در سال نخست پس از کودتا، رضا خان که می
خواست دورِ دیندارنمایی را از سیّد ضیاء* بگیرد
از مدتی پیش از مُحرّم دستور داد تدارک لازم را فراهم آورند. خود و دیگر افسرانِ
قزّاق به جلو، موزیکانچی ها در پشت سر از بازار گذشته و به ناصریه رسیدند. سینه
زنی ی قزّاق ها پر صدا و پر شور بود. دم گرفته بودند:
«اگر در کربلا قزّاق بودی حسین بی یاور و تنها نبودی»
همان هنگام گزارش شده که در تکیه ی
گیلانی ها که مردم آن خطّه دلِ خونی از قزّاق ها داشتند و آن ها را موجب آوارگی
خود و افتادن شان زیر دست و پای روس ها می دانستند، نوحه ای دیگر می خواندند:
«اگر در کربلا قزّاق بودی چادر از سر زینب می ربودی»
از «کتاب کوچه»، حرف «ت»ف دفتر دوم، «افزوده های الف»،
زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ سوم، ١٣٨۷
* آخوند نمک پرورده ی انگلیس و یاری دهنده ی رضا خان در رسیدن به پادشاهی
ایران! ب. الف. بزرگمهر
پی افزوده:
کسانی که با تاریخ دوره ی کنونی ایران،
اندک آشنایی دارند، می دانند که رضا خان به چه نیرنگبازی ها و از این رنگ به آن
رنگ شدن ها، گام به گام به جایی رسید که زمینه ی پادشاهی خود را فراهم نمود. وی
حتا پس از نیرومند شدن نسبی اش در جایگاه «سردار سپه» و پس از آن، به پیروی از
اوضاع عمومی آن دوره که توده های مردم در همه جای جهان گام های بلندی در راه آزادی
و بهبود وضعیت خود برمی داشتند، قرار بود نخستین رییس جمهور ایران باشد؛ نه آنکه از
تخت پادشاهی بالا رفته، خاورخودکامگی دیرینه پا را پی گیرد. در شرایط آن
هنگام، بسیاری از روشنفکران و هنرمندان کشورمان گول بازی های وی و در واقع سیاست
های انگلیس را که صحنه گردان اصلی ماجرا بود، خوردند و حتا برخی سرایندگان
خوشنام ایرانی درباره ی وی سروده هایی حماسی سرودند. دیری نگذشت که «رضا قلدر» چهره
ی راستین خود را نشان داد و عرصه بر توده ی مردم ایران آنچنان تنگ شد که در کوران جنگ جهانی دوم، ننگ چنگ اندازی بیگانگان به خاک میهن مان را بر ماندگاری وی ترجیح
دادند و انگلیسی ها نیز که در روی کار آوردنش نقش بنیادین داشتند و وی با نمکدان
شکنی در دوره ای از «جنگ جهانی» به سوی هیتلر و نازی ها گرایش یافته بود، از ترس
آشکار شدن سیاست های پلید ضد شوروی خود به شتاب وی را به جزیره ی موریس در آفریقا
فرستادند؛ زیرا وی اگر می ماند به عنوان یکی از همدستان حاکمیت آلمان نازی، بیگمان
به دادگاه بین المللی فراخوانده و روشن نبود که چه سرنوشتی در انتظار وی می بود؛ و
اگر لب می گشود، بسیاری از پلیدی ها و پلشتی های سیاست انگلیس، نه تنها در پهنه ی
ایران که در پهنه ی جهان آشکارتر می شد.
اکنون نیز در آستانه ی دگرگونی هایی
هستیم که نیرنگ بازان تازه ای که دستی کم و بیش نیرومند در حاکمیت رژیم تبهکار
جمهوری اسلامی یافته اند، در اندیشه ی گرفتن ماهی های چاق و چله از آب گل آلودی
هستند که به کوشش مزدوران امپریالیسم در بالاترین نهادها و اندام های حاکمیت آن
رژیم، هرچه بیش تر گل الود می شود. از مدتی پیش به این سو، سرگیجگی برخی روشنفکران
و از آن میان بویژه در میان نیروهای چپ را که شوربختانه کسانی از میان شان تن به
همکاری ننگین با این یا آن بخش از حاکمیت تبهکار داده اند را به روشنی می توان
دید؛ کسانی که بویژه از این یا آن چهره ی حاکمیت یا پیرامون آن پشتیبانی می کنند و
خاک در چشم توده ی مردم می پاشند.
برخی می گویند، حافظه ی تاریخی توده ها
کوتاه است؛ من آن را دستِ کم درباره ی توده ی مردم ایران باور ندارم. تجربه ی شخصی
خودم با توده های مردم در بسیاری مناطق ایران با همه ی محدودیت نسبی آن، گواه آن
است که شامه ی مردم ایران بسیار تیز است و بسیاری رویدادها را از گذشته های دورتر
نیز خوب به خاطر سپرده اند. سخن من در اینجا درباره ی این یا آن آدم نیست و نمی
تواند باشد. خودکامگی دیرینه پا به درازای نَه سده ها که دست کم دو سه هزاره، چنان
شرایطی پدید آورده است که نمی توان درباره ی آدم ها و اینکه در سیر و سلوک خود چه
دگرگونی ها یا دگردیسی هایی در آینده خواهند پذیرفت ـ گاه حتا بر پایه ی شرایط
کنونی شان ـ داوری بجا و درستی نمود. در دوره ی کنونی تاریخ ایران، دستِکم چندین
نمونه داشته ایم که از راست آغازیده و در فرجام کار به چپ گرایش یافته و حتا جان
خود را در راه بهبود زندگی توده های مردم از کف داده اند؛ ولی باید توجه داشت که
به هر رو، شمار اینگونه نمونه ها بسی کم تر از نمونه هایی است که از چپ آغازیده و سپس
به راست گراییده، آرزو و آرمان شان را زیر
پا نهاده اند؛ از این ها گذشته، یک چیز روشن است:
عملکرد آدم ها، اندازه ی کاربُری، دانش
و بینش، دلاوری و شهامت بایسته در شرایط مشخصی که گاه تصمیم گیری درست یا نادرست شان
بر سرنوشت میلیون ها آدم در دوره ای دراز اثر می گذارد (نمونه ی رفتار محمد مصدق
در روز کودتای امرداد ١٣٣٢) همراه با بسیاری ویژگی های دیگر که تنها در پهنه ی کار
و کردار خود را نشان می دهند، تنها سنگ محکی است که بر پایه ی آن، می توان اندازه
استواری، درستکاری و شایستگی شان را سنجید. به عنوان نمونه، رفتار محمد خاتمی در
گزینش دوره ای پیشین، آنچنان ناشایست، دودله و آونگان بود که حتا نزدیک ترین یاران
و هم اندیشان خود را شگفت زده و بور نمود. اگر کسانی به هر انگیزه ای می خواهند
بختی دوباره یا چندباره به چنین آزموده شدگانی بدهند، کسانی چون من که از اندک
حافظه ی تاریخی برخوردارند با ریسمان آن ها به چاه نخواهند رفت؛ به همینگونه، توده
های هوشمند ایران کاملا حق دارند که رفتار دودوزه بازانه و فریبکارانه ی گروهی جن گیر
و مارگیر و فالگیر را که روزی بالش «امام زمان» را در میان نشست های خود گذاشته و
روز دیگر به یاد «کورش بزرگ» و فر و شکوه ایران باستان می افتند، به دیده ی
بدگمانی بنگرند و نکته ی فرجامین آن که اکنون دیگر سخن از گزینش میان بد و بدتر نیست.
سخن بر سر سرنگونی رژیمی است که مرزهای زنهارخواری و بی چشم و رویی به ایران و خلق
های ایران را درنوردیده است!
می گویید نه؟! هنگام آن فرانرسیده است!
از آن ها بخواهید، نخست برای مردم توضیح
دهند، «بسته ی شفاهی» چه آرشی دارد؟ و آیا گفتگوی شفاهی را می توان بسته بندی
نمود؟! و چنانچه شدنی است، آن را بگشایند تا بی درنگ روشن شود، خنجری که به کمر
بسته و برای گروهی مُقلّد نادان یا مزدبگیر، پُز استواری و پایداری «بیضه ی اسلام»
سر می دهند، چیزی بیش از ماجرای آن لوتی داستان مولانا**
نیست. من حتا می پندارم که آن زنک بوقلمون چهره (کاترین اشتون) چنان بلایی بر سر
آن مردک داغ بر پیشانی آورده که چهره اش سیاه تر از پیش شده است.
بازهم می گویید نه! از «کفترِ پرِ قیچی
نظام» بخواهید بجای شعارهای توخالی، چون: «ما برنامه داریم»، ریز برنامه شان را
برای مردم روشن کنند؛ آنگاه خواهید دید چیزی بیش از چشمک زدن به «باختر زمین» برای
پیگیری برنامه ی نولیبرال امپریالیستی و بدبختی بازهم بیش تر توده های تیره روز
مردم ایران درچنته ندارند.
ب. الف. بزرگمهر ٢٨ اسپند ماه ١٣٩١
**
کون دِهی را لوطی یی در خانه برد سرنگون
افـکندش و در وی فـشرد
در
میانـش خنجری دید آن
لـعین پس بگفتش: بر میانت چیست این؟
گفت آن که با مـن ار یک
بـدمنش بد بـیندیشــد
بدرم اشـکمش
گفت لـوطی: حـمد لله را
که مـن بد
نـیندیـشیده ام با تو
به فـن
مثنوی مولوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر