«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

آدمی تواناست؛ بسی بیش از آنچه که می پندارد!


نوشته است:
«خب هم‌پلاسی‌های گرامی! این اولین و امیدوارم آخرین آگهی من به درگاه شما باشه. بنده یک نیروی کارِ در حال هرز رفتن در این روزگاران هستم. جوانِ جویای نام مهندس صنایع غذایی مثلا. بی‌تجربه، بی‌پیشینه؛ اما کوشا و کاری چقدر و زود چیز یاد‌بگیر. اگر در آشنایان و اطرافیانِ شما کاری برای پریِ کوچکِ غمگینی که خود را در یک نی‌لبک چوبین می‌نوازد آرام آرام، هست، پای همین پست به سمع و نظر من برسونید.
پ.ن۱: کار باید در کارخانجات مواد غذایی باشد.
پ.ن۲: اقدام بعدی‌ام در جست‌و‌جوی کار نامه به رییس‌جمهور منتخب، شغل غیرمرتبط و نهایتا خودسوزی جلوی وزارت کاری چیزی خواهد بود.
پ.ن۳: خودم هیچ‌وقت آگهی شیر نکرده و نمی‌کنم فلذا شیر شما مرامی خواهد بود.»

از «گوگل پلاس»

برایش می نویسم:
من شوربختانه بیرون کشورم و کاری هم مستقیمن نمی توانم برایت انجام دهم؛ ولی اندیشه ی خودسوزی را کنار بگذار. خودسوزی برای چه؟! خودکشی، افزون بر آنکه در فرهنگ و دین و مذهب، کاری نکوهیده شمرده شده، کاری خودخواهانه نیز هست. با خود بیندیش که خود را سوزانده ای و دیگر نیستی. ولی خود را آماده کن که ریشه ی آن پلیدی و پلشتی که چنین اوضاعی و از آن میان بیکاری میلیون ها جوان را پدید آورده، بسوزانی و از میان برداری. خودسوزی آسان است و به کسی هم چندان برنمی خورد. دستِ بالا روشن کردن شمعی و اظهار تاسفی از اینکه: چه دختر (یا پسر) نازنینی بود؟ حتا اگر نازنین هم نبوده باشی، پس از مرگت نازنین و شیرین می شوی! از آن کار بهتر و بیگمان دشوارتر، پیدا کردن راهی است برای سازمان دادنِ کار بگونه ای که نه تنها تو که دیگرانی چون تو نیز از آن بهره مند شوند. چرا دیگرانی چون خود را پیدا نمی کنی تا بتوانی گروهی درست کنی تا همه با هم مشت شوید بر سر آن رژیم فرومایه؟! چرا در همین گوگل پلاس، به عنوان نمونه، گروهی با عنوان «دانش آموختگان جویای کار» درست نمی کنی که پس از آن و چنانچه بیش تر شدید، کاری هماهنگ با یکدیگر برای پیگیری خواسته هایتان را به پیش برید؟!

می خواهی کار خود را به تنهایی پیش ببری؟ از هم اکنون به شما بگویم: در آن کامیاب نخواهی بود یا اگر هم باشی بر ضد سایرین کار کرده ای.

داستان راستین زیر هم که بگمانم از یکی از کتاب های داستایفسکی و بازهم به گمانی بیش از آن درباره ی خود وی است، شاید چشم تان را بگیرد و شما را به اندیشه ی بیش تر وادارد:
... گروه بزرگی از محکومین با بزهکاری های سنگین هستند که در صف نوبت خود برای به دار آویخته شدن ایستاده و گروهی را که پیش از آن ها به دار آویخته شده، جان می کنند، نگاه می کنند. وی نیز در گروه دوم یا سومی است که زنجیر به پا و بسته به یکدیگر در آن سرمای سیبری باید جان به جان آفرین بسپارد. تبهکاری های کوچک و بزرگی تا آن هنگام از وی سر زده و گویا در حال مستی، کسی را نیز کشته است. با این همه، آدمی با باورهای ژرف دینی است و دست به چلیپایی که برگردن آویخته، می فشرد و با خدای خود راز و نیاز می کند:
خدایا! اگر مرا از این دار مجازات رها کنی، سوگند یاد می کنم که از این پس همه زندگیم را صرف این بیچارگان و نیکوکاری به مردم نمایم ... (نقل به مضمون)*

 ... و خدا به کمکش می شتابد! در حالیکه صف، یکبار دیگر به جنبش درآمده تا گروهی دیگر از آن نگون بختان بر سر دار شوند، افسر سواره نظامی که تاخت کنان از راه در رسیده، بانگ برمی دارد که دست نگه دارید! همه ی آن ها از سوی فرمانروا، اعلیخضرت تزار بخشوده شده اند!

... و او به سوگند خود وفادار می ماند؛ کسی که پس از آن به یکی از برزگ ترین رمان نویسان جهان فرامی روید و زندگی نگون بختان اجتماع خود را در کتاب هایش برای همیشه جان می بخشد. شاید شما و بسیاری دیگر این صحنه از فیلم زندگی اش را دیده اید؛ آنگاه که سال هاست به عنوان نویسنده ای نامدار نه تنها در کشور خود که در اروپا و شاید جاهای دیگر شناخته شده و از شدت پیری، توان نوشتن را از دست داده است. خانمی جوان داستان های او را همانگونه که قدم زنان بر زبان می آورد، با شتاب ماشین نویسی می کند و در جایی از آن صحنه، ناگهان به گریه می افتد و در حالی که با مشت بر روی ماشین تحریر می کوبد، فریاد می کشد:
... دیگر نمی توانم ماشین کنم. این خیلی وحشتناک است!  

... و داستایفسکی در حالیکه می کوشد وی را آرام کند، می گوید:
این درست همان چیزی است که من می خواستم!

خواستن، توانستن است! زبانزدی ارزنده، دستِ کم در آن اندازه ای که سنگی بزرگ تر از توان خود نشانه نگیریم! و بیگمان شنیده اید که آدمی تواناست؛ بسی بیش از آنچه که می پندارد!

ب. الف. بزرگمهر   پنجم تیر ماه ۱۳۹۲

* شوربختانه، نه نام کتاب را به یاد می آورم و نه حتا صد در صد می دانم که از آنِ داستایفسکی است؛ وگرنه، واژه های خود وی را در اینجا می آوردم.


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!