«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ دی ۱۲, سه‌شنبه

وخی! وخی! وقت کاره ...


تصویری که می بینید را توی «گوگل پلاس» درج کرده و رویش نوشته است:
«چقدر تلخه به همه آرامش بدی، ولی وقتی خودت یه شونه ی گرم برای دلتنگی هات بخوای، هیچکس کنارت نباشه ...»

می نویسم:
... داستان اون رباخواره رو نشنیدی که خواجه نصرالدین اشتباها از غرق شدن نجاتش می ده؟ همه دور او برکه جمع شده بودن بهش می گفتن:
دستت رو بده من ... دستت رو بده من!

طرف هم هی غوطه می خورد ... می رفت پایین؛ می اومد بالا؛ دستش رو هم به سمت کسی دراز نمی کرد. تا آخرش خواجه نصرالدین که از کنار اون برکه می گذشت، فهمید این بابا از یه جنس دیگه ای به غیر از بیشتر مردمه؛ رفت کنار برکه، بهش گفت:
دستمو بگیر!

طرف هم دستشو گرفت از غرق شدن نجات پیدا کرد.  ولی بعدش از همون مردم دور برکه شنید که نیمی از مردم شهر به اون رباخوار بدهکارن و از کرده ی خودش پشیمون شد.

حالا شما هم یه مدتی بجای آرامش دادن شروع کن به آرامش گرفتن از بقیه؛ مطمئن باش بجای یه شونه ی گرم صد تا شونه ی گرم داوطلب رفع دلتنگی هات می شن!

حالا هم هیچ لازم نکرده مث این خانومه تو عکس سر در گریبون بشی! به قول اصفهونی ها:
وخی! وخی! وقت کاره ...

ب. الف. بزرگمهر    ١٢ دی ماه ١٣٩١

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!