک که به لندن پناهنده شده است. نوشتار دربارهی
خود اوست. با شگفتی به تحریریه روزنامه میرود. آنها با پوزش خواهی فراوان به او
میگویند که نوشته را از وزارت کشور دریافت کردهاند. در وزارت کشور پاسخ میشنود
که از سفارت چکسلواکی در لندن، این خبر را دریافت کردهاند. او درخواست تکذیب خبر
را میدهد. به او میگویند، این کار نشدنی است؛ اما او میتواند خیالش آسوده باشد
که هیچ دشواری برایش پیش نمیآید. اما مهندس خاطرش آسوده نیست. همواره زیرنظر است.
تلفنش وارسی میشود. هرشب کابوس میبیند. در پایان تصمیم میگیرد که بگریزد و به یک
پناهنده راستین تبدیل میشود.
«میلان کوندرا»
کوندارا با بازگویی این داستان، ویژگی
های «داستان کافکایی» را توضیح میدهد. نویسنده، شخصیت را در موقعیتی قرار میدهد
که مانند هزارتوی بیپایان است و او را به بنبست میکشاند. شخصیت در برابر نهادی سترگ
قرار دارد که نه توان رو به رو شدن با آن را دارد و نه نیروی دریافتن معادلات و
منطق حاکم بر آن. قوانینی در این هزارتو هست که کسی نمیداند به دست چه کسی و در
چه زمانی تدوین شده است. قوانینی که هیچکس آن را به روشنی توضیح نمیدهد و همیشه
در هالهای از سایه روشن قرار دارد. برای همین برای هیچکس دریافتنی نیست و تجربه
رو به رو شدن با آنها، همیشه همراه با شگفتی است.
شاید اگر هنگامی کسی بخواهد داستان ممیزی
کتاب در ایران را بنویسد، باید سبک داستان کافکایی را برگزیند. به عنوان نمونه، سیدعلی
صالحی شاعری است که بیش از بیست عنوان کتاب سروده ی چاپ شده دارد. شاید با این شمار
کتاب پیشینه، بتوان گفت که این سراینده، با قوانین فرمانروا بر ممیزی کتاب آشناست
و میداند چه خط قرمزهایی هست. به این سراینده در پاسخ برای مجوز چاپ کتاب تازه
اش، گفته میشود که ١٢٠ صفحه از ١۵٠ صفحه را از میان بردار! این اندازه از زدودن
یک کتاب، یعنی نابودی یک اثر! آیا پس از این شمار چاپ کتاب، نباید این سراینده از
این سخن شگفتزده بشود! این یک نمونه است. شاید هر کدام از نویسندگان، روایتهای
شگفتآورتری از رویارویی با نهاد ممیزی کتاب داشته باشند. برای همین است که داستان
این نهاد، یک «داستان کافکایی» خواهد بود.
ویترین یک کافه در بارسلونای اسپانیا،
در اعتراض به سانسور «کوندرا» در پیگیری نوشتارش درباره «داستان کافکایی» میگوید:
… در تاریخ نو، گرایشهایی یافت میشوند
که جهان کافکایی را در گستره ی اجتماعی پدید می آورند:
تمرکز گام به گام قدرت که به سوی مقدس
ساختن خود میگراید؛ دیوانسالار شدن کنش اجتماعی که همهی نهادها را به «دهلیزهای
پرپیچ و خم بیپایان» دگردیسه میکند…
سعید احمدیپویا ۱۸ آذر ماه ۱۳۹۱
این نوشتار از سوی اینجانب ویرایش و پارسی نویسی شده
است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر