«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

شغال محکوم


ای شغال تنه گنده خپله
دیدی افتاد دمت لای تله
خوب، بدجنس جد اندر جد دزد
کار ناکرده چه می‏خواهی مزد؟
بی شرافت، به کدام استحقاق
می‏کنی خربزه‏ها را قاچاق؟
آخر ای بی هنر و بی همه چیز
که ترا کرده عزیز جالیز؟
نیمه شب بهر چه آیی پابوس؟
دزد دزدانه بری مرغ و خروس
بی گذرنامه و بی پروانه
چه زنی هروله دور لانه؟
مالکی، باج زمین می‏طلبی؟
شیخی ازبابت دین می‏طلبی؟
مرغ، بی وقت مگر چیزی خواند
که تناول بنماید آخوند؟
سیّدی، عامی تا خمس و زکات
به تو تقدیم نمایم، بد ذات؟
متولّی دهات مایی؟
یا شفایافته ی آقایی؟
یا که هستی گل و مولا درویش
سرِ خرمن طلبی حصه خویش؟
***
باری از شرع مطهر گذریم
از در عدل مُظفّر نگریم
چوب‏دارستی یا جنگل‏بان؟
آدم ثبت، سجل یا نوغان؟
بهر اجباری از رکن و ستاد
آمدی یا به هوای مازاد؟
پست امنیه فرستاده تو را
ببری خدمتشان مرغ مرا؟
سو‏ء پیشینه مگر دارد آن؟
سر دیوار پریده حیوان؟
بخشدارهستی یا فرماندار؟
شهردار هستی یا استاندار؟
ملک الموت ملایر مدنی
ناخنک گفته به خرمن بزنی؟
خط مگر داری از آقای وزیر؟
یا که دستور شفاهی ز امیر؟
بلا تشبیه رئیس الوزراء
توصیه کرده به جالیز تو را؟                  
مگر از دفتر مخصوص، کسی
به تو داده سمت بازرسی؟
از سر شخم زدن تا خرمن
شده یک دفعه کنی یاری من؟
هیچ در مدت عمرت یک بار
دستت از بیل شده آبله دار؟
هیچ شده یخ کنی از سرمایی؟
هیچ شده غش کنی از گرمایی؟
این همه پیش کشت ای نامرد
شد بگویی نکند دستت درد؟
***
حال اگر توبه وصیت داری
احمدی‏وار بگو، مختاری
پوستت را کنم و کاه کنم
سر جالیز به دارت بزنم
تنه لش، جایگزین سرخر
عبرت الناس شغالان دگر
رقص مطبوع کنی بر سردار
مثل بعضی وزراء بلغار
سخن برزگر اینجا که رسید
از ته قلب شغال آه کشید
گفت افسوس که بی تدبیری
شیرموش هستی و موش شیری
***
دزد یک جوجه خروس حلق‏آویز
دزد ده دهکده آقا و عزیز؟
دزد یک خربزه اندر سرِ دار
دزد صد قریه جناب سردار
زالوی خون هزاران دهقان
حضرت اشرف و خان و اعیان
داشتی گر هنر و عقل و کمال
همه بودند به عرف تو شغال

سراینده و طنزپزداز بزرگ توده ای، زنده یاد: محمدعلی افراشته

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!