ماجرایی میان «امام غزالی»،
یکی از واپسگراترین آخوندهای همه ی دوره های تاریخ ایران و «عمر خیام نیشابوری»، ریاضیدان
بزرگ را بازگو می کند که:
«روزی غزالی
از خیام در خصوص اجزاء فلک سوالی پرسید و خیام آنقدر در مقدمات صحبت کرد که ظهر شد
و مؤذن اذان گفت. غزالی برخاست و گفت: جاءالحق و زهق الباطل!» و می پرسد:
«کدام
ماندگار شد؟ خیام یا غزالی؟»
می نویسم:
هر دو بیش و کم ماندگار شدند! اینگونه،
سیاه سپید نگریستن به تاریخ و آدم ها درست نیست. برای آنکه درست منظورم را روشن
برسانم، یک نمونه ی تاریخی از ریاضیات می آورم:
بیگمان داستان لاک پشتی که در هر بخش
تنها نیمی از مسیر خود را می پیماید، ولی هیچگاه به پایان آن نمی رسد را شنیده اید.
خوب! از نظر منطق صوری و نیز در پراتیک، قضیه ای نادرست و سفسطه آمیز است؛ ولی همین
مانش (مفهوم) و نگرشی نو به جُستار، سده ها پس از آن پایه گذار نظریه های علمی و
از آن میان در زمینه ی «حساب احتمالات» می شود. نمی خواهم، آنگونه که این روزها
رسم شده خود را دچار فرضیه ی نادرست نسبیت گرایی (relativism) نمایم که برپایه ی آن همه
درست می گویند و در واقع هیچکس درست نمی گوید؛ ولی بسیار نمونه های دیگر و از آن میان
بویژه در زمینه ی هنری می توان آورد که اجازه داوریِ سرسری به آدم ها و پدیده های
تاریخی را نمی دهد. باید با شناخت بیش تری درباره ی آن ها سخن گفت! حتا در زمینه ی
اجتماعی نیز که آدم ها بر پایه ی دیدگاه طبقاتی خود (در جامعه های طبقاتی!) می اندیشند
و سخن می گویند نیز باید همین باریک اندیشی (دقت) را بکار برد؛ درست به همین دلیل
از دیدگاه فلسفی، هیچگاه «منطقی» با «تاریخی» کاملن یکی و سازگار نیست!
می پرسد:
«غزالی پایه گذار کدام نظریه علمی شد؟ می
توانم قبول کنم که غزالی برآیند شرایط اجتماعی دوره خودش بود؛ ولی اینکه تأثیر
مثبتی در آینده این سرزمین داشت رو نمی توانم، قبول کنم. من غزالی را به تنهایی در
روند خردستیزی در ایران مقصر نمی دانم؛ ولی نمی توانم مثال لاک پشت را در مورد
غزالی قبول کنم. شایدم من متوجه نشدم»
پاسخ می دهم:
من از هر دوی آن ها چون بسیاری ایرانیان
دیگر چیز بسیاری نمی دانم. آن نمونه که آوردم، نمونه ای مشخص و به اصطلاح لاتینی
کاراکتریستیک بود که بهتر ژرفای جُستار را بنمایاند و همانگونه که به گمان بسیار می
دانید، هیچ نمونه ای نمی تواند دربردارنده ی گستردگی هیچ جُستاری باشد. به این ترتیب،
توجه به اصل جُستار با همه ی دربرگیرندگی آن مهم است. درباره ی غزالی نیز با شما
همداستان نیستم. می دانم که وی یکی از واپسگراترین آخوندهای همه ی دوران های اسلامی
در ایران است و خودم یکی دو بار در نوشته هایم به مناسبت هایی به آن اشاره کرده
ام؛ ولی این ها دلیل نمی شود که اصل جُستار را نادیده بگیریم. درباره ی امام غزالی،
همین که نام وی به روزگار ما رسیده، بخودی خود گویای تاثیرگذار بودن وی در دوران
خود است. از آن میان، تا اندازه ای که می دانم، وی در پیشرفت و گسترش «علم کلام»
بسیار نقش داشته است. «علم کلام» چیست؟ جز آن است که اصول دین و مذهب را به جامه ی
دانش های زمانه در آوریم؟ ظاهر آن برای بسیاری شاید چندان جاذبه نداشته باشد؛ ولی
برای روشن تر شدن جُستار، هم اکنون را درنظر بگیریم؛ می بینید که دین اسلام و بویژه
مذهب شیعه با چه دشواری های تازه ای که پیامد پیشرفت دانش و فن آوری است، باید دست
و پنجه نرم کند و ناچار است خود را به جامه ی دانش درآورد. اگر نکند، بی بروبرگرد،
خواهد مرد؛ مانند بسیاری دین و آیین های دیگری که نتوانستند خود را با دانش زمان
خودشان هماهنگ نمایند و بزرگ ترین شان مانویسم (از مانی خودمان) که بسیاری از مانش
های آن را دین ها و مذهب های پس از آن، بویژه مسیحیت به ارث برد. در زمینه ی «علم
کلام»، زنده یاد حسینعلی منتظری، آخوندی آزاده و شاگردانش که یکی از آن ها نیز چندی
پیش مرد کارهایی کرده بودند و اگر در این زمینه به عنوان نمونه «علم کلام» را در
مذهب شیعه و همه ی مذهب های چهارگانه ی سنّی بسنجیم، خواهیم دید که «علم کلام» در
شیعه بسیار گسترده تر است و با هیچکدام از مذهب های سنی که در یکی از آن ها خدا حتا
کالبدی مادی می یابد، سنجش پذیر نیست. خوب، این یک نمونه از کار امام غزالی. کارهای
دیگری نیز داشته است که کلامش از خاور تا باختر به هنگام خود نفوذ داشته است؛ همه ی
این نفوذ را نمی توان به پای واماندگی جامعه گذاشت؛ گرچه بازهم بر این نکته پافشاری
می کنم که سخنم بر سر سنجش غزالی با خیام نیست و آن پرسش را از پایه سفسطه آمیز می
دانم. امیدوارم در همین اندازه روشن باشد.
ب. الف. بزرگمهر ۲۴ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
پی نوشت:
می افزایم:
«این هم گرچه آگاهی کوچکی است از «ویکی
پدیا»:
کتاب مشهور تهافت الفلاسفه که شاید
مهمترین نقد و رد آرای ارسطویی مشربان در تاریخ فلسفه باشد را غزالی به شیوهای
فلسفی و نقادانه نگاشت. اسلوب و شیوه منطقی ای که غزالی در نگارش آن کتاب بکار برد
امروز فلسفه نقادی نامیده میشود. ایرادهایی که غزالی بر مشائیان وارد نمودهاست
ذاتاً فلسفی هستند و بعدها در فلسفه مغرب زمین همگی از سوی فیلسوفان بزرگی چون
دکارت، هیوم و کانت به شرح و تفصیل بسیار طرح شدهاند. نفی علیت، اعتباری بودن
اخلاق، حمله به استقراء، عدم اعتماد به یافتههای حسی، حجیت عقل و... که غزالی در
این کتاب آنها را به شیوهای منطقی و عقلی طرح نموده، همگی مسائلی فلسفی محسوب میشوند
که در قرون جدید خود مایه وانگیزه پدیدآمدن مکتبهای جدید فلسفی شدهاند.»
پاسخ می دهد:
«همونطور که باید در جریان باشد ویرایش
مطالب ویکی پدیا توسط هر شخصی که عضو شده ممکن است پس اعتباری به آن نیست. این
مطلب را هم احتمالا شخصی با تفکرات سنت گرایانه نوشته. همون کسانی که پیشوند حجه
الاسلام رو با افتخار به غزالی می چسبونن. ابن رشد بعد از غزالی کتابی نوشت با
عنوان تهافت التهافه که جواب دندان شکنی
بود به فلسفه ستیزی غزالی. در این
کتاب، معقولات در برابر منقولات لشکرکشی می کنند. و به نظر من معقولات پیروز می
شوند و غنیمت های این پیروزی به اروپا می رسد و زمینه ساز رنسانس می شود. بر عکس
در شرق تعالیم غزالی در جامعه اشاعه پیدا کرده و باعث رکود مردم و گرایش آنها به
تصوف می شود و زمینه حمله مغول و فجایع بعدی رو فراهم می کنه. البته اینکه شما می
گویید غزالی هم فیلسوف بوده درسته ولی دلیل توجه او به فلسفه استفاده از آن به
عنوان سلاحی علیه فلسفه بوده است. حالا فرضا که غزالی به قول شما باعث تقویت علم
کلام شده، من می خوام از شما بپرسم این علم کلام چه ثمره ای برای بشریت داشته؟ فقط
باعث تقویت تشیع شده. حالا این تشیع چه تهفه ای برای بشریت آورده؟»
برایش می نویسم:
«گرچه، همانطور که در نوشته یپیشین گفتم
من نه با کار خیام و نه با کار غزالی آن اندازه آشنایی ندارم که بتوانم داوری درستی
بکنم و از دید من کم دانستن حتا بدتر از ندانستن است، با این همه با گفته های شما
همداستان نیستم و در آن ذهنیگری می بینم. این که «ویکی پدیا» چندان معتبر نیست با
شما همداستانم؛ ولی بگونه ای نسبی می توان برخی چیزها را از آنجا به عنوان خاستگاهی
برای پژوهش بیش تر سود برد: کاچی به از هیچ چی! ولی اینکه پس از دوره ای که فارابی
ها و پورسیناها و ابوریحان بیرونی ها از صحنه رفته اند و عمرخیام یکی از بدشانس ترین
شان است که همدوره ی غزالی می شود، دوره ای هست که با چیرگی ترکان سلجوقی بر
کشورمان که از دیدگاه فرهنگی بسیار پایین تر از سطح فرهنگ آن هنگام ایران بودند و
مدت ها به درازا کشید تا فرهنگ ایرانی را پذیره شوند و رنگ ایرانی شوند، دوره ی
تاریکی آغاز می شود که بساط دانشمندان و فیلسوفان برچیده می شود؛ به این ترتیب،
بهتر است به زمینه های عینی پیدایش نمونه هایی چون غزالی توجه جدی داشت و در بررسی
فرد را از زمینه ی تاریخی خود بیرون نکشید؛ همه ی این ها رویهمرفته چیزی از ارزش
غزالی نمی کاهد. همانگونه که خود شما اشاره کرده ای، وی در پویش خود برای سازگار
نمودن دین و دانش، مانش ها و جُستارهایی یا بهتر است بگوییم، هسته های نخستین آن
ها را پدید آورده که پس از آن در دوره ی تاریخی دیگری از سوی دیگران پیش برده شده
است.
شیوه ی نگرش شما به «علم کلام» و اینکه
تشیع تحفه ای برای بشریت فراهم نیاورده را نیز کاملن درست نمی دانم؛ زیرا برپایه ی
دانسته های زمان کنونی به گذشته نگریستن است. تا آنجا که آگاهی من اجازه می دهد و
باید حتمن بگویم که این آگاهی بسیار محدود است، تشیع دوازده امامی و همچنین اسماعیلیه
(تشیع هفت امامی) هر دو در دوره ای از تاریخ ایران تا اندازه ای ـ و باید هنگامی
را در نظر داشت که نه رنسانسی بر پایه پیشرفت سرمایه داری بود، نه منتسکیو و بیکن
و فلسفه ی علمی و و ... هر جنبش اجتماعی و فلسفی و ... بیگمان رنگ مذهبی بخود می
گرفت و با پرچم دین و مذهبی نو به میدان می آمد!!!!!! ـ نقش مثبت و پیشرفتجویانه
داشته و بازهم تا اندازه ای سبب پایداری فرهنگ ایرانی در برابر یورش تازیان شده
اند. این، البته، جستاری است که نیازمند دانشی فراتر از آن است که من دارم؛ ولی در
خطوط کلی آن را کم و بیش خود دریافته ام. به این ترتیب، اگر به ریشه ی جستار باریک
شوید با آن نمونه ای که از ریاضی آوردم، بسیار همخوان است. زیرا همین غزالی ضد
فلسفه و واپسگرا، مانش های تازه ای در فلسفه و زمینه های دیگر پدید آورده که به پیشرفت
دانش کمک نموده اند. در این زمینه و به عنوان یک سپارش جدی، یادگیری و کاربرد شیوه
ی بررسی دیالکتیک ماتریالیستی را بسیار سودمند می دانم. اگر کوشش کنید که این را بیاموزید
و به جُستار «تضاد»، متضادها و وحدت اضداد در آن توجه کنید، شیوه ی برخوردتان به
جستار بگونه ای انقلابی دگرگون می شود. نباید مانند برخی که چون جن از بسم الله از
مارکسیسم می ترسند، پنداشت که مرا به سوی مارکسیسم می کشاند؛ نه! این یک دانش است
و البته بخش عمده و بنیادین برای دریافت مارکسیسم که بسیاری از مدعیانش در خود چپ نیز
آن را خوب نمی شناسند!
یک نکته را هم ناگفته نگذارم و آن فلسفه
و تاریخ رشد فلسفه در ایران است. این فلسفه، از بنیاد کم ترین همانندی با رشد و
تاریخ فلسفه در یونان و رم باستان ندارد و همواره و به شدت آمیخته به مذهب و دین
بوده است؛ هم پیش از غزالی و هم پس از وی! شوربختانه، پیش تر چیزی در این باره در
چنته ندارم که بگویم؛ ولی این نکته دستِ کم باید روشن باشد که درباره ی آن گزافه
گویی نباید نمود.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر