با
توکّل زانوی اُشتر ببند!
گفت
پیغمبر به آواز بلند با توکّل زانوی
اُشتر ببند! (مولوی)
...
داستان شتر پیامبر، هنگامی که در بیابان گم شده بود؛ و چون رسول از شتربان خود
پرسید:
«چرا
زانوی شتر را نبسته است؟» پاسخ شنید: «به خدا توکّل کردم!»
آنگاه،
رسول شتربان را گفت:
«از
این پس، نخست زانوی شتر را ببند و آنگاه توکّل کن! (اَعقِل و توکّل!)»
برگرفته
از «کتاب کوچه»، حرف الف. دفتر دوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵
(با اندک ویرایش و پیرایش درخور از اینجانب؛ عنوان نیز از آنِ من است. ب. الف.
بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر