سروده ای از زنده یاد فروغ فرخ زاد با الهام از رودخانه ی کارون
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپشِ
آب می خورد
دور از نگاه خیره ی من، ساحل جنوب
افتاده مست عشق در آغوش نور ماه
شب با هزار چشم درخشان و پر ز خون
سر می کشد به بستر عشاق بی گناه
نیزارِ خفته، خامُش و یک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیره ی آن ضجه می کشد
مهتاب می دود که ببیند در این میان
مرغک میان پنجه ی وحشت چه می کشد
بر آبهای ساحل شط ،
سایه های نخل
می لرزد از نسیم هوس باز نیمه شب
آوای گنگ همهمه ی قورباغه ها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب
در جذبه ای که حاصل زیبایی نیمه شب است
رویای دور دست تو نزدیک می شود
بوی تو موج میزند آنجا، به روی آب
چشم تو می درخشد و تاریک می شود
بیچاره دل که با همه امید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندان عشق من
در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخه ی شکسته ز توفان عشق من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر