خانم جوانی است؛ دلش گرفته است؛ مانند همه ی ما؛ نه تنها
در ایران که در هر جای دیگر جهان ... قلبمان آنجا می تپد: هستی یی دوپاره!
می نویسد:
«این روزها دلم کمی آزادی می خواهد !از نوع دموکراسی !بی
هیچ قید و شرطی!»
از «گوگل پلاس»
می نویسم:
بی قید و شرط؟ آن هم دمکراسی؟! نه بیقید و شرط نداریم!
دمکراسی، مانشی اجتماعی و وابسته به طبقات گوناگون است. دمکراسی برای یک آدم کارگر
و زحمتکش، حق نان و کار و زندگی آبرومندانه است و برای آن ها که این ها را می
چاپند، دستیابی به سود هرچه بیش تر، حق سرمایه گذاری آزاد و بی هیچ قید و شرط و بی
هیچ قانون کاری و حق بهره برداری انحصاری از همه ی "خوشبختی" های زندگی
است. بنابراین، دمکراسی نیز کم و بیش، چه خوشتان بیاید یانه، به شرط چاقوست! چاقوی
شما تیزتر است؟ بفرمایید! هرچه پول بدهید، آش می خورید! نخواستید هم به هر حال همین است که هست:آش کشک خاله ته بخوری پاته، نخوری پاته!
جاهای دیگر هم کم و بیش آسمان همین رنگ است: دستکم تا مدت
زمانی، خاکستری سربی!»
ب. الف. بزرگمهر ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر