«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

غزل سیاه

سروده ای از زنده یاد سیاوش کسرایی




غزل سیاه

چو خواندی بر کف دست بنی آدم، خط رنج و خط غم را
چو دیدی بر سراسر، تاق گیتی، نقش در هم را
به دلداری صلا دادی
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم

بیا ای پیرِ روشن بین
دمی بر چشم من بنشین
نگه کن تُرکتازِ لشگر غم را
به خون غلتیدن ساقی
به خاک افتادن عشاق عالم را

به فرش گل، جهان می خواستی در بزم و پاکوبی
فلک را سقف بشکستن
ستاره زآسمان روبی
رسنهای زمان را تار بگسستن
به تومار زمانه طرح نو بستن
دگر بنگر سیه پوشان
پریشانان نِی از خون دل نوشان
شکسته پرّ و بالان قفس، این دورپروازان غمگین بین
فتاده پهلوانان را، دگرخواهان این نظم بدآیین بین
ببین این برگ ریزان وفا، وین فصل ماتم را
ببین بر دامن گل، خون شبنم را

اگر مرد خراباتی، جهان، خونین خرابات است
چه می پرسی ز میخانه؟ زمین، غمخانه ی خوف و خرافاتست
شرابی نیست؛ شمعی نیست؛ جمعی نیست
در این خُمخانه، مرگ سنگدل ساقی است

نه! یاری نیست
رفیقِ غم گساری نیست
از این باغ و از این بستان
بسی تابوت گل با کاروان رفته است
پریشان خاطری رفته است و یار مهربان رفته است
تهمتن رفته از شهنامه و اینجا
به چشمِ بسته هر سهراب، بیند خواب مرهم را

بیا چشمی به سویِ رفتگان تر کن
بیا از برگ سوزانِ شقایق باز هم برگی به دفتر کن
غزل نبود دگر، آیینه دار عشق و زیبایی
غزل چون خانه های ما سیاه است و پر از آه است و درد ناشکیبایی
خوشا شعر تو، شعرِ شور و شیدایی
خوشا شعری که در نوآفرینی، مردمی می خواهد عالم را و آدم را

بیا حافظ تو ای باقی
برحمت شو مرا ساقی
که تنها مانده ای از بیشمارِ عاشقانم من
رسول مردگانِ نابهنگامِ جهانم من
به دلداری فرود آ از فراز امشب
به غربتگاهِ من با من بساز امشب
از آن باده که خون آفتاب و تاک می نامی
از ان باده که تا برگیری از جان، هول رستاخیز گه گاهی می آشامی
بده جامی که یک ره بشکنم غم را و آن گه درکشم دم را

 سیاوش کسرایی
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!