جوانکی خام است. به گمانم از آن ها که
مزدی نیز برای خدمت شان می ستانند. هر روز به رنگی در می آید؛ گاهی ریش می گذارد؛
حسرت کراوات زدن را هم به دل دارد؛ ولی رویش نمی شود. مدتی است که پیراهنی با
نوارهای عرضی سیاه سپید، بر تن می کند. چیزی نوشته که روشن نیست از خودش است یا انشای
دبستانی یکی از کس و کاراش؟ به هر رو، قافیه را سر هم کرده و خواسته چیزی احساساتی
بنویسد:
«شهر تنها
است و بی مدافع و متجاوزین آن را از همه سو محاصره کرده اند ، شهر در حال سقوط است
و مدافعین یک به یک بر زمین می افتند و یا به حصر و حبس و عزلت و گوشه نشینی می
روند.
*جهان آرا کجایی فرمانده؟*
حاج حسین خرازی را صدا کنید شاید بیاید
که در این خونین شهر که به خون نشسته با فرماندهی او در این کوچه های بن بست رخنه
کنیم و شهر را نجات دهیم ، باکری را فراخوان کنید تا با دلاوران آذربایجانیش به ما
ملحق شود و همچون شیر بخروشند و بتازند
شهر خونین است ، مردم نا امیدند ، اما
مدافعین همچون سروهای بلند قامت ایستاده اند تا ایران سقوط نکند تا خرمهشر همیشه
خرمشهر باقی بماند و اروند و خلیج فارس و سبلان همیشه لبخند بزنند
این شهر هرگز بی سردار نمانده است
هنوز جهان آرا و باکری و خرازی زنده
هستند
هنوز همت باماست
هنوز امید زنده است
مدافعین خسته نشوید که سوم خردادها در
راه است.»
... و من با خود می اندیشم:
وقتی گورخرها احساساتی می شوند و چیز می
نویسند، اینگونه از آب در می آید ...
ب. الف. بزرگمهر سوم خرداد ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر