حسنک سال ها پیش از این گاو و گوسپندش را فروخت؛ سگش را به امان خدا رها نمود و روانه ی حوزه ی علمیه ی قم شد.* در آنجا با رنج و کوشش بسیار درس های پایه ی طلبگی را فراگرفت و برای آموختن درس دشوارتر «خارج فقه» ناچار به جایگزین نمودن بیش از شش استاد شد تا سرانجام بر وی روشن شد که دشواری کار از استادان نیست؛ به رتبه ی «حجت الاسلام»ی در «ریسمان الهی» بسنده نمود و چاره ی کار را در رفتن به خارج (این خارج با آن یکی خارج تفاوت دارد!) دید؛ قبله ی "روحانی" های سراسر جهان از هر قماش: «بریتانیای کبیر»! در آنجا توانست دکترای حقوق عمومی و اساسی از دانشگاه گلاسکو دریافت نماید که به نوبه ی خود از شگفتی های زندگی وی به شمار می آید و نشان می دهد که یا «حقوق عمومی و اساسی» در آنجا بسیار آبکی تر از درس «خارج فقه» در اینجاست یا آنکه خدای ناکرده زبانم لال، قالیچه های ایرانی گره گشای کار بوده اند!
در آستانه ی انقلاب بهمن، مانند بیش تر "روحانی" های این سرزمین به یکباره انقلابی شد و برای خود پیشینه ای از انقلابیگری فراهم نمود؛ با این همه، هنوز نامی از وی نبود. دیگرانی که به جاهای بالاتری در «ریسمان الهی» چنگ انداخته بودند، محل سگش هم نمی گذاشتند ... تا آنکه روزی برای نخستین بار واژه «امام» را برای کسی که سپس عنوان رهبری "انقلاب اسلامی" را بدست آورد، بکار برد (آبان ماه ١٣۵٦ خورشیدی). او این واژه را مانند یکی از مریدان «حزب نازی» آلمان که نخستین بار هیتلر را «پیشوا» خواند (به پندار من: رودلف هِس)، دانسته و از پیش برنامه ریزی شده بر زبان نراند و صاف و ساده از دهانش پرید؛ ولی چه تفاوتی می کند؟ نتیجه ی کار یکی بود:
کاربرد این واژه ی مُقدّس، درهای پیشرفت وی در دم و دستگاه «ولی فقیه» آینده را گشود و جایگاهی بالاتر در «ریسمان الهی» برایش به ارمغان آورد. «در پنج دوره قانونگذاری به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی و در دورههای اول و دوم به عنوان رئیس کمیسیون دفاع و در دورههای چهارم و پنجم به عنوان رئیس کمیسیون سیاست خارجی و نایب رئیس اول مجلس شورای اسلامی حضور داشت. همزمان از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴خورشیدی، در سمت معاونت فرماندهی جنگ و از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۶۷ خورشیدی در سمت رییس ستاد قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء، در دوران جنگ فعالیت داشت. وی همچنین از سال ۱۳۶۵ تا سال ۱۳۷۰ فرماندهی پدافند هوایی کل کشور را بر عهده داشت ...» («ویکی پدیا» به زبان پارسی)
از نتایج بسیار "درخشان" سپارش های وی در سال های نخست انقلاب همین بس که به خاطر سود بردن همزمان «قانون اساسی» های کشورهای گوناگون از سوییس و فرانسه گرفته تا «عربستان سعودی» در تدوین «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» و پیدایش بسیاری بندهای ضد و نقیض در آن، جای گَل و گشادی برای تفسیر مسوولین ریز و درشت جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست حاکمیت ولایت فقیه بر سرزمین ما فراهم نمود؛ به گونه ای که به عنوان نمونه برای مشروبخواری در جایی «مفسد فی الارض» شناخته و روانه ی دوزخ در آن جهان می شدی؛ در جای دیگر تنها به نوش جان کردن ٨٤ ضربه شلاق بسنده می کردند و بازهم در جای دیگری می توانستی ـ اگر از گستاخی و توان درخور برخوردار بودی! ـ پیشاپیش ٨٤ ضربه شلاق نوش جان کنی و شیشه ی نوشابه ی مورد نیاز را دریافت نمایی!
در ابتدای دوره ای که وی فرماندهی پدافند هوایی کل کشور را بر دوش گرفته و هنوز جنگ گرانبار شده «صد دام» بر علیه کشورمان در جریان بود، در شهر کوچکی نزدیک مرز عراق، هواپیمای کوچک ملخی برای سم پاشی کشتزارها که آن را نادانسته بجای «میگ» های عراقی پنداشته بودند، زیر آتش بسیار سنگین پدافند هوایی در کوه های پیرامون با کامیابی در فرودگاه کوچک آن شهر بر زمین نشست و مردم را پس از آن دلهره هولناک تا مدت ها پس از آن شاد و شنگول نمود. گرچه، در این مورد وی را چندان گناهکار نمی توان دانست؛ زیرا او نیز مانند آن "انقلابی" دیگر که از خوشوقتی ـ یا از روی تصادف؟! ـ هم اکنون مانند وی در «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نشسته، نیازمند دستیابی به تجربه ی بیش تر بود؛ و چه باک که در فرجام کار، "جام زهر" به خورد "ولی امر مسلمین" داده شود یا مُشتی «عوام» از این سو یا آن سو کشته شوند:
از هر سو که کشته شوند، به سود اسلام است!
«پس از بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران [اکنون دیگر برایتان روشن شده است، چرا؟! ـ ب. الف. بزرگمهر] و تشکیل نهاد شورایعالی امنیت ملی تاکنون، سمت نمایندگی مقام رهبری را در این شورا در اختیار دارد. وی به مدت ۱۶ سال و در دوره های ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی از سوی این دو به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران فعالیت کرد. وی همچنین از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس کمیسیون سیاسی، دفاعی و امنیتی این مجمع میباشد.
در انتخابات میان دورهای سومین دوره مجلس خبرگان رهبری در ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ از حوزه انتخابیه استان سمنان به نمایندگی مجلس خبرگان رهبری برگزیده شد. در سال ۱۳۸۵ هم به عنوان نماینده تهران به عضویت این شورا برگزیده شد. همچنین از سال۱۳۷۱ تاکنون رییس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است.» («ویکی پدیا» به زبان پارسی)
در دوره ی یاد شده نیز وی کارهای بسیار "درخشانی" به انجام رساند. یکی از آنها «تعلیق غنی سازی اورانیوم» و گشایش بازهم بیش تر درهای گفتگو با «باختر زمین» و بازاندیشی (به زبان آنها: تعامل) درباره ی آشکار نمودن پیوندهای کهنه و گشایش پیوندهایی نو با «شیطان بزرگ» بود. این «گفتگو و بازاندیشی» تا آنجا پیش رفت که کار به جاهای باریک کشید و کم مانده بود که افزون بر «تعلیق غنی سازی اورانیوم»، شبکه ی برق سراسری کشور نیز به عنوان نشانه ی «حُسن نیت» تا مدتی از کار بیفتد! در این میان، قراردادهای پرسودی نیز بویژه در زمینه ی نفت با بنیادگزاری شرکت های مشترک خدمات نفتی میان برخی از اعضای گروه گفتگو به سرپرستی «حسنک» با شرکت های اروپایی بسته شد که تاکنون درازا و پهنای گندکاری هایشان روشن نشده است.
بی گفتگو، این داستان آموزنده ی بزرگ ترین طنزپرداز تاریخ سرزمین مان: «عُبید زاکانی» را خوانده یا شنیده اید:
«شخصی، زن روستایی را دوست می داشت. روزی زن با او گفت:
اگر میخواهی كه تو جماع كنی و شوهرم در خانه گوش دارد، فردا گاوی فربه به دیه آور كه می فروشم. مردك روزی دیگر گاوی فربه بیاورد كه این گاو را به جماعی می فروشم. شوهر در خانه رفت و با زن بگفت. زن گفت:
سهل است؛ تو بخر تا من به خانه ی همسایه روم و كس او را به عاریت بستانم و كار او بسازم و گاو ما را باشد. شوهر راضی شد. زن در خانه ی همسایه رفت و بیرون آمد و با وی در خانه نهفت و در خانه به شوهر سپرد. مرد از شكاف در نگاه می كرد و آورد و برد ایشان می دید. برادرش بیامد و گفت: مبادا كه این مرد به غلط رود. شوهر گفت:
چندانكه احتیاط می كنم این مردك چنان درسپوخته است كه نه از آن ما پیداست و نه از آن همسایه!»
داستان «جمهوری اسلامی» و «شیطان بزرگ» همانندی های بسیاری با داستان بالا دارد؛ تنها با این تفاوت بزرگ که در اینجا با «بیضه ی اسلام» سر و کار داریم و کار شوخی بردار نیست!
به هر رو، پس از این شیرینکاری تازه، مانده بودند که با «حسنک» چکار کنند. نمی توانستند وی را مانند برخی دیگر به «حوزه ی علمیه» برای آموزش دادن به طلاب علوم دینی بفرستند و اینگونه از دستش رها شوند. «مصلحت نظام» ایجاب می کرد که جایی درخور و شایسته برایش بیابند که کمی هم دور از چشم باشد و سرانجام بهترین جا را یافتند:
ریاست «مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام»! می پندارم کسی به درستی نمی داند که این مرکز دقیقا به چه کاری سرگرم است و کدام پژوهش های «مصلحتی برای نظام» را سازمان و سامان داده است؛ تنها این نکته روشن است که «کفتر پر قیچی»*** "نظام"، بنیاد «چتم هاوس» انگلیس را که جایی همانند مرکز یاد شده ـ دست کم در چارچوب شرح وظایف آن ـ است، برای گفتگو و بازاندیشی درباره ی «گفتگوی تمدن ها» به این مرکز خودمانی ترجیح داد!
اکنون دوباره سر و کله ی «حسنک» پیدا شده است. از شگفتی های این شخصیت بیمانند "نظام" یکی هم این است که هرگاه در گوشه ای نشسته و به کار خود سرگرم است، کسی وی را جستجو نمی کند و درست آنگاه که در میان صحنه پدیدار می شود، همه دنبالش می گردند! رد پای وی را در وین یافته اند. آنجا چکار می کند؟ آیا مانند آن «آموزگار اخلاق» دولت مهرورز سرمایه داران، وی نیز برای آموزش «اخلاق اسلامی» به آنجا رهسپار شده ... و برای آسایش، از دست ندادن زمان و رفت و آمدی بی درد سر، ناچار به پذیرش تابعیت کشور اتریش شده است؟! هنوز به درستی کسی نمی تواند به این پرسش و پرسش های دیگری که از پی آن برمی خیزد، پاسخ درستی دهد. تنها یک نکته از این خبر دوپهلوی «ایرنا» در زیر روشن است:
داماد «حسنک» که در اتریش اقامت دارد، هنگام ورود وی به فرودگاه وین به پیشوازش رفته است.
بیچاره آن خبرگزاری که ناچار به آگاهی رسانی به شیوه ی «ازوپ» شده است. بیچاره مردم میهن مان که دوباره گامی واپس نهاده اند؛ و آن ها که هر یک "بهشت" کوچک یا بزرگی اینجا و آنجای جهان برای روز مبادا و آخرت خود زیر سایه ی «شیطان بزرگ» فراهم نموده اند؛ بیش تر با آقازاده های دو یا چند ملیتی و گاهی مانند این یکی با خانمی آقازاده!
«سیلی نقد به از حلوای نسیه» و سهم زحمتکشان هنوز "بهشت" در آن جهان است؛ اگر بردبار، حرف شنو، زیرِ بار رو باشند و برای دشواری هایشان نق نق نیز نکنند. خدا و پیامبران «اولی العظم» و «کوچک عزم» که هر یک جایی فراخور حال خود در زیر درخت سدر بهشت یافته اند، گلایه را خوش ندارند ... و من هنوز در اندیشه ی آن زن با چهره ای تکیده از روستایی چسبیده به شهر اسپهان هستم که برای گرفتن تاکسی ارزان ناچار شده بود دو جعبه ی کوچک میوه یا صیفی خود را در پشت خودروهای ایستاده در کنار خیابان پنهان کند. هنگامی که راننده ی تاکسی ناچار شد آن دو جعبه را در صندوق پشت جای دهد و دنباله ی غُر و لُندش را در تاکسی پی گرفت، ناگهان زیر گریه زد. سخنانش را درست به یاد ندارم و آن هنگام در کوران انقلاب آنچنان شعوری نداشتم که دستِکم شب همان روز، آن ها را جایی یادداشت کنم و نگهدارم. درونمایه سخنش که آمیخته با هق هق گریه بود، کم و بیش چنین است:
من چکار کنم. این تنها راه درآمد من است ... شوهرم و پسرم هر دو گلوله خورده، مرده اند ... هیچ پناهی ندارم. کسی برایم نمانده است ...
همه سرنشینان تاکسی سکوت کرده بودند. راننده ی تاکسی نیز دیگر جیکش در نمی آمد. بُغضی گلویم را گرفته بود که به زور آن را فرو دادم؛ بُغضی فروخفته که همچنان با من است ...
ب. الف. بزرگمهر ١١ فروردین ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/03/blog-post_30.html
* درباره ی «زیست نامه»** ی وی از تارنگاشت «ویکی پدیا»ی پارسی سود برده ام.
** «زیست نامه» را به آرش «بیوگرافی» ساخته ام.
*** محمد خاتمی
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حسن روحانی كجاست؟
وین - در حالی كه قرار است در آینده نزدیك دور جدید مذاكرات ایران و گروه ۵+١ برگزار شود، خبرها از سفر 'حسن روحانی' مسوول اسبق تیم مذاكره كننده هسته ای كشورمان به وین پایتخت اتریش حكایت دارد.
طبق گزارش های دریافتی خبرنگار ایرنا، 'روحانی' صبح روز دوشنبه هفتم فروردین ماه جاری وارد فرودگاه وین شده است.
بر اساس این گزارش، داماد حسن روحانی ، هنگام ورود وی به فرودگاه وین به استقبال او رفته است.
داماد حسن روحانی در اتریش اقامت دارد.
«ایرنا» ٩ فروردین ماه ١٣٩١
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر