یک توضیح بایسته
شاید از دید برخی کمی زیاده روی به نظر آید که من در این نوشتار از آقای ایرج مصداقی با عنوان «قورباغه ی نعل شده» یاد کرده ام. تاکنون، چندتایی از نوشته های وی را که در یکی دو گاهنامه ی مزدور بگونه ای پیوسته چاپ می شود، خوانده ام و هیچگاه به چنین نتیجه ای نرسیده بودم که از نوشته ی وی با عنوان : «چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟»١ به آن رسیدم. نشانه های کم و بیش روشنی، نمودار سپارشی بودن این نوشتار است که در زیر تنها به برخی از آن ها اشاره کرده ام؛ زیرا آماج این نوشتار، جُستاری فراتر از پرچانگی های کارآگاه مآبانه ی وی در پرداختن به ریزه کاری های این یا آن رویدادی است که در گذشته ای دور یا دورتر رُخ داده و تنها وی از توان گشودن راز و رمزِ آن برآمده است!٢ به این ترتیب، نوشتار یادشده، تنها بهانه ای برای درمیان نهادن جُستاری مهم برای اکنون و آینده ی ایران است.
هنگام خواندن یک نوشته ی سیاسی ـ اجتماعی که تا اندازه ای نوشته های سیاسی ـ پلیسی آقای مصداقی را نیز دربرمی گیرد، همواره چند نکته برایم چشمگیرتر است:
ـ پیام و آماج نوشته و اینکه تا چه اندازه به آن وفادار می ماند؛
ـ چیرگی نویسنده در بیان آنچه می گوید و اینکه تا چه اندازه سمتگیری روشنی را دنبال می کند؛
ـ شیوایی آن از جهت هماهنگی درونمایه و کالبد آن؛ و
ـ از همه مهم تر اینکه تا چه اندازه سخن خود وی است؛ آیا بسان خودنماهایی است که هر روز بویژه در «ولایت غربت» بر شمارشان افزوده می شود و جُستارها و مانش هایی را نسنجیده و ناگواریده از جایی دیگر برداشت کرده یا براستی جُستاری نو و ارزشمند در میان نهاده است؟ و بازهم در میان این مهم، آنچه بویژه در روزگار کنونی بیش از پیش بدیده ام می آید، اندازه ی راستگویی و درستکاری نویسنده است:
آیا چیزی که می گوید، دیدگاه خودش است یا به سپارش جایی و از آن بدتر با ستاندن دستمزدی نوشته است؟ در اینجا باید بیفزایم که این دو (دیدگاه نویسنده یا هنرمند و سپارشی کار کردن برای جایی) پس از چندی با یکدیگر آنچنان همگرایی یافته به هم می آمیزد که گاه به دشواری آن ها را از یکدیگر می توان بازشناخت؛ گرچه، گذشته از برخی تافته های جدابافته٣، دیده ای تیزبین و ورزیده همواره توان دیدن «دُم خروس بیرون زده از لای قبا»ی آدم هایی در اندازه و توانایی اندیشگی آقای ایرج مصداقی را دارد؛ «دم خروس» هایی که ناخواسته بیرون زده، دزدان ادب و اندیشه ی دیگران و نیز مزدوران قلم بدست را لو می دهد؛ بی آنکه خود توان دیدن آن را داشته باشند؛ و باید افزود: خوشبختانه!
ب. الف. بزرگمهر ١٨ آبان ماه ١٣٩١
***
در زیر بخشی از نوشته ای با عنوان «چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟» را آورده ام:
«در گفتگوی کوتاهی که با بی بی سی در ارتباط با حذف نام مجاهدین از لیست تروریستی دولت آمریکا داشتم به ادعای وزارت خارجه آمریکا مبنی بر دست داشتن مجاهدین در ترور ۶ آمریکایی در دههی ۵۰ اشاره کرده و آن را نادرست ارزیابی کردم و تأکید نمودم یکی از دلایلی که وزارت خارجه آمریکا از در اختیار گذاردن اسناد به دادگاه تحت عنوان پارهای محدودیتهای امنیتی امنتاع میکرد همین واقعیت بود که از ۶ ترور یاد شده ۵ ترور ربطی به مجاهدین نداشت و توسط بخش مارکسیست لنینیست این سازمان و پس از ترور رهبران بخش مذهبی صورت گرفته بود.»٤ (برجسته نمایی ها همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر)
با نادیده گرفتن درستی یا نادرستی ادعای نویسنده، آنچه می ماند و هم اکنون و بویژه در آینده از اهمیت بیش تری برخوردار است، پاسخ به ادعای بی پایه ی وی درباره ی مارکسیست ـ لنینیست بودن آن بخش از «سازمان مجاهدین خلق ایران» در دوره ی پیش از انقلاب بهمن ۵۷ است؛ سازمانی که هم اکنون دیگر آن را «سازمان سینه زنان رجوی» یا «فرقه رجوی» یا چیزی مانند آن ها باید خواند!
از همین بند (پاراگراف) نوشته ی یادشده، روشن است که مانند بسیاری دیگر از «قورباغه های نعل شده» ی امپریالیست ها که هرکدام در زمینه ی ویژه ای «ویژه کار» (متخصص) شده و وظیفه ای بر دوش گرفته اند، این یکی به یاری آن سازمان اهریمنی شتافته، از سویی دست آن ها را می شوید۵ و از سوی دیگر، هماهنگ با سیاست تازه ی امپریالیست ها در زمینه ی بیرون آوردن نام آن سازمان از سیاهه ی تروریستی برای بهره برداری های آینده، دلیل های خوب و دادگاه پسند می تراشد! این هم سهم و وظیفه ی اوست که به انجام برساند و باید بی درنگ بیفزایم که پس از این همه سال، اگر گاو هم در آن «تریبونال» زیر دست ایرانی تبار نسل دومی به نام «پیام اخوان» کار کرده بود، افلاتون از آب درمی آمد؛ ایرانی تباری باهوش که تنها پارسی سخن گفتن را از ایران به ارث برده است؛ همین و دیگر هیچ! او یک امریکایی خودفروخته در خدمت دم و دستگاه رژیم امپریالیستی آن کشور و "اسب"ی خوب زین و نعل شده از نژادی برین برای «از ما بهتران» سرمایه در آنسوی اقیانوس است!
«قورباغه ی نعل شده» سپس می نویسد:
«تعدادی از هواداران سابق سازمان ”پیکار“ و ”چپهای دو آتشهی ضد امپریالیست“ به همراه فرصتطلبهایی که تلاش میکنند از آب گلآلود ماهی بگیرند به میدان آمده ... با پافشاری عجیبی و با توسل به سفسطه و دروغپردازی و بر خلاف تمامی اسناد موجود از آن دوران، ترورهای یاد شده را همچنان به «سازمان مجاهدین خلق» ربط دادند.
اما سؤال اساسی اینجاست اگر ترور آمریکاییها افتخار است، چرا بخشی از بازماندگان سازمان ”پیکار“ و ”چپهای ضدامپریالیست“ از این که این افتخار به آنها نسبت داده میشود، اینقدر به رنج و تعب میافتند و تلاش میکنند آن را تکذیب کنند یا افتخار مربوطه را متوجهی مجاهدین کنند؟ ... معلوم نیست ”ضدامپریالیستهای“» دوآتشه چرا از بیان این واقعیت که دوستانشان مسئول ضرباتی هستد که به ”امپریالیسم“ و عواملش وارده آمده این گونه به خشم آمدهاند؟»٦ و بازهم برای آنکه هم بر آتش کارزار بیفزاید و هم تا اندازه ای ایز گم کند، بهرام آرام را به عنوان «یکی از بزرگترین مبارزان علیه رژیم شاه » می ستاید و این بار ترورهای بیشرمانه و ننگین درون سازمانی را به بخش به اصطلاح «مارکسیست لنینیست سازمان» نسبت می دهد:
«آرام یکی از بزرگترین چریکهای شهری ایران بود که ۴ ماه و نیم پس از حمید اشرف در تاریخ ۲۸ آبان ۵۵ پس از شناسایی توسط محمد توکلی خواه یکی از اعضای بخش مارکسیست لنینیست سازمان که پس از دستگیری با ساواک همکاری میکرد در درگیری با نیروهای رژیم و با کشیدن ضامن نارنجک خودکشی کرد. توکلی خواه نیز به خاطر خدماتی که کرده بود توسط ساواک به خارج از کشور فرستاده شد. تغییر و تحولات درون مجاهدین و نقش بهرام در ترور شریف وافقی و صمدیه لباف و محمد یقینی چهرهی او را که یکی از بزرگترین مبارزان علیه رژیم شاه بود خدشهدار کرد.»۷ سخن بر سر ریزه کاری های داستان وی نیست. بخش عمده ای از این ریزه کاری ها نیز براستی رُخ داده اند. سخن بر سر شیوه ی چینش و بزرگنمایی برخی فاکت ها در کنار یکدیگر و جدانمودن آن ها از متن تاریخی آن به شکلی است که حتا منطقی (منطق صوری) می نماید؛ ولی دانسته و آگاهانه، نتیجه گیری نادرستی از آن برکشیده است!
اکنون، با آنکه بسیاری از گروهک ها و «باشگاه های سیاسی» بازمانده از گروه های چریکی و طرفداران جنگ مسلحانه از گفتن و نوشتن درباره ی نفوذ «سازمان اطلاعات و امنیت» رژیم پادشاهی گذشته («ساواک») به درون این سازمان ها و از هم پاشی شان، خودداری می ورزند، نمودها و نشانه هایی بسنده بر گستردگی چنین نفوذی گواهی می دهند. شوربختانه، بسیاری از این بازماندگان، چه آن ها که بیش تر از پیش به "چپ" گرایش یافته یا بهتر است بگویم: خود را زیر شعارهای تند و تیز و میان تهی "چپ" با آرایه هایی از «استالینیسم» یا «تروتسکیسم» پنهان می کنند یا آن ها که رُک و پوست کنده، همه ی گذشته ی خود را بوسیده و کنار گذاشته و به راه راست رهنمون شده اند، از اندکی راستگویی و درستکاری یکی از بنیانگزاران شان (تنها به عنوان یک نمونه)٨ نیز برخوردار نیستند تا به این جُستار مهم، آنگونه که باید و شاید پرداخته و از آن درس های شایسته برای دوران کنونی بیاموزند! درست به همین دلیل است که مزدوران رژیم جمهوری اسلامی مانند دوران فرمانروایی رژیم گذشته و هر دو در همدستی با سرسپردگان رنگارنگ امپریالیست ها همچنان می توانند از ناآگاهی ها، کمبودها و نارسایی ها در این یا آن زمینه بهره برداری نموده، ستیزه و دشمنی میان نیروهای پیشرفت خواه و انقلابی را دامن بزنند.
هنگامی که «قورباغه ی نعل شده» در پی مارکسیست ـ لنینیست خواندن بخشی از سازمانی سراپا هرج و مرج جو (آنارشیست) که کم ترین هماوندی با مارکسیسم ـ لنینیسم نداشته و ندارد، می گوید:
«... از نقطه نظر تاریخی کسانی که این ۵ آمریکایی را به قتل رساندند، همان کسانی هستند که مجید شریف واقفی و صمدیه لباف دو تن از رهبران بخشی مذهبی مجاهدین را ترور کردند.»٩ بی هیچ گمان و گفتگو، آماج های پلیدی در سر دارد.
برقرار نمودن پیوند میان کشتار آن ۵ آمریکایی از یکسو با کشتار ناجوانمردانه ی دو تن از اعضای «سازمان مجاهدین خلق ایران» از سوی دیگر و نسبت دادن آن به کمونیست ها که از دیدگاه تئوریک و پراتیک اجتماعی، زمین تا آسمان با آن به اصطلاح «بخش مارکسیست ـ لنینیست آن سازمان»، چه در گذشته و چه پس از آن تاکنون در کالبد گروهکی نیمه جان به نام «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» فاصله دارند، نشان از دانسته و آگاهانه بودن انگیزه و آماج نویسنده ی مزدور دارد. وی گُوِه اش را در همان شکافتگی تاریخی فرو می کند که پیشینه ی آن به «جنبش جنگل» می رسد؛ چاکی که بار دیگر با نفوذ ساواک به یاری و همدستی مزدورانی خودفروخته از درون همان سازمان، بازهم بیش تر جنبش توده ای و خلقی مردم ایران را شکافت:
افزودن بر بی اعتمادیِ تاریخیِ پدیدآمده میان نیروهای انقلابی مسلمان و کمونیست!
می بایستی به هر بهایی شده «ائتلاف سرخ و سیاه»١٠درهم شکسته می شد و شوربختانه چنین نیز شد. «سازمان اطلاعات و امنیت» رژیم گذشته («ساواک») توانست بخوبی در هر دو سازمان عمده ی چریکی آن هنگام که هنوز پله های نخست سازمانیابی خود را می پیمودند، به آسانی نفوذ کرده، شمار بسیاری از دلاورترین جوانان ایرانی را به بازداشتگاه ها و شکنجه گاه ها روانه نماید. با همه ی این ها، کامیابی بزرگ «ساواک»، بی هیچ گمان و گفتگو، پدید آوردن و گسترش بدبینی و بی اعتمادی میان نیروهای انقلابی مسلمان و نیروهای چپ بود. در این باره به خاطره ای ارزشمند از رفیقی گرانمایه: زنده یاد فرج الله میزانی (ف. م. جوانشیر) اشاره می کنم:
نخستین و واپسین باری که آن رفیق ارزنده را دیدم، دفتر حزب توده ی ایران در اسپهان بود. شمار نه چندان کمی از رفقا و بگونه ای چشمگیر رفقای جوان برای دیدار وی آمده بودند. درست به یاد نمی آورم که چگونه گفتگو درباره ی «سازمان مجاهدین خلق ایران» به میان کشیده شد. بخشی مهم از پاسخ وی را کم و بیش همانگونه که بر زبان آورده بود به یاد سپرده ام. وی با اشاره به کوشش های «ساواک» درباره ی شکاف انداختن میان نیروهای انقلابی مسلمان و چپ، گفت:
اگر کوشش های «ساواک» ناکام می ماند، امکان آنکه «سازمان مجاهدین خلق ایران» به جنبشی فراگیر چون «سازمان الفتح» (یا «سازمان آزادیبخش پلستین»؟) فراروید، بسیار بود و ما اکنون با چشم انداز دیگری در ایران روبرو بودیم ...
اگر به گذشته ای دورتر برگردیم و به پیشینه ی همکاری میان نیروهای انقلابی مسلمان و چپ نظر افکنیم به نمونه های خوب و گاه درخشانی، بویژه در پی پیروزی انقلاب اکتبر و پیدایش کشور شوراها برمی خوریم. یکی از این نمونه ها «شیخ محمد خیابانی» است که به جانبداری آشکار از کشور شوراها برخاست و خشم و هراس واپسگرایان ایران و امپریالیسم انگلیس را برانگیخت. کم ترین تردیدی نمی توان داشت که از همان هنگام، جُستار شکاف افکنی میان نیروهای با باورهای اسلامی و چپ در دستور کار سیاست های «کوتاه و دوربردی» امپریالیسم کهنه کار و کارآزموده ی انگلیس قرار گرفته و برای آن برنامه های آینده نگرانه ای اندیشیده اند. گرچه در آن هنگام و بویژه پس از کامیابی سترگ نیروهای انقلابی و حزب سرفراز «بلشویک» در آفرینش «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی»، سیاست عمومی امپریالیست ها به رهبری امپریالیسم انگلیس، هرچه بیش تر بر پایه ی نیروبخشی به حاکمیت های خودکامه ی ملّی گرا و متمرکز در کشورهای پیرامون اتحاد شوروی، سمت و سو یافت و هنوز از دین و مذهب و از آن میان دین اسلام و فرقه های آن تنها در چارچوب های مشخصی بهره برداری می شد، پدیده ی پیدایش نیروهای با باورهای مذهبی که با شور فراوان از نخستین کشور سوسیالیستی جهان جانبداری می نمودند، نمی توانست نگاه باریک بینانه ی سیاستمداران امپریالیستی را به سوی خود نکشیده باشد.
نخستین نمونه ی سیاست جدایی افکنانه میان نیروهای انقلابی مسلمان و چپ و در پی آن تار و مار نمودن یک یک شان که به هیچ رو ساده از کنار آن نمی توان گذشت، در «جنبش جنگل» گیلان با کامیابی از بوته ی آزمایش بیرون آمد؛ جنبشی که هنوز بسیاری زیر و بم ها و برخی سایه روشن ها و حتا گوشه های تاریک آن نیازمند روشنگری بیش تر و پژوهش علمی همه سویه است. ندانمکاری های کوچک و بزرگ میرزا کوچک خان، دودلی ها و هماوندی های تردید برانگیز وی با نیروهای امپریالیستی و نیز تندروی های گروهی از نیروهای انقلابی چپ، بخوبی مورد بهره برداری نیروهای امپریالیستی و واپسگرایان درون ایران قرار گرفت تا افزون بر شکست آن جنبش بزرگ میهنی که به جاهای دیگر ایران نیز گسترش یافته بود، تخم پراکندگی و جدایی و بی اعتمادی میان نیروهای انقلابی مسلمان و چپ را بکارند و پیرامون آن تا سال ها پس از آن تبلیغ نمایند. در این باره، نمی توانم بی اشاره ای کوتاه به نامه ی تاریخی حیدرعمو اوغلی، این کمونیست برجسته، آگاه، فرانگر و مایه ی سربلندی خلق های ایران و اران و قفقاز بگذرم. وی در نامه ی خود به میرزاکوچک خان که برپایه ی زمینه های طبقاتی اش و نیز برانگیخته شدن از سوی اربابان و زمینداران و بازرگانان عمده فروش گیلان بر ضد کمونیست ها و نیروهای چپ، تخم دودلی و بداندیشی نسبت به همکاری با آگاه ترین و پیگیر و استوارترین بخش جنبش به دلش راه یافته بود، از آن میان می نویسد:
میرزا! من به تو اطمینان می دهم که تا ۵٠ سال دیگر نیز در این کشور حکومت کمونیستی برقرار نخواهد شد ... (نقل به مضمون)
نفوذ «ساواک» تا سطح رهبری «سازمان مجاهدین خلق ایران» به یاری خودفروختگانی از همان رهبری و ماجرای شرم آور، ننگین و پلید کودتای به اصطلاح کمونیستی و کشتار همرزمان با باور مذهبی خود، دومین کامیابی بزرگ واپسگرایان ایران، رژیم دست نشانده ی شاه و مهم تر از همه ی آن ها امپریالیست های انگلیسی و امریکایی در شکست به گفته ی شاه گُجسته و گوربگور شده «ائتلاف سرخ و سیاه» بود. آن ها توانستند کینه و بی اعتمادی پدید آمده میان نیروهای انقلابی با باورهای گوناگون را همچنان زنده نگاه داشته، ضربه ی تاریخی بزرگ دیگری بر جنبش انقلابی توده های مردم میهن مان وارد نمایند تا همچنان چپاول نفت، کانی ها و سرمایه های ملی ایران را پی گیرند.
آیا چنین ضربه ای در آستانه ی انقلاب بهمن ۵۷ ، تنها یک «تصادف تاریخی» بود؟ بر این باورم که آن ضربه، دانسته و آگاهانه با پیش بینی شرایط انقلابی پیش رو، طراحی و استادانه به اجرا در آمد. پیدایش بحران اقتصادی سال ١٣۵٣ و امکان فرارویی آن به بحران سیاسی از نگاه تیزبین برخی از تحلیلگران امپریالیستی در آن هنگام پنهان نمانده بود و می بایستی راهکارهایی برای رویارویی با بحران یا کژدیسه نمودن آن از پیش آماده می نمودند. هم اکنون نیز «ایرج مصداقی» ها و «قورباغه های نعل شده» ی دیگری، هر یک بخش یا بخش هایی از سیاست های اهریمنی به روز شده را همگام با دیگر پادوها و پادررکابان پیش برده و به اجرا در می آورند؛ بخش هایی که بخوبی از پیش در چارچوب سیاست هایی راهبردی با یکدیگر هماهنگ شده اند. در همه ی این زمینه ها، شوربختانه نیروی چپ ایران همچنان سردرگم در پسِ رویدادها ره می پوید. این نیروی پراکنده نه تنها از سازماندهی و اندیشه ورزی درخور برای پویش در سمت و سوی منافع طبقه ی کارگر و زحمتکشان ایران برخوردار نیست که گاه از کنار برخی سیاست های هماهنگ شده ی امپریالیستی نیز که بیش تر به دیده می آیند و می توان و باید با آن ها به رویارویی برخاست نیز می گذرد یا آن ها را نادیده می گیرد؛ گویا «دستِ سرنوشت» چنین خواسته که آن ها بیش تر به خود و درون پیله های خود سرگرم باشند و ستیزه هایی را پی گیرند که خواست و خوشایند "دیپلمات"های این حزب یا آن سازمان، «دُن کیشوت» های پا به میدان نهاده بی کم ترین دانش اجتماعی، «شمشیر از رو بستگانِ نادان» و همه ی روشنفکرانی است که از سرِ سیری به همه چیز و از آن میان کار اجتماعی ـ سیاسی می نگرند و می پردازند و بازیافت کارشان جز هرج و مرج جویی و آشوب برپا نمودن بیش نیست.
ب. الف. بزرگمهر ١٨ آبان ماه ١٣٩١
پانوشت:
١ ـ «چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟»، ابرج مصداقی، مهرماه ۱۳۹۱
٢ ـ نویسنده ی آن، مانند آن استاد چپول توده ای ستیز و بخت برگشته ی دانشگاه در ایران که چپ و راست درباره ی «کمونیسم بورژوایی» داستان سرایی می کند، مغزش آکنده از داستان های پلیسی و جنایی «مایک هامر» و «آگاتا کریستی» است و برپایه ی همینگونه داستان ها، بسیاری رویدادهای گذشته را با همه ی ریزه کاری های آن در داستان سرایی هایش بازآفرینی می کند. به عنوان نمونه:
وی دریافته است، دست چپ یا راست فلان زندانیان سیاسی که برای کشتار از سوی سازمان اطلاعات و امنیت شاه گوربگور شده بیش از چهل سال پیش به تپه های اوین برده می شده به کدام دستگیره ی مینی بوس بسته شده بود! وی در برخی از کشفیات خود، دستِ «کارآگاه هرکول پوآرو»، شخصیت داستان هان تبهکاری نویسنده ی پرآوازه ی انگلیسی: «آگاتا کریستی» را نیز از پشت می بندد! گرچه، اگر «کارآگاه هرکول پوآرو»، چیستان های تبهکاری های به تازگی انجام یافته را می گشود، "کارآگاه ایرج مصداقی" «ویژه کار» (متخصص) گشودن چیستان های تبهکاری های گذشته های دور است!
٣ ـ درباره ی یکی از نویسندگان پرآوازه ی انگلیسی (به گمانم «دانیل دُفو») گفته شده که وی تا سال های پایانی زندگی اش، رییس یا یکی از اعضای سازمان جاسوسی آن کشور نیز بوده است؛ ولی گویا هیچگاه کسی از روی داستان ها و رمان هایش نتوانسته بود در این باره بویی ببرد!
٤ ـ «چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟»، ابرج مصداقی، مهرماه ۱۳۹۱
۵ ـ براستی، چه اتهام پلیدی به این "پیکارجویان" ناز و مامانی؟! آن ها که در سال های کنونی پا روی دم کسی نگذاشته و بیش تر به «مرغ و خروس بازی» سرگرم بوده اند! هنگامی که یانکی ها سررسیدند، همگی مانند «بچه های خوب و عاقل و هشیار» سروده ی «عباس آقا»*، جنگ ابزارهای خودشان را که دیگر زنگ زده بود یا با آن گاهی گنجشک و کبک (و البته ناگفته نماند، گاهی نیز هم میهنان کرد!) آن دور وبرها شکار می کردند، دودستی پیشکش اربابان تازه نموده و حتا "خروس بزرگ" که "مرغان" بسیاری در چنگ داشت، ناچار شد با پیشکش "گردنبندهای صیغه ی محرمیت" به هر یک از "مرغکان"، یادبودی فراموش نشدنی از خود بجای گذاشته، خود را جایی زیر سایه ی ارباب تازه پنهان کند تا کم تر ناچار به پاسخ به پرسش های تازه تر و آزاردهنده ی برخی هواداران سینه چاک خود شود! فداکاری از این بزرگ تر؟!
* پانوشتِ نوشتار «پاسخی به ملی گرایان تندرو!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٠ مهر ماه ١٣٩١
٦ ـ «چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟»، ابرج مصداقی، مهرماه ۱۳۹۱
۷ ـ همانجا
٨ ـ زنده یاد حمید اشرف با همه ی محدودیت هایی که در «تحلیلی از یک سال جنگ چریکی در شهر و کوه ـ سیاهکل ١٣٤٩» وی دیده می شود و در آن، نه به پایه های نادرست «بینش چریکی» و «جنگ مسلحانه جدا از توده» که بیش تر به جنبه های فنی شکست سیاهکل پرداخته شده، انتقادی دلیرانه و همراه با راستگویی را به نمایش گذاشته است. چنین شیوه ی برخوردی انتقادی که منظور از آن سرکوفت به خود یا چیزی مانند آن نیست، می بایست و همچنان می باید از سوی دیگران سرمشق قرار گیرد!
من همه ی آنچه که زیر عنوان «گفت و گوهاى درونى بين دو سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران و مجاهدين خلق ايران» در چندین تارنگاشت در دسترس نهاده شده را گوش نداده یا نخوانده ام. با این همه، آنچه با خواندن بخشی از یادمانده ها، برایم بویژه چشمگیر بود، شیوه ی برخورد حمید اشرف و بهروز ارمغانی، دو تن از اعضای «سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران» با نمایندگان وقت «سازمان مجاهدين خلق ايران» یا آنگونه که «قورباغه ی نعل شده»: ایرج مصداقی بر آن پا می فشارد: «بخش مارکسیست ـ لنینیست آن»، درباره ی ازهم پاشاندن بنیاد مذهبی آن سازمان پود:
«... حمید اشرف و بهروز ارمغانی متلاشی کردن سازمان مجاهدین خلق توسط بخش مارکسیستی آن را مورد انتقاد قرار میدهند.»
«نوارها و خاطرهها! تحمل عقاید و آرای دیگران در سازمان چریکهای فدائی خلق»، ناهید قاجار
٩ ـ «چه کسانی مستشاران آمریکایی در ایران را ترور کردند؟»، ابرج مصداقی، مهرماه ۱۳۹۱
١٠ ـ از بیانات خودکامه ی پیشین: شاه گوربگورشده که بازتابی روشن از نگرانی و هراس "مُعَظّم له" و نیروهای امپریالیستی پشتیبان وی را درباره ی همکاری میان نیروهای انقلابی مسلمان و چپ و زمینه های گسترش و ژرفش آن را به نمایش گذاشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر