نوشته ای است با عنوان «رئیس جمهور
نوشتن و رئیس جمهور بودن»:
«چهار سال است هر بار خواستهام در متنی
از احمدینژاد نام ببرم به جای ”رئیس جمهور“ از عنوان ”رئیس دولت“ استفاده کردهام.
دلخوشکنکِ خودم به ظاهر؛ اما به نام و یاد میرحسین که کشتنِ حق او و حصرش، نماد
کشتن حق و حصر مردمی ست که به پاسداشت زندگی، او را برای ریاست جمهوری برگزیده
بودند. در این چند روز، هر بار خواستم دست به نوشتن شوم، دیدم این مقاومت ممتدِ
آگاهانهی قلمی آنقدر در ناخودآگاهم رسوخ کرده که هر چه میکنم نمیتوانم برای حسن
روحانی هم از عنوان ”رئیس جمهور“ استفاده کنم.
روحانی اما منتخب مردم است و چارهای
ندارم جز این که تمرین کنم برای بازگرداندن این واژه و عنوان به نوشتههای خودم.
هم باید تمرین کنم؛ هم چشم بدرانم سمت او تا ببینم چگونه قبای ریاست جمهوری را که
چهار سال است آویزانِ چوبرختی گوشهی حیاط ملت است، برمیدارد و بر تن میکند تا
شوقی هم از پس این امیدورزی برانگیزد. تازه اول راهیم. او اول راهِ ریاست جمهوری و
ما اول راهِ پیگیری خواستههای مردم و بازخواستِ او.»
از «گوگل پلاس»
می نویسم:
... ولی قرار نیست به این عنوان که «...
منتخب مردم است»، کلاه سر خود و دیگران گذاشت. بویژه آنکه این منتخب مردم هم در
چارچوب مهندسی تازه ی نظام برای تعامل با «شیطان بزرگ» از صندوق بیرون آمده باشد.
مردم در شرایط معینی ناچار شدند به همان نامزدی رای دهند که مورد نظر رهبری نابکار
و نادان نظام بود؛ لایه های اجتماعی گوناگون نیز هرکدام با انگیزه های خود این به
اصطلاح «حماسه سیاسی» را آفریدند و اکنون می گویند:
از شما سپاسگزاریم که به نظام رای دادید
و در دل خواهند گفت: حالا ما با دست پرتر با «باخترزمین» برای پایوری (تضمین) بقای
خود بده بستان خواهیم کرد؛ خوب، حماسه تمام شد! بفرمایید صحنه را ترک کنید ... بقیه
ی کار با ماست. در کردار هم نشان خواهند داد که یک من ماست چقدر کره خواهد داد.
پیش تر در دوره ی ریاست جمهوری «کفتر پر
قیچی نظام»، آن مردک بیعرضه، از فشار توده ها در پایین برای چانه زنی با بالای
نظام سود می بردند تا سهم بیش تری نه تنها در سیاست که بویژه در پهنه ی اقتصادی
برای خود بگیرند و اینک با روند ضدانقلابی پیموده شده، همین رای توده های مردم به
یکی از نامزدهای شورای نگهبان را دستمایه ای برای چانه زنی های بیش تر با «شیطان
بزرگ» قرار می دهند؛ و «شیطان بزرگ» و همدستانش مگر چه می خواهند؟ آیا چیزی بیش از
دستیابی بازهم بیش تر و ارزان تر به منابع نفتی و غیرنفتی مان می خواهند؟! آیا
چیزی بیش از این می خواهند که سرمایه و کالاهایشان را به کشورمان صادر کنند و بجای
آن بهترین دانش آموختگان و کارمندان علمی و پژوهشی را برای بهتر گرداندن و در واقع
گونه ای گریسکاری موتور کهنه و درب و داغان سرمایه داری امپریالیستی وارد کنند؟!
مگر، چنین کاری هم اکنون به دست کارچاق کن هایی چون بابک زنجانی انجام نمی پذیرد؟
مگر، آقایان اسلام پناه در آن بالا از این بازی برد ـ برد سودهای کلان نبرده و نمی
برند؟ سهم توده های مردم ایران در این میان چیست؟ هیچ! به شما قول می دهم. چالش
بنیادین بر سر راه رشد اقتصادی است. پیگیری راهی که از دوره ی رفسنجانی پلید با
بازگشایی دروازه های اقتصادی کشور آغاز شد و در دوره های پس از آن تاکنون پی گرفته
شده، چنانچه بازهم بیش تر پی گرفته شود، کشورمان را به سوی نابودی و تکه تکه شدن
می برد. آنسوی بازی برد ـ برد برای همه ی سناریوهایی که می تواند پیش بیاید،
برنامه ی بسیار باریک اندیشانه ای دارد و خود نیز آفریننده و دست اندرکار چنین
سناریوهایی هست. آیا این سوی بازی نیز وضع چنین است؟ نه! این ها تنها به حفظ «بیضه
اسلام» که براستی نه «بیضه اسلام و ایرانی و سرزمینی به نام ایران» که بیضه ی خود
اسلام پناهان دزد و فرومایه و تبهکار است به چیز دیگری نمی اندیشند. برای همین،
آینده بازهم بیمناک تر از گذشته است.
اینجا در «گوگل پلاس» درس های خوبی تاکنون
آموخته ام. گاه آدم هایی از روی ساده دلی و گاه بگونه ای آشکار از روی وابستگی به
سیاست هایی پلید که خوشبختانه هر دوشان را خوب می شناسم، می گویند:
آقا شما چرا نومیدی می پراکنی؟
شاید چندان شایسته نباشد که بگویم؛ زیرا
بیدرنگ از سوی گروهی نادان که بی جهت، نام چپ بر خود نهاده و از دانش درخور برای
تحلیل طبقاتی سیاسی و اجتماعی کم تر بهره ای برده اند، بی درنگ سوء استفاده شده و
آن را حمل بر خودبزرگ بینی و چیزهایی مانند آن که شایسته ی خودشان است و در کردار
روزمره نیز آن را نشان می دهند، می نمایند؛ ولی، آن هنگام (دستِکم ۱۴ سال پیش) که روند
پیموده شده ی کنونی در حاکمیت جمهوری اسلامی را در خطوط کلی و مهم آن پیش بینی
کرده و نوشته بودم، هنگامی که حتا «چپ های شرمگین» برای امپریالیست ها دف و دایره
می زدند و برخی از آن ها نیز به رکاب آن در آمده و از چنان پیش بینی هایی، روی ترش
کرده یا آن را ریشخند می کردند، نباید آنچه را که بر بنیاد تحلیل علمی استوار بود،
می نوشتم؟! چرا؟ باید می نوشتم و اگر نمی نوشتم نادرست و حتا چیزی بیش از آن بود.
اکنون نیز همانگونه است و نه تنها آماجی برای نومید نمودن کسی ندارم ـ و به نظرم کسانی که چنین می پندارند در
بهترین حالت خود ساده دلانی هستند که گاه حتا به خواندن نوشته ها با اندک تمرکز
درخور خو نگرفته اند، چه برسد به دریافت درونمایه و آماج نوشته ـ که برعکس،
همانگونه که برخی دیگر به آن بارها و بارها اشاره نموده اند، آگاهی خواننده را
برای دریافت بهتر و علمی تر اوضاع و روندهای پیش رو بالا برده ام و این خود به آرش
امیدوار شدن و امیدوار بودن است؛ زیرا آگاهی بیش تر، چشم اندازی باز هم گسترده تر
در پیش رویت می نهد؛ درست بسان میمونی که گام بگام کمر راست کرد؛ دست هایش برای
ابزارسازی و کاربرد آن آزاد شد؛ چشمش به اندامی فضایی دگرگون یافت و ...
پیگیری خواستههای مردم، آنگونه که آن
آقای نویسنده، نوشته اند چیزی تنها مربوط به دوره ی آخوند ریش حنایی یا دوره ی
دیگر نیست. همیشه بوده و بازهم باید باشد. بله، روشن است که چنین خواست هایی را
باید پی گیری نمود و با سرسختی نیز باید پی آن ها را گرفت.
بگذارید، یک چیز دیگر را هم با همدیگر
روشن کنیم:
«مردم»، واژه ای عمومی و از نظر سیاسی و
اجتماعی رویهمرفته واژه ای خنثا است. در این «مردم»، کم و بیش همه از بالا تا
پایین، از فرادستان تا فرودستان، می گنجند؛ اگر بگوییم: «توده های مردم»، هنوز نیز
از بار طبقاتی روشنی برخوردار نیست؛ ولی بهتر است. برای همین، باز هم بهتر خواهد
بود تا در سخن و کردار خود آن را روشن کنیم. در همین به اصطلاح گزینش ریاست جمهوری
در ایران و حتا رای یگانه به آخوند ریش حنایی، گروه ها و لایه های اجتماعی گوناگون،
هم با یک انگیزه رای نداده اند؛ روشن است که گروه های بسیار بزرگ تر اجتماعی
دربرگیرنده ی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز پیرامون آن که بخش
عمده ای از روشنفکران لایه های میانی را نیز دربر می گیرد به انگیزه ی بهبود کار و
گذران زندگی دشوار خود در رای گیری شرکت کرده اند؛ نیازهای این طبقات و لایه های
اجتماعی با نیازهای بخش نسبتا کوچک تر لایه های میانگین به بالای اجتماعی که بویژه
در پی سیاست های نابخردانه و نابکارانه ی رژیم جمهوری اسلامی، اختلاف طبقاتی
چشمگیری با فرودستان یافته اند، نه تنها یکی نیست که به دلیل یاد شده که چیزی
بسیار بیش از «فاصله ی طبقاتی» است با آن زاویه ای بسیار باز که اگر گزافه گویی
نباشد حتا نزدیک به ۱۸۰ درجه یافته است.
آنچه «مهندسی اجتماعی» نامیده شده ـ و
من هنوز با این نامگذاری دشواری دارم و عبارتی بهتر بجای آن نیافته ام ـ بگونه ای عمده در همین شکاف صورت پذیرفته و
می پذیرد؛ گونه ای دستکاری زیرکانه ی روندهای اجتماعی که چون تیغی دولبه عمل می
کند؛ پایه و بنیاد چنین طرحی، بسی پیش از این، از سوی یکی از نظریه پردازان ایالات
متحد به نام: «سایروس ونس» در میان نهاده شده بود. آنچه در کشور ما به انجام رسیده
و پیش برده می شود، گرچه کاملن با آن طرح سازگار نیست و نمی تواند باشد (از دیدگاه
فلسفه علمی: تفاوت میان «منطقی» و «تاریخی») ولی، بسیاری از آخشیج (عنصر)های آن را
دربر دارد. گرچه در برخی نوشتارهایم به برخی جنبه های این روندها در دوره های گوناگونی
اشاره نموده ام، بررسی بیش تر آن را که در چارچوب این یادداشت نمی گنجد به آینده و
شاید نوشتاری جداگانه در این باره وامی گذارم.
ب. الف. بزرگمهر یکم تیر ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر