از
وقتی پام و گذاشتم توی این «گوگل پلاس» اینقدر گفتگوهای یکطرفه با خدا بخصوص از
سوی مادینه های «پلاس» به چشمم خورده که دیگه یواش یواش حالم و به هم می زنه. دیگه
کار بجایی کشیده شده که واسه ی آخدا پیامک هم می فرستن و چه چیزایی که ازش نمی
خوان؛ تنها کم مونده که دعوتش کنن توی رختخواب برای عشق بازی! و اگه خدای نکرده، پای لات و پات های محترم هم به این عرصه کشیده بشه، لابد خدا را به باغ دعوت می
کنن:
شب
بیا باغ!
برخی
ها هم هرچی میشه از چشم این خدای بیچاره که شش روز کارش و تموم کرده و دیگه وقت
پیری و بارنشستگیش شده (یک آدینه ی دراز) می بینن؛ یارو، دوست دخترش یا معشوقش
ترکش کرده رفته، می نویسه:
همیشه
سلیقه من و خدا یکی بوده؛ هر که را من دوست داشتم، او با خودش برد ...
آخه یکی
نیست ازین بابا بپرسه:
خدا
کی معشوقه یا دوست دختر یا پسر داشته که این چندمیش باشه تا با خودش ببره؟! اصلن
خدا نر یا ماده نیست که هی بهش بند کردین؛ چیزای مختلف ازش می خواین!
اینقدر
گوشم از این راز و نیازهای یکطرفه و بی پاسخ از طرف خدا پر شد که من هم کار و با
خدا یکسره کردم؛ خلاصه ی کلام:
آبِ
من و خدا با هم توی یک جوب نمی رفت، راهمون و از هم جدا کردیم! دیگه نه من به خدا
پیامک می فرستم یا راز و نیاز می کنم؛ نه اون به من کاری داره! شاید هم اینجوری
واسه ی هر دومون بهتره؛ ولی آخه خدا رو خوش میاد، آخرش اینجوری بشه؟!
ب.
الف. بزرگمهر ۲۶ تیر ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر