از زبان کسی به نام الهی قمشه ای آورده است:
«این اشتباه است که انسان از جسم و روح تشکیل شده است! انسان یک
چیز است. رنگ و جسم و روح همگی انعکاس یکدیگرند در درجات مختلف:
رنگ، سایه جسم است؛
جسم سایه جان است؛ و
جان سایه جانان است»
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
می نویسم:
«آقای الهی قمشه ای برخلاف آخوندها و دید کلاسیک مذهبی، شیپور را
از سر گشاد آن می نوازند. کوشش کسانی چون وی چیزی بیش از جستارها و مانش های خشک و
متافیزیکی دینی را جامه ی علمی پوشاندن و عرضه کردن آن ها درخور پیشرفت های علمی ـ
فنی دوران با سود بردن از شبه دانش «کلام» نیست.
همه ی جمله های بالا، حتا جمله ی نخست آن از دیدگاه دانش های گونگون
و بویژه فیزیک، نادرست، سخنانی پوچ و میان
تهی و بازی با واژه ها هستند.
ایده الیسم ذهنی و گونه ای متافیزیک نوافلاتونی («جان سایه جانان
است») در همین چند جمله آشکار است. برپایه ی چنین دیدگاه فلسفیِ وامانده ای که آمیخته
ای از متافیزیک و ایده الیسم ذهنی را به نمایش می گذارد، هر جاندار دیگری جز آدمی نیز
بسان مُثلی از نمونه ی اصلی آن (جانان) است.»
پاسخ می دهد:
«بله. اینها با فیزیک مغایر هستند. دکتر هم از دید علمی نگفته بلکه
از دید عارفانه گفته است. ایشان دکترای ادبیات دارند؛ نه فیزیک و در حوزه خودشان هر
چه بخواهند می توانند بگویند. این، موضوع جدیدی نیست و فلاسفه هم درباره اش حرف های
زیادی زده اند. فکر می کنم بشود از نظریه حرکت جوهری ملاصدرا نام برد. ضمن اینکه به
زودی در دنیای جدید، تئوری های فیزیک به طرز اعجاب انگیزی ریزش می کنند و کوانتوم جای
خودش را به تئوری های جدیدی میدهد که خیلی چیزها را ثابت می کند.»
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
به وی پاسخ می دهم:
این ها که نوشتید عذر بدتر از گناه است و چند اشتباه نیز دربردارد. به همه ی آن ها در اینجا نمی توانم بپردازم؛ ولی پیش از هر چیز این نکته که مهم نیست که من، شما یا وی و هر کس دیگری چه عنوانی دارد و از کجا فلان مدرک را گرفته باشد. پژوهشگری به هیچکدامِ این ها نیست. افزون بر این، در هیچیک از پهنه های دانش و فلسفه نمی توان هرچه دل تنگت خواست بر زبان رانی؛ چون در فلان یا بهمان زمینه صاحب نظر شناخته شده ای!
شما، در جایگاه پشتیبانی از سخن وی از یکسو خطی جداکننده میان دانش ها که در دوره ی کنونی فلسفه ی علمی (ماتریالیسم دیالکتیک) را نیز دربرمی گیرد با فلسفه و عرفان کشیده ای و از سوی دیگر ارزش دانش ها را کم و بیش به شکلی مطلق، گرچه تا اندازه ای پوشیده به پرسش کشیده ای. پیشاپیش بگویم که من در زمینه ی عرفان همین اندازه می دانم که در سنجش با مذهب، "علم" «کلام» و سایر جهان بینی های پندارگرایانه (ایده آلیستی) از همه بیش تر عوامل انسانی را دربر دارد و برخلاف دین ها و مذهب های گوناگون به یگانگی هستی آدمی با چیزی به نام «خدا» باورمند است. شاید یکی از انگیزه های نیرومند پیدایش و گسترش آن در کشورمان، پایداری روشنفکران ایرانی و پناهگاه روحی آن ها در برابر دین اسلام در اشکال ساده و نخستین آن بوده که از سطحی به مراتب پایین تر از فرهنگ و فلسفه ی ایرانی در همان هنگام برخوردار بوده است. همانگونه که به گمان بسیار می دانی، دین اسلام در شکل نخستین آن به دست ایرانیان به فلسفه، منطق و «کلام» ساز و برگ یافت و نیرومند شد. دینی که ابتدا به زور شمشیر تازیان گسترش یافت، پس از دوره ای با کار دانشمندان ایرانی به مرتبه ای رسید که این بار کم و بیش بدون کاربرد شمشیر در سایر منطقه های جهان گسترش یافت. با همه ی این ها، عرفان با نادیده گرفتن برخی استثناء ها که در بنیاد خود با اندیشه ی عرفانی هماوند نیستند، جریان اندیشگی غیرعلمی و در دوران ما بویژه ضدعلمی است. به این ترتیب، من در این زمینه با خط کشی شما همداستانم و روی عرفان و هرچه وابسته بدان است خط بطلان می کشم. در زمینه ی فلسفه، از دید من خط کشی شما میان دانش ها (علوم) و فلسفه، تنها دربرگیرنده ی همه ی گونه های فلسفه های پندارگرایانه (ایده آلیستی) و ماده گرایانه (ماتریالیستی) تا پیش از فلسفه ی علمی (ماتریالیسم دیالکتیک) است. به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم و تنها بر این تفاوت عمده ی این واپسین فلسفه با همه ی فلسفه های پیش از خود پافشاری می کنم؛ زیرا علمی است و برخلاف همه ی آن دیگر فلسفه ها که جهان را توضیح داده اند، این یکی جهان را دگرگون نموده و می کند. در این تفاوت باید بیش تر باریک شد. به همین دلیل است که ماتریالیسم که در شکل های گوناگون خود تا پیش از «ماتریالیسم دیالکتیک» در همه ی پهنه های دانش، کم و بیش خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه بکار می رفت با ماتریالیسم دیالکتیک به پهنه ی اجتماعی و تاریخی نیز راه یافت و دانش «ماتریالیسم تاریخی» را پدید آورد؛ دانشی که بخشی جدایی ناپذیر از ماتریالیسم دیالکتیک و همزادِ آن است.
درباره ی ارزش و اعتبار دانش ها بطور کلی، من به نسبی بودن ارزش آن ها آگاه هستم؛ ولی این بدان آرش (معنی) نیست که به گفته ی شما «... به زودی در دنیای جدید تئوری های فیزیک به طرز اعجاب انگیزی ریزش می کنند و کوانتوم جای خودش را به تئوری های جدیدی میدهد که خیلی چیزها را ثابت می کند.»
هر پیشرفت علمی، دامنه و چارچوب پیشرفت های پیشین را روشن تر می کند؛ نه آنکه آن ها را کاملن از اعتبار بیندازد. به عنوان نمونه، با کشف انیشتین در زمینه ی هماوندی میان ماده، مکان، زمان و شتاب (سرعت) روشن شد که قوانین فیزیک نیوتن در پهنه ی شتاب های نزدیک به شتاب نور، درست نیست؛ ولی درپهنه ی شتاب های معمولی، قوانین فیزیک و مکانیک نیوتن همچنان کاربرد دارد.
یک نکته را نیز مایلم درباره ی تئوری های علمی یا شبه علمی حتمن یادآوری کنم. مهم ترین سرشت و ویژگی جهانی که در آن زندگی می کنیم، دگرگونی ابدی و پایان نیافتنی و جاودانی آخشیج (عنصر) های آن است. با هر کشف آدمی و پاسخ به یک نیاز و پرسش، ده ها و صدها پرسش تازه پدید می آید که پیش تر حتا امکان به ذهن رسیدن آن ها نیز نبوده است. به همین دلیل است که ما ماتریالیست ها به مقدم بودن عین بر ذهن باورمندیم و به همین دلیل است که هرچه بیش تر می دانیم بر ندانسته های ما نیز بیش تر افزوده می شود! همین پرسش های تازه، گاه کار دست آدمی داده است. نمونه های بسیاری از آن در تاریخ پیشرفت های علمی هست. این یکی از آنهاست:
تا پیش از آنکه روشن شود اتم نیز دربردارنده ی آخشیج هایی است، چنین انگاشته و پنداشته می شد که اتم ساده ترین و تجزیه ناپذیرترین آخشیج جهان هستی است. با کشف پروتون و الکترون و نوترون درون اتم، آن دریافت پیشین از ساختار جهان و اتم به عنوان آجر نخستین آن به یکباره فروریخت؛در همین زمان و بر پایه ی این کشف بزرگ، دانشمندی فیزیکدان ادعا نمود که به این ترتیب، جهان واقعیت ندارد و گونه ای پندارگرایی (ایده آلیسم) ذهنی را به عنوان فلسفه ای نو پیش کشید و تا مدتی نیز سر و صدا نمود. هم اکنون نیز همین داستان تا اندازه ای با انگاره ی «مهبانگ» (بیگ بنگ) به عنوان لحظه ی آفرینش جهان به دست خداوند پی گرفته می شود. به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم؛ ولی اگرخوب نگریسته شود با هر کشف و پیشرفت تازه که گاه آنچنان بزرگ است که ساختار اندیشگی آدمی را زیر و رو می کند، چاله هایی نیز از جنبه تاریخی موقت و گذرا پدید می آید که پندارگرایان را به سوی خود می کشد. نکته ی درنگ پذیر آنکه آن ها پیش و پیش از دیگران پای در این چاله ها و خلاء های پدیدآمده می گذارند.
این ها که نوشتید عذر بدتر از گناه است و چند اشتباه نیز دربردارد. به همه ی آن ها در اینجا نمی توانم بپردازم؛ ولی پیش از هر چیز این نکته که مهم نیست که من، شما یا وی و هر کس دیگری چه عنوانی دارد و از کجا فلان مدرک را گرفته باشد. پژوهشگری به هیچکدامِ این ها نیست. افزون بر این، در هیچیک از پهنه های دانش و فلسفه نمی توان هرچه دل تنگت خواست بر زبان رانی؛ چون در فلان یا بهمان زمینه صاحب نظر شناخته شده ای!
شما، در جایگاه پشتیبانی از سخن وی از یکسو خطی جداکننده میان دانش ها که در دوره ی کنونی فلسفه ی علمی (ماتریالیسم دیالکتیک) را نیز دربرمی گیرد با فلسفه و عرفان کشیده ای و از سوی دیگر ارزش دانش ها را کم و بیش به شکلی مطلق، گرچه تا اندازه ای پوشیده به پرسش کشیده ای. پیشاپیش بگویم که من در زمینه ی عرفان همین اندازه می دانم که در سنجش با مذهب، "علم" «کلام» و سایر جهان بینی های پندارگرایانه (ایده آلیستی) از همه بیش تر عوامل انسانی را دربر دارد و برخلاف دین ها و مذهب های گوناگون به یگانگی هستی آدمی با چیزی به نام «خدا» باورمند است. شاید یکی از انگیزه های نیرومند پیدایش و گسترش آن در کشورمان، پایداری روشنفکران ایرانی و پناهگاه روحی آن ها در برابر دین اسلام در اشکال ساده و نخستین آن بوده که از سطحی به مراتب پایین تر از فرهنگ و فلسفه ی ایرانی در همان هنگام برخوردار بوده است. همانگونه که به گمان بسیار می دانی، دین اسلام در شکل نخستین آن به دست ایرانیان به فلسفه، منطق و «کلام» ساز و برگ یافت و نیرومند شد. دینی که ابتدا به زور شمشیر تازیان گسترش یافت، پس از دوره ای با کار دانشمندان ایرانی به مرتبه ای رسید که این بار کم و بیش بدون کاربرد شمشیر در سایر منطقه های جهان گسترش یافت. با همه ی این ها، عرفان با نادیده گرفتن برخی استثناء ها که در بنیاد خود با اندیشه ی عرفانی هماوند نیستند، جریان اندیشگی غیرعلمی و در دوران ما بویژه ضدعلمی است. به این ترتیب، من در این زمینه با خط کشی شما همداستانم و روی عرفان و هرچه وابسته بدان است خط بطلان می کشم. در زمینه ی فلسفه، از دید من خط کشی شما میان دانش ها (علوم) و فلسفه، تنها دربرگیرنده ی همه ی گونه های فلسفه های پندارگرایانه (ایده آلیستی) و ماده گرایانه (ماتریالیستی) تا پیش از فلسفه ی علمی (ماتریالیسم دیالکتیک) است. به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم و تنها بر این تفاوت عمده ی این واپسین فلسفه با همه ی فلسفه های پیش از خود پافشاری می کنم؛ زیرا علمی است و برخلاف همه ی آن دیگر فلسفه ها که جهان را توضیح داده اند، این یکی جهان را دگرگون نموده و می کند. در این تفاوت باید بیش تر باریک شد. به همین دلیل است که ماتریالیسم که در شکل های گوناگون خود تا پیش از «ماتریالیسم دیالکتیک» در همه ی پهنه های دانش، کم و بیش خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه بکار می رفت با ماتریالیسم دیالکتیک به پهنه ی اجتماعی و تاریخی نیز راه یافت و دانش «ماتریالیسم تاریخی» را پدید آورد؛ دانشی که بخشی جدایی ناپذیر از ماتریالیسم دیالکتیک و همزادِ آن است.
درباره ی ارزش و اعتبار دانش ها بطور کلی، من به نسبی بودن ارزش آن ها آگاه هستم؛ ولی این بدان آرش (معنی) نیست که به گفته ی شما «... به زودی در دنیای جدید تئوری های فیزیک به طرز اعجاب انگیزی ریزش می کنند و کوانتوم جای خودش را به تئوری های جدیدی میدهد که خیلی چیزها را ثابت می کند.»
هر پیشرفت علمی، دامنه و چارچوب پیشرفت های پیشین را روشن تر می کند؛ نه آنکه آن ها را کاملن از اعتبار بیندازد. به عنوان نمونه، با کشف انیشتین در زمینه ی هماوندی میان ماده، مکان، زمان و شتاب (سرعت) روشن شد که قوانین فیزیک نیوتن در پهنه ی شتاب های نزدیک به شتاب نور، درست نیست؛ ولی درپهنه ی شتاب های معمولی، قوانین فیزیک و مکانیک نیوتن همچنان کاربرد دارد.
یک نکته را نیز مایلم درباره ی تئوری های علمی یا شبه علمی حتمن یادآوری کنم. مهم ترین سرشت و ویژگی جهانی که در آن زندگی می کنیم، دگرگونی ابدی و پایان نیافتنی و جاودانی آخشیج (عنصر) های آن است. با هر کشف آدمی و پاسخ به یک نیاز و پرسش، ده ها و صدها پرسش تازه پدید می آید که پیش تر حتا امکان به ذهن رسیدن آن ها نیز نبوده است. به همین دلیل است که ما ماتریالیست ها به مقدم بودن عین بر ذهن باورمندیم و به همین دلیل است که هرچه بیش تر می دانیم بر ندانسته های ما نیز بیش تر افزوده می شود! همین پرسش های تازه، گاه کار دست آدمی داده است. نمونه های بسیاری از آن در تاریخ پیشرفت های علمی هست. این یکی از آنهاست:
تا پیش از آنکه روشن شود اتم نیز دربردارنده ی آخشیج هایی است، چنین انگاشته و پنداشته می شد که اتم ساده ترین و تجزیه ناپذیرترین آخشیج جهان هستی است. با کشف پروتون و الکترون و نوترون درون اتم، آن دریافت پیشین از ساختار جهان و اتم به عنوان آجر نخستین آن به یکباره فروریخت؛در همین زمان و بر پایه ی این کشف بزرگ، دانشمندی فیزیکدان ادعا نمود که به این ترتیب، جهان واقعیت ندارد و گونه ای پندارگرایی (ایده آلیسم) ذهنی را به عنوان فلسفه ای نو پیش کشید و تا مدتی نیز سر و صدا نمود. هم اکنون نیز همین داستان تا اندازه ای با انگاره ی «مهبانگ» (بیگ بنگ) به عنوان لحظه ی آفرینش جهان به دست خداوند پی گرفته می شود. به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم؛ ولی اگرخوب نگریسته شود با هر کشف و پیشرفت تازه که گاه آنچنان بزرگ است که ساختار اندیشگی آدمی را زیر و رو می کند، چاله هایی نیز از جنبه تاریخی موقت و گذرا پدید می آید که پندارگرایان را به سوی خود می کشد. نکته ی درنگ پذیر آنکه آن ها پیش و پیش از دیگران پای در این چاله ها و خلاء های پدیدآمده می گذارند.
ب. الف.
بزرگمهر ۲۴ امرداد ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر