سروده ای زیبا از مولانا جلال الدین محمد بلخی با اندکی دستکاری در آن!
مرا عهدیست با
شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با
جانان که جانان، جانِ من باشد
به خط خویشتن
فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و
تا بختست، او سلطان من باشد
اگر هشیار اگر
مستم، نگیرد غیر او دستم
وگر من دست
خود خَستم، همو درمان من باشد
چه زَهره دارد
اندیشه که گرد شهر من گردد
که١ قصد مُلک من دارد، چو او خاقان من باشد
نبیند روی من
زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من
رستم، چو از دستان من باشد
بدَرّم زَهره ی
زُهره، خراشم ماه را چهره
برم از آسمان
مهره، چو او کیوان من باشد
بدَرّم جُبّه٢ ی مَه را بریزم ساغر شه را
وگر خواهند
تاوانم، همو تاوان من باشد
چراغ چرخ
گردونم، چو اجری خوارِ خورشیدم
امیرِ گوی و
چوگانم، چو دل میدانِ من باشد
منم مصر و
شکرخانه، چو یوسف در برم گیرم
چه جویم مُلک
کنعان را چو او کنعان من باشد
زهی حاضر، زهی
ناظر، زهی حافظ، زهی ناصر
زهی الزام هر
منکر، چو او برهان من باشد
یکی جانیست در
عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت
انسان، ولی انسان من باشد
سرِ ماهست و من
مجنون، مجنبانید زنجیرم
مرا هر دم سرِ مه شد، چو مه بر خوان من باشد
سخن بخش زبانِ
من، چو باشد «توده ی ایران»۳
تو خامش تا
زبانها خود، چو دل جنبان من باشد
برگرفته از «دیوان شمس»
برگرفته از «دیوان شمس»
پانوشت:
١ ـ «که» در اینجا نه واژه ی پیوند
دهنده میان دو جمله که به آرشِ «چه کسی؟» است.
٢ ـ واژه ی «جُبّه»، چندین آرش دارد
که از دید من در اینجا به آرشِ «جامه ی پیش ناشکافته» است.
٣ ـ در سروده ی مولانا، «شمس تبریزی» آمده است. جابجایی آن با عبارت «توده ی ایران» از اینجانب است. عنوان سروده و نشانه گذاری ها در آن و نیز دیگر توضیحات پانوشت از آنِ من است!
ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر