«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

اصفهان نصف جهان بود زمانی!


اصفهان نصف جهان بود زمانی!

اصفهانی ها یک رود بزرگ داشتند که از وسط شهرشان رد می شد

اصفهانی ها ذوق داشتند

قریحه

اصفهانی ها برج می ساختند اصفهانی ها میدان می ساختند قلم زنی می کردند ...

اما زد و ناغافل مغول حمله کرد

مغوووول بود ها! نه مغول!

رسیدند پشت دروازه ها و ماندند و ماندند و ماندند

مورخان گفتند که قوت مردم شده بود سگ و گربه ی کوچه و خیابان و لاشه ی مردار حیوانات و بهترین غذایشان چرمی که توی آب جوش نرم شده بود (شبیه آن فکاهی طنز چاپلین شاید!)

و بعد اصفهانی توی ریشه هاش رعشه ی نداری افتاد

اصفهانی دیگر آن اصفهانی قدیم نشد که نشد!

دروازه های شهر که از زور گرسنگی باز شد مغول همه را به توبره بست

مغوووووول بود ها! نه مغول!

از «گوگل پلاس» بنفشه (Banaf she)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!