«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

اصفهان نصف جهان بود زمانی!


اصفهان نصف جهان بود زمانی!

اصفهانی ها یک رود بزرگ داشتند که از وسط شهرشان رد می شد

اصفهانی ها ذوق داشتند

قریحه

اصفهانی ها برج می ساختند اصفهانی ها میدان می ساختند قلم زنی می کردند ...

اما زد و ناغافل مغول حمله کرد

مغوووول بود ها! نه مغول!

رسیدند پشت دروازه ها و ماندند و ماندند و ماندند

مورخان گفتند که قوت مردم شده بود سگ و گربه ی کوچه و خیابان و لاشه ی مردار حیوانات و بهترین غذایشان چرمی که توی آب جوش نرم شده بود (شبیه آن فکاهی طنز چاپلین شاید!)

و بعد اصفهانی توی ریشه هاش رعشه ی نداری افتاد

اصفهانی دیگر آن اصفهانی قدیم نشد که نشد!

دروازه های شهر که از زور گرسنگی باز شد مغول همه را به توبره بست

مغوووووول بود ها! نه مغول!

از «گوگل پلاس» بنفشه (Banaf she)

پیشرفت آنها، پسرفت ما


از همان لحظه ی ورود به سالن فرودگاه «استاوانگر»١، نو بودن همه چیز نگاهم را به خود می کشد؛ انگار همه چیز تازه و شاید همین دیروز ساخته شده است. برای کار در «استات اویل»، شرکت ملی نفت نروژ، پیش تر نامه نوشته بودم و امروز، روز گفتگوست تا روشن شود به درد آنها می خورم یا نه! هزینه ی سفر و سایر چیزها را به گردن گرفته اند و من آسوده خیال، یک تاکسی می گیرم که تنها پِی سِپَر (مسافر) آن هستم.

از فرودگاه تا ساختمان «استات اویل» در مرکز شهر چیزی در حدود بیست دقیقه راه بیش تر نیست و با اینکه بیش از دو ساعت تا هنگام گفتگو وقت دارم، برای اطمینان خاطر ساعت را از راننده می پرسم. گفتگوی ما به زبان انگلیسی است و بسیار زود روشن می شود که جوان راننده نیز چون من به این زبان، چندان روان سخن نمی گوید؛ ولی به هر رو، گفتگو جریان پیدا می کند و راه هم کوتاه تر می شود! مانند بیش تر اینگونه گفتگوها از همه چیز سخن به میان می آید. در طول راه، بازهم همه ی ساختمان ها نوساز است و کم تر نمونه ای از ساختمان های کهنه با نمای ذوزنقه ای و بام نوک تیز (شیوه ی «گوتیک»٢) به چشم می خورد. درباره ی شهر «استاوانگر» و تاریخچه ی آن می پرسم و نمی توانم از پرسیدن اینکه چرا اینجا ساختمان کهنه کم تر دیده می شود، خودداری کنم.

برایم می گوید:
«اینجا تا همین سی چهل سال پیش، روستای کوچکی بیش نبود ... بیش تر مردم از راه ماهیگیری روزگار می گذراندند ... از هنگامی که نفت توی  دریای شمال کشف شد، اینجا هم آباد شد و در مدت زمان کمی آنچنان گسترش پیدا کرد که اکنون یکی از شهرهای مهم نروژ شده ...»

دیگر گوشم به سخنانش نیست و در اندیشه های خودم تاب می خورم. آغاجاری و گچساران و دیگر شهرهای نفت خیز کشورمان با شتاب از خاطرم می گذرد؛ شهرهایی که در پی پیدا شدن نفت بجای آنکه شکوفا شوند، اقتصاد بومی خود را نیز از دست داده و بسیاری از مردمانش ناچار به کوچ به جاهای دیگر شدند. یاد سخنان آن پیر فرزانه و داستان برجای نهادن چارگوشی از برف در سربازخانه های دوره ی قاجار می افتم٣ ... اندیشه هایی آزاردهنده باز هم به جانم افتاده است:
راستی چرا آنها در زمانی کوتاه پس از کشف نفت چنین گام های بلندی به جلو برداشته اند٤ و ما پس از ١٠٠ سال هنوز اندرخم یک کوچه ایم؟ روشن است که گناه بر دوش نفت نیست؛ آنگونه که برخی ادعا می کنند، اگر نفت نداشتیم، خوشبخت تر بودیم! نه؛ سخنی از این یاوه تر نمی توان گفت. این هم نمونه اش: آنها هم نفت را یافتند و از آن برای آبادانی و پیشرفت نه تنها این بندر ماهیگری کوچک که اکنون شهر بزرگی شده که نیز برای همه ی کشور خود سود برده و می برند. آیا از ما ایرانی ها تجربه ی تاریخی بیش تری دارند؟ نه! این نمی تواند دلیل درستی باشد ... ایرانیان در سنجش با این ملت کوچک، حتا اگر تاریخ آن را بخشی از تاریخ درهم تنیده و بهم پیوسته ی اروپایی بشمار آوریم، هم تاریخ پرنشیب و فرازتری پشت سر نهاده اند و هم کشورشان در یکی از مهم ترین بزنگاه های جغرافیایی ـ سیاسی جهان قرار گرفته است. نه! بی گفتگو ما از تجربه ی تاریخی گرانقدرتری نسبت به این ماهیگیران که تبارشان به دزدان دریایی سده های میانه برمی گردد، برخورداریم ... پس چه دلیل مهمی می تواند داشته باشد؟! ... آیا دلیل مهم واپس ماندن مان، هستی خاورخودکامگی دیرپا (دسپوتیسم) که شاهان در آن همه کاره و سایرین تنها رعایایی ناچیز و بی ارزش بوده اند، نبوده و نیست؟ و آیا دلیل مهم پیشرفت آنها، هستی گونه ای دمکراتیسم دودمانی و پیگیری آن به شکل هایی درخور در دوران های خاوندی و سرمایه داری نبوده است؟ ... چرا؛ شوربختانه روند تاریخی پیموده شده در خاور و باختر، این تفاوت کلی را کم و بیش از همان نخست داشته و همچنان داراست؛ ولی چرا این پاسخ با آنکه تا اندازه ی بسیاری راهگشاست، چندان خشنودم نمی کند؟! ... آیا دلیل آن، شاهان و درباریان و دیوانسالاران دزد و تبهکار نبوده اند؟ با آنکه چنین پدیده ای خود معلول علت های بنیادین دیگری است، بخشی از دشواری ها و چالش ها و واماندگی در پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی کشورمان، بویژه از دو سه سده به این سو، درست همین بوده است؛ پدیده ای که از دوره ی قاجار و دربار فتحعلی شاه آغاز شد و سپس مانند خوره سرتاپای حاکمیت آن دوره و حاکمیت های پس از آن و همه ی دستگاه دیوانسالاری کشورمان را تا به امروز فراگرفته است ...

سپس یاد کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»۵ می افتم که نویسنده ی آن با نادیده گرفتن وابستگی وی به دربار واپسین شاه گوربگور شده ی ایران و برخی دیگر آلودگی ها بر برخی از گوشه های تاریک تاریخ دوره ی کنونی کشورمان پرتو افکنده است. با خود قرار می گذارم، پس از بازگشت آن را دوباره بخوانم.

اینک با گذشت بیش از ۵ سال از آن روز، برگرفته هایی از پیشگفتار کتاب یاد شده را در زیر می آورم. چنانکه اسماعیل رائین، جایی در همان نخستین صفحات کتاب ارزنده ی خود می گوید:
«اگر روزی اسناد یکصد و پنجاه ساله اخیر فراماسونری منتشر شود، مشاهده خواهد شد که دیپلمات های فراماسن انگلیس، چگونه اوامر صادره گراندلژ ”ادنبورگ“ و ”یونایتد گراندلژ“ لندن را در ایران اجرا می کردند ...»٦ وی در جای دیگری می افزاید:
«شناختن پیشقدمان فراماسونری در ایران و بررسی اعمال و افعال آن ها و خیانت ها و صدماتی که این گروه "بشردوست" در تمام قرن نوزدهم به کشور ما وارد آوردند، درخور یک تحقیق کامل و جامع است ...»۷ ؛ پژوهشی که به انگیزه ها و دلیل های روشن نه تنها در رژیم جمهوری اسلامی پی گرفته نشد که با شکست گام به گام انقلاب بهمن ۵۷ به نیرومندتر شدن جیره خواران، نوکران و سرسپردگان کهنه استعمارگر جهان در بالاترین پایه ها و رده های دیوانسالاری آن رژیم تبهکار، این بار و یکبار دیگر در جامه ی "اسلامی" و "مذهبی" انجامید و به پیشبرد سیاست استعمار پیر در همچشمی با همچشم نیرومند خود جانی تازه بخشید؛ گامی بزرگ به پس، حتا در سنجش با دوره ی پیشین که در آن امپریالیست های یانکی دستی بالاتر و گشاده تر در سیاست ایران داشتند. هم اکنون، تا اندازه ای بسان دوره ی پس از پیروزی کودتای ننگین آمریکایی ـ انگلیسی ٢٨ امرداد ١٣٣٢، این دو کشور عمده ی امپریالیستی، گام به گام درگیر نبردی دوباره برای دستیازی به سهم بیش تر از ثروت های ملی ایران می شوند؛ با این تفاوت عمده که این بار کهنه استعمارگران انگلیسی، دستی بالاتر نسبت به همچشم خود یافته و فرجام کودتای ضدانقلابی در حاکمیت ایران به دلیل گرم بودن آتش زیرخاکستر برجای مانده از انقلابی سترگ و خواست های فروخورده و سرکوب شده ی توده های مردم که دستِکم نیازمند گشایشی اصلاح طلبانه (رفرمیستی) بوده و هست، همچنان روشن نیست و از همین رو سرشتی خزنده و سر به تو یافته است. چنین شرایطی در راستا و پیوسته با پیچیدگی تراز نیروهای جهانی که رویهمرفته به زیان نیروهای اهریمنی سرمایه دگرگون می شود، هر دو کشور امپریالیستی را وامی دارد تا همچنان همگام با یکدیگر دست به عصا حرکت نموده، بر اختلافات خود در زمینه ی چگونگی چاپیدن بازهم بیش تر ثروت و درآمد ملی کشورمان سرپوش بگذارند؛ گرچه با همه ی پنهانکاری ها، دم خروس آن در لابلای بگومگوها و ستیزه های دزدان نابکار درون و پیرامون حاکمیت ایران که کم و بیش نشانه هایی از جانبداری از این یا آن سو (انگلوفیل یا آمریکانوفیل) به نمایش گذاشته و می گذارند، هرچه بیش تر بیرون می زند و در این میان، حقایق تازه تری از آماج های ضدانقلابی برخی نیروهایی که در دوران بحران انقلابی پیش از بهمن ۵۷ و پس از آن با شتاب به جامه ی اسلام و مذهب درآمدند و هماوندی های پیش تر پنهان آن ها با نیروهای امپریالیستی را آشکار می کند.

خواندن و بازخوانی کتاب ارزنده ی «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» را که از دید من بی دانایی بر بسیاری واقعیت های تاریخی یادشده در آن، دریافت تاریخ کنونی ایران نیز نارسا، گنگ و با سایه روشن همراه خواهد بود به همه ی دوستان و خوانندگان سپارش می کنم و امیدوارم فرزندان آب و خاکی که ایران است نامش روزی بتوانند آرزوی نویسنده ی کتاب که آرزوی هر ایرانی میهن دوست نیز هست، برآورده نموده، دست همه ی جیره خواران و نوکران و مزدبگیران بیگانه را بویژه از دستگاه دیوانسالاری و حاکمیت کشورمان کوتاه نمایند.

ب. الف. بزرگمهر   ششم اسپند ماه ۱۳۹۱  

***

«تا زمانی که پادشاهان صفوی در ایران حکومتی نیرومند داشتند، برای انگلیس ها دست اندازی به این کشور دشوار بود و حتی میسر نبود؛ در دوره ی سلطنت نادرشاه هم آنها نتوانستند پیشرفتی حاصل نمایند. تنها در دوران حکومت زندیه بود که انگلیس ها موفق شدند فرمانی برای تجارت در ایران بدست آورند. ولی صدور این فرمان موفقیت قابل توجهی بشمار نمی رفت و منظورشان را تامین نمی کرد. بدین جهت بود که آنان به فکر افتادند، عجالتا ”جای پای“ خود را محکم کنند و در انتظار حصول موفقیت های مناسب تری بنشینند. این فرصت در دوران قاجاریه برایشان پیش آمد. در این دوران انگلیس ها موفق شدند زمام امور سیاسی و اقتصادی ما را در دست بگیرند. در زمان سلطنت فتحعلیشاه ... روابط ایران و انگلستان وارد مرحله جدیدی گردید که ورق حوادث را به سود سیاست انگلستان برگرداند.
...
خان ملک ساسانی در کتاب ”دست پنهان سیاست انگلیس در ایران“، صفحه ١٠٣ می نویسد:
”انگلیس ها ... موسسه اوقاف هندوستان را ظاهرا برای کمک به طلاب علوم دینی در کنسولگری بغداد تاسیس کردند. حالا ببینیم داستان این اوقاف چگونه بود.
بطوریکه از طرف خود انگلیس ها شهرت داده می شد، رقاصه زیبای عشوه گری که از هفتاد و دو ملت در طول زمان عمرش دلربایی کرده و تمول بسیار به چنگ آورده بود، چون شیعه و بلاعقب در هندوستان از دنیا رفت، دولت انگلیس را وصی قرار داد تا دارایی هنگفتش را هرساله در میان علما و طلاب شیعه تقسیم نماید. صحت واقعه بکلی مشکوک است؛ اما هرساله کنسولگری انگلیس در بغداد مبالغ کثیری به این اسم در بین علما و طلاب عتبات عالیات تقسیم می نمود و همیشه عده زیادی از طلاب علوم دینی در نزدیکی کنسولگری انگلیس برای دریافت حقوق منتظر بودند. معلوم است با چنین وضعی چه نوع طبقه و پیشوار روحانی برای ایران و سایر مناطق شیعه تهیه می شد؛ اما روحانیون حقیقی و طلاب متدین هرگز وجوه اوقاف هند را قبول نمی نمودند.
...
توسل آنها به رشوه، پیشکشی، مداخل، تقدیمی و هدایا و ترویج نفاق و فساد و خیانت و تقویت خیانتکاران و بیگانه پرستان از وحشتناک ترین روش ها و طرقی بود که هنوز هم پس از گذشت سیصد و پنجاه سال آثار آن را به رای العین می بینیم ...

فساد دربار و دولت
در دوره سلطنت فتحعلیشاه بواسطه مخارج گزاف حرمسرا و عیاشی درباریان و شاهزادگان قاجار، مخارج دربار و دولت افزایش یافت. بودجه و درآمد مملکت صرف پرداخت به ”زنان حرمسراها“، ”وظیفه دعاگویان“ و ”مقرری چاکران درباری“ می گردید. در همین هنگام بود که ”سِر جان ملکم“، ”سِر گور اوزلی“، ”سِرهارد فورد جونز“، استادان لُژهای فراماسونی انگلستان به همراه سایر نمایندگان سیاسی آن کشور با کیسه های زر و لیره های چشم خیره کن به سوی دربار ایران هجوم آوردند.

شاه قاجار که در زیر فشار کسر بودجه و مخارج سرسام آور حرمسرای خویش عاجز مانده بود، مجبور شد به تدریج کسری درآمد عمومی مملکت را با گرفتن رشوه که به عناوین مختلف از قبیل ”تقدیمی“، ”پیشکشی“، ”مداخل“، ”سیورسات“، ”عایدی“ و غیره به او تقدیم می شد، تامین نماید و روز بروز نیز دامنه این نوع درآمدها را توسعه دهد.

”پیشکشی“،”تقدیمی“ و ”مداخل“ که در ابتدا فقط برای احترام و قدرشناسی کوچک تر از بزرگ تر بود، رفته رفته حکم رشوه را پیدا کرد و چون پادشاه قاجار راسا بر اساس آن عمل می نمود، گذشته از خرابی کشور و ظلم و جور حکام نسبت به رعایا، به مصداق ”الناس علی دین ملوکهم“، خود سرمشقی برای رشوه گیری وزراء و مامورین دولت نیز شد و گرفتن رشوه و مقرری از انگلیس ها برای اولین بار توسط میرزا ابوالحسن شیرازی فراماسون راسخ العقیده به صورت مستمری در آمد و بعدها به نام ”مقرری خانوادگی“ تغییر عنوان داد، بطوری که فرزند میرزا ابوالحسن پس از مرگ پدرش از دولت انگلیس تقاضا کرد، رشوه ای را که به پدرش می دادند به او هم بدهند ...
جان ویلیام کی، نویسنده انگلیسی کتاب ”تاریخ جنگ های افغانستان“ درباره ماموریت های سرجان ملکم و سرهاردفوردجونز و پرداخت رشوه توسز آن ها به شاه و درباریان قاجار چنین می نویسد:
”ملکم ماموریت داشت از دو راه به دادن رشوه و "کمک" با ایران وارد مذاکره شود. اول اینکه سالی سه یا چهار لک روپیه (سیصد تا چهارصدهزار روپیه) برای مدت سه سال به دولت ایران بدهد. دوم اینکه با دادن رشو به شاه و وزراء، آن ها را با خود همراه گرداندو ملکم راه دوم را در پیش گرفت و به مقصود خویش نائل آمد.“ (عصر بی خبری، تالیف ابراهیم تیموری ص ٢۵)

هر اشکالی که بود بوسیله لیره و طلای انگلیس بطور معجزه آسایی حل می شد ”... و باید قبول کرد که سرهاردفوردجونز از این راه موفقیت های قابل ملاحظه ای بدست آورد. حتی تمام قضایای سیاسی در ایران فقط بوسیله طلا حل و فصل می شد؛ مثلا اگر بنا بود یکی از عمال دولت فرانسه از ایران اخراج شود، دولت قیمت اخراج او را درست مانند یک اسب تعیین می کردو ایران مملکتی است که در آن بدون صرف پول زیاد نمی توان یک قدم برداشت ...“ (تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، تالیف گرنت واتسن، ص ١٩)
...
واتسن می نویسد:
”بطور کلی مداخل عبارت از درآمدی است که به صورت نقدی برای کمبود مخارج به هر صورت و عنوان، حتی به زور و جبر دریافت می گردد! در ایران، اگر دو طرف معامله، یعنی دهنده و گیرنده، رییس و مرئوس و یا دو نماینده برای انجام معامله ای حاضر باشند باز ممکن نیست معامله ای بدون دخالت یک واسطه که مدعی دریافت حق العمل برای انجام کار می باشد، صورت گیرد. البته ممکن است گفته شود که طبیعت بشر همه جا یکسان است و روش های مشابهی در همه جای دنیا و در تمام ممالک به نام های مختلف رایج است و ایران نیز مانند سایر جاهاست؛ ولی تا آنجا که من اطلاع دارم در هیچ کشوری مانند ایران این امر تا به این حد علنی و بدون خجالت عمومی نیست ...“ (تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، تالیف گرنت واتسن، ص ١٩)

قراردادهای ننگین
بازی ماهرانه ی انگلیس ها در دوران سلطنت ناپلئون از شاهکارهای سیاسی آن دولت محسوب می شود. در این نیرنگ سیاسی، سیاستمداران انگلیسی موفق به تحمیل معاهدات شوم و اسارت باری به ایران شدند و قسمتی از خاک میهن ما را تجزیه کردند.

همینکه خطر حمله ناپلئون به هندوستان علنی شد، انگلیسی ها با دادن رشوه و خدعه و نیرنگ در سال های ١٢١۵ ـ ١٢٢٤ ـ ١٢٢۷ ق. (١٨٠٠ ـ ١٨٠٩ ـ ١٨١٢ م.) چند معاهده با دولت ایران منعقد کردند. رجال نادان و پول پرست و خیانتکار دربار قاجار در این معاهدات متعهد شدند که ... هر عهد و شرطی را که با هر یک از دولت های فرنگ بسته اند باطل و ساقط سازند و لشکر سایر طوایف فرنگستان را از حدود متعلقه به خاک ایران راه عبور به طرف هندوستان و به سمت بنادر هند ندهند (معاهده ١٢٣٤ میان ایران و انگلیس) و نیز از طرف دیگر، دولت ایران قبول کرد هرگاه پادشاه افغانستان تصمیم بگیرد که به هندوستان حمله نماید، چون سکنه هند رعایای اعلیحضرت پادشاه انگلستان می باشند، یک قشون کوه پیکر با تمام لوازم و مهمات آن از طرف کارگزاران اعلیحضرت قدرقدرت شاهنشاهی ایران به افغانستان مامور خواهد شد مه آن مملکت را خراب و ویران نماید و تمام جدیت و کوشش را بکار خواهند برد که این ملت بالکل مضمحل شده و پریشان گردد.“ (همانجا)

این معاهدات یک طرفه در جنگ های ایران و روس سبب سازش انگلیس ها و روس ها و انعقاد معاهده ی ننگین گلستان و ترکمانچای بوسیله ی میرزا ابوالحسن شیرازی وزیر خارجه فراماسون ایران شد ...

صدراعظم های ایران و فراماسونری
انگلیس ها برای آنکه همیشه دولت و دربار قاجار را در دست داشته باشند، بعد از قتل امیرکبیر حتی الامکان سعی داشتند صدراعظم های دست نشانده خویش را روی کار بیاورند. این صدراعظم ها، نخست از راه گرفتن رشوه و برقراری مقرری تحت نفوذ قرار می گرفتند؛ ولی انگلیس ها برای آنکه آنان را تا پایان عهد ”انگلوفیل“ نگاه دارند و هیچگاه به خیال استقلال فکری، وطن پرستی و ناسیونالیستی نیفتند به لطایف الحیل، همگی را وارد سازمان جهان وطنی فراماسون می نمودند. در این فرقه، برای اجرای نظریات معمار اعظم، اصولی نظیر اطاعت محض، حفظ اسرار و غیره رعایت می شد که آنان را وادار به اطاعت بی چون و چرا از اوامر صادره می کرد.

اگر نظر کوتاهی به تاریخ یکصد و پنجاه ساله اخیر ایران بیفکنیم، خواهیم دید که در دوران تسلط اجانب در ایران، چند صدراعظم کشور ما که فراماسون نبودند یا کشته و مقتول شدند و یا پس از مدت کوتاهی خانه نشین و معزول گردیدند. میرزا اقاخان نوری، میرزا حسینخان سپهسالار، میرزا علی اصغرحان امین السلطان و میرزا حسنخان مشیرالدوله از جمله اولین کسانی بودند که با کمک مستقیم انگلیس ها و حمایت علنی آنان به منصب صدارت ایران رسیدند و قبل از همه به حلقه ی ”برادران ماسون“ درآمدند ... اگر روزی اسناد یکصد و پنجاه ساله اخیر فراماسونری منتشر شود، مشاهده خواهد شد که دیپلمات های فراماسن انگلیس، چگونه اوامر صادره گراندلژ ”ادنبورگ“ و ”یونایتد گراندلژ“ لندن را در ایران اجرا می کردند ...

”سِر گور اوزلی“، ... فراماسون بزرگ که استاد لژ فراماسونی ”لندن“ بوده در نامه ای که به تاریخ ١۵ اکتبر سال ١٨٤٤ میلادی از پترزبورگ به وزارت خارجه انگلستان نوشته است، درباره ایرانیان و روش برادران ماسونش چنین می نویسد:
”عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت هندوستان می باشد [در این هنگام هنوز در ایران نفت کشف نشده بود. ب. الف. بزرگمهر] در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در همین حالت ضعف و توحش و بربریت نگاه داریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم ...“ (مجله پادشاهی آسیایی ژانویه ١٩٤٤)

”سِر گور اوزلی“ سفیرکبیر و فرستاده مخصوص پادشاه انگلستان به دربار ایران از صاحبمنصبان نظامی انگلیس نیز بود. وی هنگامی که به ایران آمد، ماموریت داشت:
١ ـ قراردادهایی با ایران منعقد سازد؛
٢ ـ برای ضعیف نگاه داشتن ایران قسمت هایی از ایران را تجزیه نماید؛
٣ ـ سازمان های اطلاعاتی و خرابکاری پدید آورد؛ و
٤ ـ لژ فراماسونری را تاسیس کند.
...
”سِر گور اوزلی“ هنگامی که از انگلستان حرکت کرد، دو سمت داشت:
یکی سفارت کبری و دیگری مامور عالیمقام (استاد اعظم) و (معمار بزرگ فراماسونی). به موجب مقام دوم خود او می بایست لژ جدید از ماسون در ایران تاسیس کند و فرامین تاسیس این لژ هم اکنون در اسناد بایگانی گراندلژ انگلستان موجود است ... وی هنگام اقامت خود در ایران، عده ای از درباریان و اطرافیان شاه را فراماسن کرد.
...
این انگلیسی زیرک و فعال که سه سال سفیر و رییس لژ فراماسنی انگلستان در پایتخت ایران بود با همدستی میرزا ابوالحسن خان ایلچی معاهده شوم ترکمانچای را با روس ها منعقد ساخت و با جدا کردن ١۷ شهر قفقاز از پیکر شاهنشاهی ایران و ضمیمه نمودن آن ها به خاک روسیه نخستین قدم را برای ضعیف ساختن ایران برداشت. ”سِر گور اوزلی“ با کمک میرزا ابوالحسن شیرازی که او نیز از اساتید بزرگ فراماسنی بود در سال ١٢٢۷ ه. (١٨١٢ م.) معاهده ای بین ایران و انگلستان منعقد کرد ... عمال سیاسی انگلستان در ایران با کمک برادران ماسون، آنچه در قوه داشتند برای مساعدت به دولت روسیه اقدام کردند و ایران ضعیف و کوچک شده بهترین هدف سیاست استعماری انگلستان قرار گرفت.
...
با انعقاد معاهده شوم و ننگین ترکمانچای رییس لژ فراماسنی هم تغییر ماموریت یافت و از ایران خارج گردید. او در ماه اوت ١٨١٤ میلادی (١٢٢٩ هجری) وارد پترزبورگ شد. پادشاه روسیه وی را پذیرفت و از او تجلیل فراوان کرد. ”اوزلی“  رویهم پنج سال در ایران ماند و نه تنها عده کثیری از درباریان و امنای دولت را فراماسن کرد، بلکه موفق شد پایه های سیاست انگلیس را در ایران مستحکم کند.
...
انگلیسی دیگری که باید او را هم در ردیف بنیانگذاران فراماسونری در ایران بشمار آورد، ”سِر ویلیام اوزلی“ کوچک ترین فرزند ”سِر رالف اوزلی“ و برادر ”سِر گور اوزلی“ است ... در ارتش انگلستان تا درجه سرگردی پیش رفت ... ولی ... ناگهان خدمت نظام را ترک گفت و یکباره عاشق زبان و ادبیات فارسی شد و به فکر مسافرت به ایران افتاد. این نظامی کارکشته سابق که تا آن روز جز مقررات و انضباط خشک سربازخانه چیزی نمی دانست، یکباره شاعرمسلک و ادیب از آب درآمد! ... اگر روزی اسناد فراماسنی و یا سازمان اینتلجنس سرویس انگلستان منتشر شود، معلوم خواهد شد که سوء ظن ایرانیان نسبت به این نوع خاور شناسان مصلحتی بی جهت نبوده است و نیست. جناب سرگرد اوزلی انگلیسی در شرایطی ناگهان عاشق ادبیات فارسی شد که در یک جیب دیپلم فراماسنی، درجیب دیگر حکم جمع آوری اطلاعات برای ارتش و در جیب سوم دستور زبان فارسی خویش را پنهان کرده بود.
...
”ویلیام اوزلی“ پس از سه سال اقامت در ایران و مطالعه لازم و جمع آوری ۷٦٨ جلد کتاب نفیس خطی فارسی و عربی به انگلستان بازگشت ...»٨

پانوشت:

١ ـ مهم ترین بندر نفتی جنوب کشور نروژ

٢ ـ گونه ای شیوه ی ساختمان سازی درخور آب و هوای بارانی بسان شهرهای کرانه ی دریای مازندران

٣ ـ «... چه سرنوشت شگفتی ایرانیان به درازای تاریخ داشته و دارند. ملتی سرفراز که پیامبر اسلام درباره شان چنان به نیکی یاد کرده، ملتی که تنها به عنوان نمونه، نزدیک به پنج هزار ریاضیدان به جهان پیشکش نموده ـ می دانم بسیاری باور نمی کنید؛ ولی حقیقت دارد ـ ، ملتی که مزدک و بابک و مانند آنها را به جهان ارزانی داشته، کمتر دستاوردی برای خود داشته است.

خیلی پیش ترها، هنگامی که پادگان های کم و بیش نوبنیاد ایرانی در دوره قاجارها، بوسیله قزاق ها اداره می شد، در مناطق سردسیر و برفگیر کشور مانند آذرآبادگان، رسم بر این بود که پس از پایان برف روبی زمین و میدان پادگان، چارگوشی کوچک از برف پارونشده را در میان میدان برجای گذارند تا با یاری آن، اندازه کار انجام یافته را به نمایش بگذارند.

آیا، ما ایرانیان، باهمه آنچه که به جهان ارزانی داشته ایم، ناچاریم چون گذشته، چنین حاکمیت های پلیدی را که مانند آن چارگوش برف روفته نشده بر ما گرانبار شده، به دوش کشیم و انگشت نمای دیگر ملت ها و خلق های جهان که بدرازای تاریخ بسیاری چیزها از ما آموخته اند، شویم؟

آیا میهن مان به نشانه تباهی ها، خرافات و واپسماندگی تاریخی یا بهتر بگویم نهشته ای تاریخی، برجای مانده و خواهد ماند؟ چنین مباد!»
«چگونه سربازان اقتصادی کشور، مدال طلای المپیک را در جذب سرمایه گذاری خارجی ربودند!»،

٤ ـ اکتشاف نفت دریای شمال: ۱۹۶۰ ، استخراج نفت دریای شمال: ۱۹۷۵

۵ ـ «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، جلد نخست، پیشگفتار، اسماعیل رایین، انتشارات امیرکبیر، تهران، ١٣۵۷

٦ ـ همانجا

۷ ـ همانجا، جلد نخست، فصل دهم

٨ ـ همانجا، جلد نخست، پیشگفتار

۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

هر آنکس که دندان دهد، نان دهد؟!


بر تابلویی با خطی خوش نوشته است:






از «گوگل پلاس»


و من به یاد سراینده ای می افتم که هنگامی پیش از این گفته بود:
هر آنکس که دندان دهد، نان دهد!

برپایه ی این گفته، سپاس مر خدا را که مرا دندان داد تا هماره در پی نان دوان باشم!

ب. الف. بزرگمهر   دوم اسپندماه ١٣٩١

در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی!


بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی

ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی

سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی

روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی

ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی

باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی

گرچه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی

سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی


 سعدی شیرازی

برادر جان، خراسان است اینجا!


برادر جان، خراسان است اینجا
سخن گفتن، نه آسان است اینجا ”
چغک، چلغوز، کلپاسه، پلخمون
سخن هایی از اینسان است اینجا!

به جای کرم اینجا کخ زیاد است!
به جای کوچه، میلان است اینجا!
چه کس خورده است نارنجک به جز ما؟
همان که باب دندان است اینجا!

بهای شاعران قبلا گران بود
جدیدا خوب ارزان است اینجا!
چو شک دارید از ایرج بپرسید
که او از ما گریزان است اینجا!

اگر چه هست استادی مسلم
ولی شاگرد شیطان است اینجا!
سه نقطه بین اشعارش زیاد است
سه نقطه از گناهان است اینجا!

نگاهی کن به روی نقشه ی شهر
ببین، پایین خیابان است اینجا!
و کاسب هاش می برّند سر را
همیشه عید قربان است اینجا!

و این هم زیست خاور هست و جای
فروش بند تنبان است اینجا!
کمی هم این طرفتر کوهسنگیست
بلندی های جولان است اینجا!

دو چشمم کور! این هم هست سجّاد
که مانتوهاش، چسبان است اینجا!
پر از گلزار یا مهناز افشار
پر از بهرام ِ رادان است اینجا! 

خراسان ابتدا تنها یکی بود
ولی حالا سه استان است اینجا!
هوایش صبح ها باشد بهاری
ولی شب چون زمستان است اینجا!

صلاه ظهر صاف و آفتابی
ولی شب ابر و باران است اینجا!
دو قطره تا که باران هم بیاید
دگر دریای عمان است اینجا!

ولیکن شهرداری فخیمه
به فکر نقش ایوان است اینجا!
به هر میدان، سر هر چارراهی
هزاران دست گلدان است اینجا!
گل میمون، گل خرزهره، میخک!
خلاصه چون گلستان است اینجا!

مجید رحمانی صانع

پی نوشت؛ شعر ایرج میرزا درباره ی خراسان و مردم خراسان

برگرفته از «گوگل پلاس» 

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

چینی ها نیز پای خود را به شاخابه ی پارس و دریای عمان می گشایند


چین و ایران حضور خود در منطقه خلیج فارس را بهبود می بخشند. ١٨ فوریه، پاکستان کنترل بندر گوادر در نزدیکی تنگه هرمز را به چین واگذار نمود. یک روز پیش تر، ایران درباره ی ساخت پایگاه نظامی ـ دریایی در بندر پسابندر در کرانه ی دریای عمان آگاهی داد. این پایگاه در فاصله ٣٠ کیلومتری از گوادر خواهد بود.

همداستانی درباره ی برنامه کنترل بندر گوادر از سوی چین، توسط دولت پاکستان در ماه ژانویه به تصویب رسیده بود. برای آنکه تاثیر ایجاد پایگاه نظامی ـ دریایی در پسابندر افزایش یابد، ایران یک روز پس از پایان قرارداد پاکستان و چین این خبر را اعلام نمود.

پکن و تهران شرکای استراتژیکی هستند. آنها به طور کامل می توانند سناریوی گوادر ـ پسابندر را با هدف دستیابی به همکاری اقتصادی و سیاسی گسترش دهند. افزون بر این، بهره مندی های جغرافیایی ـ سیاسی هر دو سو در هماوندی با این پروژه های تازه سازگارند.

بندر گوادر در گلوی خلیج فارس، جایی مهم و استراتژیک قرار دارد. از آنجا ٤٠٠ کیلومتر تا تنگه هرمز، کریدور اصلی حمل و نقل نفت و گاز مایع طبیعی از کشور های خاور نزدیک به چین فاصله است. همراه با آن مسیر اصلی حرکت کشتی های نظامی و میهنی میان خلیج فارس و دریای عربی است. باریس والخونسکی، کارشناس دانشکده پژوهش های استراتژیک در این باره می گوید:
برای چین، بندر گوادر، مسیر سرراستی است برای آنکه همه ی ترابری کالاها و جابجایی ارتش دریایی را در منطقه کلیدی امروزی انجام دهد.

پایگاه نظامی در پسابندر به تهران این امکان را می دهد که حضور نظامی در منطقه را گسترش دهد. پایگاه در ساحل خلیج عمان خواهد بود که از طریق آن ٢٠ درصد استخراج نفت جهانی انجام می گیرد. روشن است که ساختن پایگاه با درنظر داشتن این جُستار است که نه تنها کار کنترل را انجام دهد که در صورت نیاز بی درنگ این دالان انرژی را ببندد. پسابندر و گوادر ٣٠ کیلومتر از هم فاصله دارند و به ایران و چین این امکان را می دهند که خرید و فروش نفت را که از دست به دست نامیده می شود، انجام دهند.

بدیهی است که پکن و تهران این اقدامات ژئوپلیتیکی را در زمینه ی افزایش اختلاف و درگیری با آمریکا انجام می دهند. اگر کار به درگیری نظامی بیانجامد در آن صورت آمریکا می تواند به آسانی دالان ارسال نفت به چین را از طریق تنگه ی مالاکا ببندد؛ از این دالان کم و بیش ٨٠ درصد ترابری نفت به چین انجام می گیرد. چین به همین انگیزه، راه های استراتژیک جایگزین می سازد. افزون بر این، سخن درباره ی استراتژی «نخ مروارید» است که دربرگیرنده ی شبکه ای از بندرهای مهم استراتژیک، پایگاه ها و ایستگاه های وارسی و دیده بانی سریلانکا ، بنگلادش و میانمار است. در چارچوب این استراتژی، دستیابی به بندر گوادر لحظه ی درخوری در افزایش پایوری (تضمین) جغرافیایی ـ سیاسی در منطقه خواهد بود.

در این هم ترازی جغرافیایی ـ سیاسی، پاکستان انگیزه های خود را دارد. در زمینه سرد شدن شدید هماوندی با ایالا متحد، پاکستان هماوندی های استراتژیک با چین و ایران را بهبود می بخشد. واگذاری کنترل بندر گوادر به چین ، خدمت بزرگی به هر دو شریک از آن میان، در طرح درگیری نفوذ سیاسی ـ نظامی گسترش یافته آیالات متحدا در شاخابه ی پارس و اقیانوس هند خواهد بود.

١٩ فوریه ٢٠١٣

برگرفته از تارنگاشت «صدای روسیه» (http://persian.ruvr.ru/2013_02_19/105332479) همراه با ویرایش، پیرایش، پارسی و پاکیزه نویسی همه جانبه از سوی اینجانب. عنوان نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

از «جن» های مسلمان و کافر بیاموزید! ـ بازانتشار


سرانجام پس از کشمکش بسیار که نزدیک بود به دور تازه ای از مُشت زنی میان جناح های گوناگون رژیم بینجامد و صحنه ی دیگری از تقوای مقلّدین و عظمت "اسلام" را برای جهانیان به نمایش گذارد، «بنده خدایی» دیگر۱ به نام «علی آبادی» را که جای هر دو پایش هنوز در «سازمان تربیت بدنی» و ورزش جمهوری اسلامی برجای مانده به سرپرستی وزارت نفت گماشتند.

در دوره ی شاه گوربگور شده، وزارت نفت به خاطر بزرگی اش نسبت به سایر وزارتخانه ها و بیش از آن به دلیل داد و ستدهای پشت پرده ای که میان شرکت های بزرگ نفتی و بلندپایه ترین کارگزاران این وزارتخانه انجام می پذیرفت، «دولتی در دولت» نامیده و شناخته می شد. در دوره ی جمهوری اسلامی نیز هیچ دگرگونی بنیادین در این وزارتخانه انجام نگرفت و درِ آن کمابیش بر روی همان پاشنه چرخید که پیش تر می چرخید؛ تنها کارمندان آن کمی پشمالوتر شدند و هرچه رتبه شان بالاتر رفت، جای سوختگی میان پیشانی شان تیره تر و ژرف تر شد و صد البته نشان شیر و خورشید و شمشیر نیز جای خود را به خرچنگی گرد و قلمبه با شاخک هایی بسان شمشیر ذوالفقار سپرد. سایر کارها چون پیمانکاری های بزرگ و بستن قراردادهای نان و آبدار با شرکت های بزرگ نفتی مانند «شل» (انگلیسی ـ هلندی) همچنان به جای خود ماند و جای شرکت های بزرگ نفتی ایالات متحده را شرکت «توتال» (فرانسوی) و برخی شرکت های کوچک تر مانند «استات اویل» نروژی پر نمودند. نورچشمی های آقایان و آقازادگان و در راس همه شان آقازاده ی حجت الاسلام ام الفساد والمفسدین در بستن قراردادها «سهم شیر» را بردند و شمار بی شماری ریزه خواران نیز در این میان بی اجر و پاداش نماندند؛ گرچه برخی از آن نمک نشناسان که سرشان بی کلاه مانده یا به اندازه ی کافی سبیل شان چرب نشده بود، دله دزدی های پشت پرده را به کمک رسانه های اروپایی که زبان درازتری داشتند، لو دادند و چندتایی از آقازاده ها را واداشتند تا موقتا هم که شده به دانشگاه های «آکسفورد» و جاهای دیگر پناه برند تا شاید آبها از آسیاب بیفتد و به گفته ی اروپایی ها ساحل امن شود. قراردادها و سهم های پنج درصدی شرکت های نفتی آنچنان نان و آبدار بود که حتا کارچاق کن ها و جوش دهندگان دست دوم و سوم اینگونه قراردادها از آن راه شرکت های کوچک خدمات نفتی راه انداختند و برخی هایشان هم با همان سرمایه ی "اندکی"  که در این بده بستان ها به جیب زده بودند (در ادبیات ما چیزی به نام سهم روباه داریم؟) در همان هنگام که «گفتگوی تمدن ها» با شدت هرچه بیش تر، حتا در «چتم هاوس»، جریان داشت، بخت را یار دانسته به «ینگه دنیا» کوچ نمودند:
«خدایا شکر! خودت می دانی که ما به اندک روزی از سوی تو رضا هستیم!»

اکنون، پس از آن گیر و دارها که حتا پای جن های مسلمان و کافر را به میدان کارزار باز نموده، برگماری این «بنده خدا»ی تازه به سرپرستی آن وزارتخانه، تنها یک معنی می تواند داشته باشد:
آتش بس میان جناح های گوناگون مقلّدین «اسلام پناه» و آشتی (مصالحه) برای حفظ یکپارچگی و آبروی "اسلام"!

در اینجا بخشی از رهنمودهای مقام مُعَظَّم «نماینده ی خدا در ایران» به مقلّدین «خاص»۲ را به نقل از جنّی کافر که دیشب هنگام خواب بر من ظاهر شد، می آورم. درست و نادرست آن بر گردنِ آن جن است:
... مومنین باید یاد بگیرند که «خط قرمز»های یکدیگر را باز هم ببش تر رعایت کنند و از پرده دری که هیچ سودی برای هیچکس دربر ندارد و فقط بهانه به دست دشمنان اسلام می دهد، خودداری ورزند. هیچ مومنی نباید آبروی برادر دینی خود را سر چیزهایی پیش پا افتاده، ببرد! برادران دینی باید دریابند که این کار چه معصیت بزرگی داشته و افزون بر زیان اُخروی، «اعوذ بالله» خُسران دنیوی نیز در پی داشته و گناهی کبیره به شمار می رود! مبادا مسلمانی، مسلمانی دیگر را که سال ها در آنجا [وزارت نفت] به رتق و فتق امور سرگرم بوده و چرخ مملکت را می چرخانده به کارهای خلاف متهم نماید و وحدت «اُمت واحده» را برهم زند. حالا چه کسی بهتر از این «بنده خدا» برای سرپرستی «وزارت نفت» که «با پیت های چهار لیتری در دوران قبل از انقلاب در صف های نفت»۳ می ایستاده و قدر عافیت را نیک می داند! تا انشاء الله سر از ته و توی کارها در آورد و چند پیتی نفت پر کند، نوبتش نیز به سر رسیده است. خدا اَرحم الرّاحمین است و کارها انشاء الله «کما فی السابق» بر وفق مراد پیش خواهد رفت! من این چیزها را نمی توانم برای عوام النّاس بگویم که خدای نکرده، ذهن شان مشوّب شود. شما برادران دینی باید از این جن های مسلمان و کافر بیاموزید که با هم در صلح و صفا به سر می برند و حقوق یکدیگر را رعایت می کنند. هیچگاه دیده اید یا در جایی خوانده اید که خدای ناکرده آبروی همدیگر را بریزند و ذهن عوام النّاس را بر سر چند (میلیون) دلار که بوی گند نفت هم می دهد، مشوّب کنند؟! شما باید انشاء الله آبروی اسلام عزیز را حفظ کنید. می دانم که همه ی شما در راه اسلام و مسلمین زحمت می کشید و البته بی مایه فطیر است. خداوند ربّ العالمین، انشاء الله همه برادران را اجر عظیم عنایت فرماید. الهی آمین.

ب. الف. بزرگمهر          ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
(از کاربرد زبان تازی لابلای پارسی پوزش می خواهم!)

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/06/blog-post_8964.html

پانوشت:
 ۱ ـ پیش از این نیز «بنده خدایی» در مقام وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، چند سالی بر سر کار بود. وی که در کنار خود چندین "وزیر امور خارجه" ی دیگر در کارهای گوناگون، از آن مشاور عالیمقام منقلی کنار رهبر گرفته تا مامور گفتگوهای اتمی و دیگران را با بردباری می شکیبید و تا پیش از برکناری اش از آن مقام یادش نبود بنده ی خداست، بسی پیش از طرح درهم آمیزی وزارتخانه های گوناگون، وزارتخانه های امور خارجه و جهانگردی را با هم درآمیخت و همراه اهل و عیال گِردِ جهان را گشت!
 ۲ ـ در برابر عوام
 ۳ ـ «... خبرنگاری از توکلی پرسید شما منتقد حضور علی آبادی به عنوان سرپرست در وزارت نفت هستید؛ چرا به رغم داشتن سابقه نفتی انتقاد دارید[؟] ... توکلی در جواب گفت:
آقای علی آبادی اعلام می کنند من در سال ۵۴ در ساخت مخزن نفت در کن مشارکت داشته ام پس می توانم وزیر نفت شوم. اگر ما این مشارکت را به عنوان یک سابقه نفتی در نظر بگیریم، تمام بچه هایی که با پیت های چهار لیتری در دوران قبل از انقلاب در صف های نفت می ایستادند اکنون می توانند از آن کار خود به عنوان یک سابقه نفتی یاد کرده و وزیر نفت شوند.» (http://www.dadna.ir/)

۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

دانشمندی سترگ، پیکارگری آگاه به نیاز زمانه و دلیرمردی نیک اندیش


برگرفته هایی از تقی ارانی:
• صلح و آزادی، شعار مشترک تمام جوانان ترقی‌خواه جهان است. زندگی به شما می‌آموزد که باید چگونه بدستش آورد.

• تا زن استقلال اقتصادی نداشته باشد، آزاد نخواهد شد.

• فاشیسم آخرین اسلحه‌ی حفظ منافعِ طبقاتی است.

• فقط فاشیسم کوته‌نظر می‌تواند اشتباها تصور کند که یک جامعه با وجود تمام اختلافات طبقاتی، ممکن است یک ملتِ واحد با روحیات و ایدئولوژی یکنواخت تشکیل دهد. روحیات و ایدئولوژی هر طبقه، وضعیت اجتماعی و مادی و سیاسی و اقتصادیِ آن طبقه است.

***

تقی ارانی فرزند ابوالفتح ارانی است. پدرش یکی از مستخدمین دولتی و عضو وزارت دارایی بود. در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد و تحصیلات دبستانی خود را در مدرسه‌ی شرف تهران به‌پایان رساند و سپس وارد مدرسه‌ی دارالفنون شد و پس از اتمام آن و احراز مقام شاگرد اولی وارد دانشکده‌ی پزشکی تهران گردید.

در سال ۱۳۰۱ به برلین عزیمت کرد و پس از شش سال تحصیل در رشته‌ی فیزیک و شیمی به مقام دکتری رسید. در ۱۳۰۹ در دانشگاه برلین به استادی علم بدیع در اشعار فارسی و عربی و ترکی اشتغال داشت. در همین سال به ایران بازگشت و تا سال ۱۳۱۵ به امر تدریس در وزارت جنگ و وزارت صناعت مشغول بود...

در میان مردان بزرگی که از ایرانیان و بیگانگان در زندگی خویش دیده و شناخته‌ام، هنوز ارانی اگر نگویم بزرگترین، یکی از بزرگترین آن‌هاست. آن هماهنگی بین یک مبارز دلیر و انسانِ نیک و صاحب اندیشه و ژرف که پدیده ای بس کمیاب است، در ارانی به میزانی شگرف وجود داشت. همه برتری‌های روانی و عملی او: دانش، دلاوری، پشتکار، ایمان، سرشت او بود. از این‌رو از جلوه فروشی‌های سبک مغزانه عاری بود. فروتن و بی‌ادعا به‌نظر می‌رسید و کارهای خود را که تا پایگاه جانبازی در راه مردم اوج می گرفت، انجام وظایف عادی یک انسان می‌شمرد.

سخت پرکار بود. هنگامی‌که چشم از جهان می بست ۳۶ سال داشت. یعنی در جوانی شهید شد ولی تا آن هنگام کتاب‌های علمی متعدد و قطور و مقالات سیاسی و حتی آثار ادبی گوناگون نوشته بود. به‌سبب شوق متنوعی که در فرهنگ انسانی داشت، بسیار چیزها می‌دانست: از ریاضی و فیزیک و شیمی گرفته تا فلسفه و روانشناسی و زبان و ادبیات! و در همه این گستره‌ها مردی ژرف اندیش و پرخوانده بود: می‌اندیشید، می کوشید. زندگی را رسالتی دشوار و پرمسئولیت برای انسان می‌دانست. می‌خواست به‌شایستگی زندگی کند. می‌خواست عضو انگلی در خاندان جلیل آدمی نباشد.

در زندان و در دادگاه، الماس بی همتای روانش درخشید. پیدا بود که از آن مردان پاک‌باز است که در مبارزه، محاسبات بازرگانی به‌سود زندگی خویش را برنمی‌تابد. و به‌گفته شاعر ”گهر از خویشتن می‌کند“. نمی گوید : چون دیگران چنانند پس من چرا نباشم. پاسخ‌گوی وجدان خویش است. خویش را پیوسته در دادگاه بزرگ زمان ایستاده می‌بیند و می‌خواهد در برابر دادگری که تکامل تاریخی نام دارد سربلند باشد. زندگی را به‌معنای هستی جسمانی نمی‌فهمد. آن‌را در زندگی معنوی، در زندگی کارها و اندیشه‌ها می‌بیند که می‌تواند سده‌ها بپاید. به جاویدانان تاریخ غبطه می‌خورد و می‌خواهد در بارگاه آن‌ها پای گذارد و تمام زندگی برای این زیارت مقدس توشه می‌اندوزد.

برای او ایمانش به کمونیسم، امری جدی بود که به‌خاطر آن می‌سوخت. آن‌را به محفوظات طوطی وار بدل نکرده بود. آن‌را به پاره‌ای از دل خود بدل ساخته بود. در شب‌گیر رژیم استبداد ”سحرگاه بزرگ“ را می‌دید. در گندنای آن محیط، باغستان‌های آینده را می‌بویید. با آن‌چنان ایمانی که درها و قفل‌های آهنین، سلول مرطوب و پر از قارچ، شکنجه‌های طولانی، چهره‌ی عبوس شاه و مختاری، نگاه موذیانه‌ی قاضیان استبداد، زهر خنده‌های شک و استهزاء و طنین متکبرانه‌ی طبل فاشیسم در جهان، هیچ‌کدام و هیچ‌کدام نتوانست آن ایمان را بلرزاند

در بروز شخصیتی مانند ارانی تقاطع دو مدار – ایرانی و جهانی – تاثیر داشته است. ارانی از سویی در مکتب آن سُننی که ستار، حیدر، پسیان، خیابانی، مجاهدان و شهیدان مشروطه و آزادیخواهان پس از آن دوران پدید آورده بودند، بار آمد. و سپس ارانی در رکورد نبرد جهانی پرولتاریا آبدیده شد. در آلمان او شاهد گسترش شگرف نهضت انقلابی بود که لاله‌های ارغوانیش از درون خون کارل لیبکنشت و روزا لوگزامبورگ جوشیده بود. ارانی در آلمان با گذرانی دشوار درس خواند. خود او زمانی به نگارنده این سطور گفت : روزهایی می‌شد که با خوردن چند قاشق شکر خود را نگاه می‌داشتم و عزت نفس نشان می‌دادم و گرسنگی خود را با احدی در میان نمی‌گذاشتم.

مقداری از روشنی چشم خود را در کار تصحیح اوراق در چاپ‌خانه‌ی کاویانی گذاشت. در آلمان ارانی با مارکسیسم نظری و عملی آشنا شد و همین‌که از جریان این برق نیرومند گرم گردید، نورافشانی آغاز نهاد. ارانی در ایران با بنیاد گذاشتن مجله‌ی دنیا، دنیای معنوی نوینی پدید آورد و مکتب ارانی در تاریخ جنبش انقلابی ایران مکتبی است ثمربخش.

ارانی می‌توانست به آسانی با رژیم استبدادی بسازد و صاحب همه‌ی امکانات شود. او در پرتو لیاقت خود به مقامات مهم دولتی رسیده بود و اگر کمی کوتاه می‌آمد (حتی تسلیم شدن محض هم لازم نبود) از خوان اموال یغماگرانِ جامعه نصیب می‌گرفت. ولی ارانی دوران جوانی انقلابی و افکار شورانگیز خود را با هیچ مقامی عوض نکرد و هرگز عاقل و سربه‌راه نگردید، چنان‌که بسیاری از معاصرانش شدند و بسیاری از معاصران ما هم می‌شوند. آری این طغیان‌های اولیه به‌منظور سازش‌های بعدی نوعی راه و روش متداول است که هدف آن بالا بردن بهای خود در بازار فروش شخصیت‌هاست. ولی چنین شیوه‌ای با صداقت و مردانگی و بی پیرایگی و سادگی خردمندانه‌ی ارانی متضاد بود. وی تا آخرین لحظه، در زندان امکان سازش داشت ولی او، در تالار کهنه فتحعلی شاه که دادگاه جنایی بود، آخرین ضربت تازیانه را بر چهره دشمن کوفت و او را به‌حد کشت از اصلاح خود مایوس ساخت. سخنرانی ارانی در این تالار دشمن را لرزاند. رئیس دادگاه پس از شنیدن دفاعیه او که واژه‌ها و جمله‌های آن‌را گویی از پولاد ریخته بودند، به‌یکی از همکارانش گفت: این مرد دل شیر دارد.

ارانی نمی خواست عالمِ محض و تجریدی باشد که در فرمولهای ریاضی و شیمی و در فرضیات فیزیک و فلسفه کندوکاو کند و از جهان، از مردم، از کوچه ها، از کارخانه ها و مزرعه ها دور بماند. او می‌خواست چنان‌که پیشینیان ما می‌گفتند: اهل مبارزه باشد نه اهل مشاهده... هم‌چنین ارانی نمی‌خواست مبارزِ آرزوپرست باشد. او می‌خواست با کمکِ درک قوانین عینی تاریخ و جامعه مبارزه کند یعنی مبارزی واقع‌بین باشد. او سعی داشت جامعه‌ی ایرانی را در جزییاتش بشناسد. جامعه سنتی را دگرگون کند و وزش نوین را در جان‌های مردم ایران رخنه دهد. شناخت مشخص و عینی ایران و ایرانی اندیشه‌اش را به‌خود مشغول می‌داشت. نخستین روز که هم‌راه یکی از هم‌رزمان آن زمان به‌دیدارش توفیق یافتم گفت: مشغول نگارش جزوه‌ای است درباره‌ی روحیات قشرهایی که می‌توانند مورد تبلیغ انقلابی ما قرار گیرند. می‌گفت : اگر مردم را نشناسیم، راه رخنه در روح آن‌ها را نخواهیم یافت و کوشش ما به‌هرز خواهد رفت. و از این وظیفه‌ای که او آن‌روز سخن می‌گفت، هنوز می‌توان سخن گفت. زیرا با الگوهای مجرد یا انگاره‌های دیگران نمی‌توان جامعه‌ی ایرانی را شناخت. آن الگوها و انگاره ها تنها راهنمای شناخت و عمل است.

... و در این نخستین دیدار، او جملاتی گیرا و پرمغز گفت. کارشناسی او در فیزیک و شیمی در شیوه‌ی او برای برگزیدن اصطلاحات و استدلال تاثیر داشت. مثلا می‌گفت: کار ما با جلب افراد جداگانه همانند کارِ ذخیره کردن قطره‌های کوچک است. سپس آن قطره‌ها دریاچه‌ای ایجاد خواهند کرد و با آبشار نیرومندی که از این دریاچه فرو خواهد ریخت، می توان توربین ‌های بزرگی را برای تحول جامعه و نوسازی آن به‌حرکت درآورد. لذا قطره‌ها مهم‌اند. باید از جلب گسترده‌ی آن‌ها خسته نشد. این گویا در پائیز سال ۱۳۱۴ بود و سپس در اردیبهشت سال ۱۳۱۶ پلیس به سراغ ما آمد و دشمن کوشید که جسم و روح ارانی را دفن کند. با این‌حال نتوانست از تراکم قطره‌ها، از گرد آمدن سیلاب، از خروش آن، از گردش توربین ‌های نیرومند، از گسترش روح ارانی جلوگیری نماید. اگر پیروزی را عبارت از گرد آوردن مظلمه‌ای ننگین از راه فرومایگی‌ها بشمریم، دشمنان ارانی پیروزند. ولی اگر پیروزی را با ایجاد جریانی و افقی نو در تاریخ به‌سود مردم بدانیم‌، در آن صورت ارانی پیروز است.

تاریخ در هر لحظه‌ی معین دارای ذخیره‌ی معینی از امکانات است و همیشه نمی‌تواند با آرزوهای قهرمانانش همگامی کند. لذا ممکن نیست که همه‌ی نوآوران و انقلابیون جامعه بتوانند آن ‌را طی زندگی خود آن‌چنان بسازند که می‌خواهند ولی آن‌ها با تمامِ توان می‌کوشند تا حرکتش را – که بهر جهت وجود دارد – تسریع کنند. ارانی مبارزی سخت‌کوش بود که به جامعه‌ی ایرانی، سمت و سویی مثبت بخشید و آن‌چه که مشروطه خواهان در ابهامِ احساسی گفتند او در بیان علمی‌اش مطرح کرد.

... کوتاه قد، کمی تنومند، موی ریخته، با چشمانی کم سو بود و عینک ذره بینی می‌زد ولی چهره‌ای سخت جذاب و با جربزه داشت. در پارسی شیرینش نمکی از زبان زادگاهش تبریز احساس می‌شد. مهربانی طبیعی و صمیمی‌اش از سالوس و چاپلوسی و برخورد متین و بزرگوارانه‌اش از تفرعن و تبختر، به‌کلی عاری بود. به‌همین جهت مهر و احترام نسبت به او به‌تدریج همگانی شد و هنگامی‌که خبر مرگ نابهنگامش در بندهای زندان قصر پیچید عزایی تلخ در دل‌ها و اشگی شور در چشم‌ها نشست. در سلول‌های زندان انجمن های کوچک ماتم و سوگ برپا گردید. برخی از ما که شعری می‌سرودیم آن ‌را در این انجمن‌ها خواندیم. آن انجمن‌ها با سوگند وفاداری به‌راه او ، کین توختن بر خصمان او، برافراشتن درفش او پایان یافت و گروهی از ما کوشیدند که چنین کنند ولی با این‌حال هنوز حق ارانی ادا نشده است. او درخور آن است که بیش از پیش به الهام‌گر بزرگ خلق ما بدل شود. او درخور آن است که برجسته تر از پیش از پیشوایان سترگ فراخ اندیش و نواندیش و انسان پرست و ایران پرست عصر ما شمرده شود. او درخور آن است که در جهان بیش از اکنون شناسانده شود. بگذار جریانی که او به آن تعلق داشت کوچک باشد ولی ابعاد روح او را با این جریان نمی‌توان سنجید. او در سیر تاریخِ سوسیالیسم جهانی جایی دارد و شاگرد باورمند لنین، یار وفادار شهیدان تاریخ ایران بود. او دانشمند و اندیشه ور انقلابی بزرگی بود.

گنجی که از اندیشه هایش مانده باید آراسته تر عرضه گردد. سخنانش را باید مبارزان راه آزادی در علم و عمل به‌کار بندند. در این سخنان ژرف که کتاب‌ها و دفاعیه‌ی شجاعانه‌‌اش از آن انباشته است معنای بسیاری خفته است که می‌تواند بسیج کند و باید بسیج کند.

سی سال از ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ که روز شهادت ارانی در بیمارستان زندان موقت تهران است می‌گذرد. ارانی را در این بیمارستان مصنوعا به تیفوس دچار کردند سپس او را تعمدا به عنوان بیمار مالاریا مورد درمان قرار دادند. میوه و غذایی را که بانو فاطمه ارانی مادر مهربانش می‌آورد به او نرساندند، با سرعتی حیرت انگیز او را که جوانی نیرومند بود به محتضری علیل و نزار بدل ساختند و سپس کشتند. به‌نحوی که مادرش نعش فرزند را نشناخت و تنها به ‌شهادت سید احمد امامی دوست شخصی ارانی که هویت نعش را تصدیق کرد، باور نمود. و سپس بی سرو صدا و گمنام او را به آرامگاه جاویدش بردند. ولی سه سال بعد، در بهمن ۱۳۲۱ بر روی این گور در ابن بابویه تهران توده‌های انبوه مردم گل افشانی می‌کردند.

رضاشاه گریخته بود، مختاری در زندان و پزشک احمدی بر دار کیفر. از آن هنگام ارانی به پرچم میلیون‌ها بدل شد و این آغاز طلوع خورشید او بود. خورشیدی که رضاشاه، مختاری، پزشک احمدی خواستند در غبار گمنامی غرق کنند، ولی نتوانستند و دیگری و دیگران نیز نخواهند توانست.

اگر پرسان شود از من جوانی

که در راه شگرف زندگانی

که ‌را از بهر خود سرمشق سازم

بدون مکث می‌گویم: ارانی

خاستگاه: «آفتاب»

برگرفته از «صدای مردم»

عنوان از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

مرگ ٤٤٩ نفر در ایران بر اثر مصرف برنج آلوده


خبر دریافتی با ای ـ میل

محمود خدادوست، رییس «مرکز تحقیقات سازمان پزشکی قانونی ایران» در گفتگو با «خبرگزاری تسنیم» از مرگ ٤٤٩ نفر در کشور در پی مصرف برنج آلوده در ٩ ماه گذشته خبر داد.

این خبر دقایقی پس از آن از تارنمای این خبرگزاری برداشته شد. محمد خدادوست، علت مرگ ٢٤۵ مرد و ٢٠٤ زن در این مدت را مصرف برنج آلوده به «قرص برنج» اعلام کرده بود.

او گفت: از این قرص وارداتی از هند در انبار‌ها برای جلوگیری از «شته ‌زدگی» برنج سود برده شده و هر قرص توانایی از بین بردن هزاران شته را داراست.

به گفته ی رییس «مرکز تحقیقات سازمان پزشکی قانونی» این قرص مولد «گاز فسفید» است که بهره وری آن آلوده شدن برخی انبار‌های برنج را در پی داشته است.

وی افزود:
«در ٩ ماهه امسال بیشترین تعداد مرگ ‌های ناشی از مسمومیت با «قرص برنج» در استان تهران و سپس در گیلان، مازندران و لرستان ثبت شده است.»

در سال‌های ١٣٨۷ تا ١٣٩٠ در ایران ١٣١١ نفر به علت مسمومیت با «قرص برنج» جان خود را از دست داده ‌اند.

«قرص برنج» ترکیب خطرناکی از فسفیدهاست که برای جلوگیری از آفت زدگی برنج یا زدودن آفات سایر غلات انبار شده و جلوگیری از کپک‌زدگی آن‌ها بهره برداری می ‌شود. این قرص بر اثر تماس با رطوبت، گاز خطرناکی تولید می‌کند که علت اصلی سمی‌ بودن این ماده است.

خبر قربانی شدن این شمار از افراد بر اثر مصرف برنج آلوده در شرایطی منتشر می‌شود که بازار برنج در ایران آشفته است و اعتراض‌ها نسبت به کمبود این ماده ی غذایی روز به روز گسترده‌ تر می‌شود.

برنج آلوده هندی قربانی می گیرد:‌ هر ماه ۵۰ نفر از ایرانیان!

۱۴ بهمن، ۱۳۹۱

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش و پارسی نویسی شده است.   ب. الف. بزرگمهر



توده های مردم ایران، شرمسار، پشیمان و سرافکنده هستند! ـ بازانتشار


به نوشته ی زیر باریک شوید؛ از کسی است که خود آموزش حوزوی دارد؛ پیشینه ی تدریس در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران داشته و هم اکنون رییس کتابخانه مجلس شورای به اصطلاح اسلامی است (یا شاید تا چندی پیش بوده است!). برای دانش و آخوند دلقکی به نام محسن قرائتی که سال ها از بودجه ی عمومی و پول نفت، کیسه ای پُر و پیمان انباشته و نادانی خود را با "خوشمزگی" هایی که اگر کمی به آنها باریک شوید، جز گستاخی و کوچک شمردن شنوندگان و توده های مردم چیزی بیش نیست، متاسف است! گفته هایی که از سخنرانی آن دلقک برگرفته به اندازه ای بسنده نادانی نامبرده را به نمایش می گذارد. اگر نویسنده که خود نیمچه آخوندی است، برای سطح دانش آن مردک دلقک متاسف است، توده های میلیونی مردم ایران از اینکه چنین آدم های نادان و فرومایه ای بر کشورشان فرمان می رانند، شرمسار، پشیمان و سرافکنده هستند.

اگر این مردم، گزینه ای بهتر چون جبهه ی سیاسی گسترده ای دربرگیرنده ی نیروهای پیشرو (چه مسلمان یا ارمنی یا بیدین، چه کرد یا عرب، ترک یا فارس!) در سوی خود داشتند یا خطر چنگ اندازی نیروهای امپریالیستی در کمین نبود، بی هیچ گمان و گفتگو، این حاکمیت را از سر تا پا بسی پیش از این روفته و خیانتکاران و تبهکاران و دزدان و نابکاران را به سزای کردارشان رسانده بودند.

اکنون، وضع بدینگونه است:
هر روز که حاکمیت رژیم فرسوده و پوسیده ی جمهوری اسلامی بیشتر به درازا کشد، زیان های بس بزرگ تری برای کشورمان به بار خواهد آورد؛ زیان هایی تا آن اندازه سترگ که شاید دیگر نشانی از کشوری به نام ایران بر پهنه ی جهان برجای نمانَد. نمونه های کوچک و بزرگی از این زیان ها را تاکنون گواه بوده ایم که تنها مشت هایی نمونه ی خروار و سرهایی از سرِ بزرگِ زیرِ لحاف بوده اند. هر روز که می گذرد، ننگ شکست های افزون تر و خوار شدن ایران و ایرانی بگونه ای شتابنده افزایش می یابد. جایی و هنگامی برای گام به گام حرکت کردن، نمانده است. تاریخ، سرنگونی این رژیم پوسیده، تبهکار و ضدملی را در دستور کار خویش نهاده و شتاب امپریالیست ها نیز با همه ی شکیبایی و عملکرد بسیار زیرکانه و باریک بینانه ی خود نیز از همین روست! اگر این نکته را هم اکنون درنیابیم، به بازی «موش و گربه» ی امپریالیست ها با این رژیم پیوسته ایم. آماج اهریمنی شان بخوبی روشن است: بیجان نمودن هرچه بیش تر "موش" نیمه جان و برانگیختن توده ی مردمی گرسنه و بی سر و سامان که کورکورانه پا به میدان نهاده به هر دیوانه سری و برادرکشی تن در دهند. آنگاه کارزاری به گستره ای فراتر از مرزهای ایران زمین برای اهریمنان آماده خواهد بود. هنگامی که «نقطه ی سربسری»١ فرا رسد و تخم کین و نفرت و برادرکشی و تسویه حساب های تاریخی همه جا سر برآورد، دیگر کار از کار گذشته است.  

با چنین اوضاع و رهبرانی که افزون بر دیگر آلودگی های نهان و آشکارشان به بیمایگی در گرداندن کشور نیز آراسته و گفته ی امام خویش را که «... توانایی اداره یک نانوایی را هم ندارند.»٢ با کردار خود بخوبی سبز کرده اند، کار زارتر از آن خواهد بود که به پندار می آید.   

گفته ی آخوند دلقک٣ که نمونه هایی چون او در میان این صنف مفتخوار و شکمباره بسیار است، یادآور سخنان و عملکرد «خلیفه عُمر» و «تیمور لنگ» است؛ این یک با اشاره به سوره ای در قرآن، هرچه هنرمند و نویسنده و کاربَلَد بود به جرم آنکه در آغاز آفرینش هیچکدام از این هنرها و کارها هستی نداشته و بنابراین به آنها نیازی نیست، زیر دیوار دژی بلند در نیشابور نهاد و دیوار دژ را بر سرشان آوار نمود و آن دیگری به این بهانه که در قرآن همه چیز هست و دیگر نیازی به هیچ کتاب دیگر نیست، دستور داد تا کوهی از بهترین و ارزشمندترین کتاب های باستانی ایران و از آن میان کتاب های دانشگاه باستانی جُندی شاپور ایران را به امواج رودخانه ها سپرده یا به آتش بکشند؛٤ کتاب ها و نام های دانشمندانی که از برخی از آنها جز نامی در گوشه ای از کتاب های تاریخی بیش برجای نمانده است.

مرگ بر همه ی مفتخواران و زالوهایی که کشورمان را به باد داده و می دهند!

سرنگون باد رژیم تبهکار و ضدایرانی جمهوری اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر    ٢١ امرداد ماه ١٣٩١

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/08/blog-post_9538.html

پانوشت:
١ ـ این اصطلاح اقتصادی را در اینجا به مانشی دیگر بکار برده ام:
زمانی که نیروهای دشمن با محاسبه ی توان همه ی نیروهای سیاسی، اجتماعی ـ اقتصادی و سرانجام نظامیِ درون و پیرامون ایران از آنچنان چربشی برخوردار باشند که فروپاشی پرشتاب را با کم ترین هزینه و ریسک پذیری، بر کشور و میهن مان گرانبار نمایند!

٢ ـ «جناب آقای موسوی، آنانکه در مقابل شما ایستاده‌اند، توانایی اداره یک نانوایی را هم ندارند.» برگرفته از گفته ی روح الله خمینی رو به موسوی نخست وزیر وقت ایران، هنگامی که با کارشکنی ها و کینه ورزی های فراوان نیروهای "خودی" و از آن میان و شاید در راس همه، رییس جمهور وقت و «ولی فقیه» نادان، دروغگو و فریبکار کنونی ایران روبرو شده بود!

٣ ـ این بخش از گفته های وی را در متن زیر برجسته نمایش داده ام.

٤ ـ «گفته اند که وقتی سعد بن ابی وقّاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتاب های بسیار دید. نامه به عمر بن خطّاب نوشت و در باب این کتاب ها دستوری خواست. عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتاب ها هست، سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتاب ها جز مایه ی گمراهی نیست، خداوند ما را از شرّ آنها در امان داشته است. از این سبب، آن همه کتاب ها را در آب یا آتش افکندند» (ابن خلدون، مقدمه چاپ مصر، ص ٦ ـ ٢٨۵، برگرفته از کتاب «دو قرن سکوت»، چاپ نهم، سخن، تهران، ١٣۷٨، نوشته ی زنده یاد عبدالحسین زرین کوب)
  
||||||||||

برای علم و آقای قرائتی متاسفم!

اخیرا آقای حجت الاسلام قرائتی مطالبی در میان کتابداران در باره کتابخوانی و ماهیت علم مفید مضر و بی فایده بیان کرده اند که باید از آن اظهار تأسف کرد. اظهار تأسف برای مردمی که در دنیای علم و دانش فعلی، به توصیه ایشان باید با کنار گذاشتن هر نوع مطالعه ای، فقط قرآن بخوانند.

در مطالبی که آقای قرائتی در میان کتابداران بیان کرده، چنان شأن علم و عالم و دانش با استدلال های سست و بی پایه کوچک شده که آدمی با مرور بر آن می تواند به عمق فاجعه‌ای که در تمدن اسلامی برای عقب ماندگی ما رخ داده پی ببرد.
مقدمتا باید عرض کنم که یکی از دشواری‌های ما در این تمدن اسلامی، و یکی از اصلی ترین علل عقب ماندگی ما همین تعریف نادرست از علم است که سبب شده ما مسلمانان دانش و دانایی را جز در حوزه متون دینی کنار گذاشته، به بهانه خواندن قرآن و با استناد به برخی از استدلالهای بظاهر دینی اما در باطن ضد علم، علوم طبیعی و ریاضی را خوار کنیم.

شگفت آن که اکنون هم پس از آن که پانصد سال است غرب با تصرف حوزه علم و دانش دنیا را تحت سلطه خود در آورده، یک مربی دینی، با موقعیت و محبوبیتی که به خاطر مثل ها و داستانهایش دارد، دوباره به بیان آموزه هایی پرداخته است که اگر ما به آنها عمل کنیم ما را به دوره انحطاط بر می گرداند. البته روشن است که خواندن قرآن به عنوان کتاب هدایت توصیه ای است قرآنی و دینی، اما آیا همه متفکران مسلمان، حتی در امر هدایت دینی، تنها به خواندن قرآن تمسک کرده اند؟ جای حدیث کجاست؟ جای تأمل و تفکر کجاست؟ جای این همه فقه و حقوق کجاست؟ جای این همه تاریخ اسلام کجاست؟

بنده البته از آقای قرائتی و امثال ایشان که وقت و فرصت سیما و صدا را غالبا گرفته‌اند، انتظاری ندارم، از کسانی انتظار دارم که تصور می کنند ایشان باید در باره هر چیزی اظهار نظر کند و الزاما باید پخش شود.

عجله نکنید و از آنچه عرض کردم، تعجب نکنید. اگر مطالبی که در فارس و خبرآنلاین از قول ایشان نقل شده درست باشد، مرور بر آنها می‌تواند خوانندگان محترم را با عمق این نگاه نادرست آشنا سازد.

در متن خبر آمده است:ایشان در ادامه خطاب به کتابداران حاضر در جمع گفت:«من شما را نمی‌شناسم ولی می‌دانم حقوقتان کم است دوم این‌که آدم‌های خوبی هم هستید، سوم این‌که گزینش هم شده‌اید، اما زیر همین سقف از شما می‌خواهم نذر کنید یک دوره کامل تفسیر قرآن را مطالعه کنید. شما به هیچ کتابی نیاز ندارید و قرآن برای شما کافی است. من ٣٣ ال در صدا و سیما هر پنجشنبه برنامه داشتم و یک شب هم این برنامه تعطیل نشده است هیچ کتابی هم مطالعه نمی‌کنم اگر شما تفسیر قرآن را بخوانید بی‌نیاز می‌شوید، هر چه که بخواهید در قرآن هست»

از مطالب بعدی معلوم می شود که مقصود ایشان فقط دانش دینی نیست، بلکه همه دانشهاست. حتی روزنامه خوانی و دانستن این که ارتفاع هیمالیا چه قدر است و در دوره سلجوقی چه گذشته است. تازه اگر مقصودشان همان علم دینی هم بود، که نیست، باید گفت، ایشان چندان قرآن گرا شده اند که به حدیث اهل بیت هم توجهی نکرده‌اند. اما واقعیت آن است که از مجموع خبر چنین بر می آید که مقصود ایشان کلیت علم و دانش است.
اکنون باید از ایشان پرسید:اگر همه چیز در قرآن هست و مقصود از همه چیز، همه دانش های بشری است که آدمی باید با مطالعه تجارب و تحقیقات گذشته و حال بشر به دست آورد، پس این دنیای عریض و طویل علم و دانش از طب و نجوم و محصولات آن دانش در صنعت و علم و فن چیست؟

هزار سال، ایشان و اسلافشان و اسلاف بنده همگی سوار الاغ و اسب و قاطر و شتر می شدند و یک ماه طول می کشید تا به مشهد بروند، اکنون بلیطی گرفته، سوار هواپیما شده، هواپیمایی که محصول چند هزار سال دانش بشر است، و ساعتی بعد در فرودگاه مشهد پیاده می شوند. پس این هم علم پزشکی و پیشرفت و دانش طب چیست؟ ایا همه این علوم در قرآن هست؟

مقصود ایشان خطاب به کتابدارانی که وظیفه شان راهنمایی دیگران به خواندن کتاب است، در این که فقط قرآن بخوانید، با چه مقصودی ابراز شده است؟

جالب است که ایشان در همان سخنرانی، به کتابهای درسی مدارس که اساس پیشرفت علم در مدارس ماست، ایراد گرفته و بسیاری از مطالب را بی فایده و حتی مضر می دانند. ایشان در همین جمع کتابدار که باید راهنمای کودکان و جوانان ما برای مطالعه انواع کتابها در هر نوع دانش و دانستنی باشند گفته است:
خیلی از اطلاعاتی که در کتاب‌های دانشگاهی و کتاب‌های مدارس آمده است لغو و بیهوده است مثلا به بچه‌های ما چه ربطی دارد که کوه هیمالیا چند متر است، به شما چه، پدرت بالای کوه هیمالیا رفته؟ مادرت بالای کوه هیمالیا رفته؟ خودت می‌خواهی بروی؟ یا این‌که تاریخ سلجوقیان چه ربطی به بچه ما دارد.»

راستی این اندازه تاریخ و جغرافیا بی ارزش است؟ ایشان چه تعریفی از علم دارند؟ این همه تلاش در جغرافیا و دانش نقشه کشی، و اندازه گیری های دقیق، کشف راه های مهم دریایی و سفرهای دور و دراز بر اساس آن کشفیات که ایشان آنها را علم بی فایده و یا حتی مضر و وقت گیر برای دانش آموز می دانند، همه پرت و پلاست و باید از کتابهای درسی حذف شود؟ آیا غرب جز از راه همین کشفیات بر جهان تسلط یافته است؟ و هزار پرسش واضح دیگر برای بشر که ما هنوز اندر خم یک کوچه آن مانده ایم.

عجیب است که حضرت قرائتی در همین سخنرانی مدعی می شوند که همین قرآن را تا بحال کسی درست نفهمیده است و فقط عده اندکی که  لابد خود ایشان هم از آنهاست آن را خوب درک کرده است.
عبارت ایشان چنین است:
من قصد دارم درباره مهمترین کتاب یعنی قرآن صحبت کنم. به جرأت می‌توانم بگویم که کسی تاکنون قرآن را نفهمیده است به جز اهل بیت و افراد بسیار اندکی.

آخرین افاضه ایشان این است که:
من در یک سال یک ساعت هم روزنامه نمی‌خوانم، کمبود هم ندارم. خلاصه اخبار کافی است.

بنابرین یک دنیا آدم در این دنیا که در کار نشر و پخش و تدوین و ترویج علم از طریق روزنامه ها هستند آدم های بیکاره اند.

اگر این روش در ترویج مفهوم در میان ما جاری باشد، مطمئن باید باشیم که هرچه زودتر باید سفره و علم و دانش را برچیده و مثل برخی از سلفی ها فقط به حفظ کردن قرآن و حدیث بپردازیم و باب عقل و علم ودانش را ببنیدیم.
در پایان باید عرض کنم آنچه برای بنده جالب است این که، در کشوری که رهبری آن دو دهه است به طور مکرر روی علم و دانش تکیه می کند و به دنبال پیشرفت کشور از راه توسعه دانشگاه ها و علم و پژوهش است و بارها در سال برای دیدار با استادان و دانشجویان نخبه وقت می گذارد و دهها سخنرانی در ترویج علم دارد، چنین مطالبی ابراز می شود.
از دیگر افتخارات ایشان در آن سخنرانی این است:من ٣٠ ال معاون وزیر بودم، اما کاری به وزیرها نداشته‌ام. اصلا بعضی وزیرها آمدند و رفتند و من ندیدمشان. مثلا آقای فرشیدی چند سال وزیر بود و من یک بار هم ندیدمش.

در باره اهمیت علم و دانش هم در قرآن این افاضه ایشان جای تأمل دارد:
وی در ادامه با شمردن مثال‌هایی از قرآن گفت:«مثلا در یکی از آیات قرآن آمده است بدترین صدا، صدای خر است حالا اگر شما این را به یک نفر در کانادا یا آمریکا نشان دهید می‌گوید این بود دین شما که می‌گوید صدای خر بدترین صدا است؟ اما همین خودش یک پروژه علمی است. شما بزرگترین دکترهای اعصاب را دعوت کنید تا بر روی تأثیر صدای همه موجودات روی اعصاب انسان آزمایش کنند و آن‌گاه نظر بدهید.»
           
رسول جعفریان

برگرفته از:

برجسته نمایی متن از اینجانب است.   ب. الف. بزرگمهر

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!