نشسته ام و دارم چیزی می نویسم؛ ولی مرتب به ذهنم می آید و از نوشته ای که به آن سرگرم هستم، بازم می دارد. هر بار با خود می گویم:
«حیف است! بگذار به مناسبتی و در نوشته ای از این گفته یرآرش وی بهره ببری و بهانه ای هم برای یادآوری این مترجم توانای میهن مان که ١۵ سال پیش درگذشت، باشد ...» ولی نمی گذارد کارم را پی گیرم و این بار چندم است که به ذهنم می آید. می اندیشم:
«لابد حکمتی در کار است ... چیزی را که گفته بود، بنویس و خودت را آسوده کن!» سپس، خنده ام می گیرد:
«لابد حکمتی در کار است ... چیزی را که گفته بود، بنویس و خودت را آسوده کن!» سپس، خنده ام می گیرد:
حکمت؟ کدام حکمت؟! چیزی که او گفته، همین خرافه های "کوچولو" را هم دربرمی گیرد ...
درباره ی محمد قاضی است که کتاب های بسیار خوبی با نثر روان و جاندار به پارسی برگرداند و گفتگویی که گویا در یکی از گردهمایی های مترجمین جهان در یکی از کشورهای اروپایی میان وی و همتای اسپانیایی اش درگرفته بود. اینکه چگونه گپ و گفت شان به دین اسلام و قلمروی آن که تا مدت ها بخشی از اسپانیا (آندلُس) را نیز دربرمی گرفته، کشیده شده بود، چندان مهم نیست؛ آنچه قاضی با شوخی و زبان اشاره به همتای خود گفته بود، بسیار گویا و برای همیشه در یادها خواهد ماند:
ما، هر دو از یک چیز زخم خوردیم! زخم شما مدت هاست خوب شده؛ ولی از زخم ما همچنان خون می چکد! (نقل به مضمون)
ب. الف. بزرگمهر ١٢ تیر ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_03.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر