با آن چهره ی نکره اش و داغی بر پیشانی آمده،
چیزی می پرسد. نام خودش را هم گذاشته: «زورآبادنشین» که دروغ می گوید. یکی از بچه
های پولدار بالاشهری است که ادای به گفته ی آن دیگری ها که دیگر شرمشان می شود آن
را بر زبان آورند، «مستضعفین» را در می آورد.
برایش به شوخی می نویسم:
تو اول از همه برو اون ریشت رو بزن؛ سر
و صورتی صفا بده. حالا اون پیشونیت هم به جهنم که رفتی سوزوندیش؛ یعنی که خیلی اهل
عبادتی؟! دیگه فصل این کارا هم داره می گذره. به زودی همه شون مانند محمد مُرسی می
شوند؛ هم نماز می خوانند؛ هم کراوات می زنند و هم اون پشت مشت ها گاهی پیاله ای با
دوستان بالا می اندازند:
ـ صفا!
ـ نوکرتیم به مولا!
... و هم ملیت دوگانه امریکایی ـ تازی (ببخشید! ایرانیِ تازی ـ امریکایی) پیدا می کنند. برخی هایشان که رندترند هم اکنون همه
ی این ها را با هم دارند. اینجا درس اخلاق و اسلام می دهند؛ ینگه دنیا که می روند،
دستارشان را نیز از سر برمی گیرند:
ـ آخه زشته اینجا! همه یجورایی ها به
چشم اُمُّل و ندید بدید به ما نگاه می کنند؛ نمی دونند که ما هفت شهر عشق را گشته
ایم و پیاله مون هفت تا خط روش نقش بسته ...
این عکس ایکبیری یکی شونِ که با همپالکیش تو نیویورک گرفته!
سایرین هم توی صف هستند که کی ماجرای
تعامل با «شیطان بزرگ» به خوبی و خوشی پایان بگیرد و آن ها دیگر ترسی برای از دست
رفتن «بیضه اسلام» نداشته باشند ...
یادت هم نره تصویری از بالا به پایین از
توده ی مردم داری! برو ریشت و بزن ...
ب. الف. بزرگمهر ١۵ دی ماه ١٣٩١
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر