«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

عید آمد و ما قبا نداریم  جز گاو برای کسب روزی  در مزرعه رهنما نداریم!

بازانتشار

عید آمد و ما قبا نداریم  
با کهنه قبا صفا نداریم
گردید لباس پاره پاره       
در پیکر خود عبا نداریم
جز سنگ و کلوخ و آجر و خشت    
ما بالش و متکا نداریم
مردند تمام قوم خویشان       
غمخوار بجز خدا نداریم
جز گاو برای کسب روزی      
در مزرعه رهنما نداریم
آجیل و لباس و پول خوبست      
اما چکنم که ما نداریم
خوبست بساط ساز و آواز        
افسوس که ما صدا نداریم
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

عیدی بدهید فصل عید است   
این عید برای ما سعید است
جمشید این بساط را چید  
از جم به عجم مهین نوید است
شیرین و هفت سین بیارید      
ای هموطن مرا امید است
قلیان و گلاب و نقل و شربت   
با چایی لاهیجان مفید است
طفلی که قبای تازه دارد      
در موسم عید رو سفید است
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

باید شب عید را پلو خورد      
آن ماهی شور را با چلو خورد
در سال گذشته وقت تحویل      
با باقلوا شکر پلو خورد
افشرده به ماهی آب نارنج      
بس تازه بتازه نو بنو خورد
آن جوجه پخته را به یکدم      
بلعید،ندیدمش چطور خورد
کوکوی برشته را ز بشقاب      
قاپید به حالت چپو خورد
اندر سر سبزه مرد زارع     
این شعر بخواند و نان جو خورد
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

صد شکر تمام شد زمستان  
شد فصل بهار و عیش مستان
منقل بکشید سوی مطبخ    
کرسی ببرید از شبستان
آن سینی هفت سین  بیارید  
با سبزه و سنجد و سپستان
سورنج و سماق و سرکه و سیر   
آرید به صفحه گلستان
ریزید شراب ارغوانی       
اندر بلور قدح مستان
یاد از فقرا نموده ناگاه      
دیشب یکی از خدا پرستان
عریان و برهنه در شب عید      
می گفت یکی از تنگدستان
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

یاران چکنم که کس ندارم      
بلبل شده ام قفس ندارم
خواهم بگریزم از زمانه       
اصلا ره پیش و پس ندارم
بازار وطن شده پر از دزد      
یک شحنه و یک عسس ندارم
هر روز عوض شود وزیری    
در محکمه دادرس ندارم
گلدسته باغ عقل و هوشم      
من طاقت خار و خس ندارم
جز علم و ترقی و معارف     
اندر دل خود هوس ندارم
عید است برای پختن آش     
پول نخود و عدس ندارم
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

اشرف‌الدین حسینی (نسیم شمال)

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/03/blog-post_9590.html

عنوان این سروده ی زیبا را با سود بردن از متن سروده دستکاری نموده ام.     ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!