داستانی از ادبیات کهن پارسی برداشته و با اندک دستکاری
در آن، زیر عنوان «در باب بزرگ اندیشی»، خروشچف را بجای پرسناژ اصلی گذاشته است:
«روزی خروشچف، نخست وزیر پیشین
شوروی، از دوزنده ی ویژه اش خواست تا از قواره پارچه ای كه آورده بود، برای او یك دست
كت و شلوار بدوزد. دوزنده پس از اندازه گیری اندازه های بدن خروشچف گفت كه اندازه ی پارچه بسنده نیست. خروشچف، پارچه را پس گرفت و در سفری كه به بلگراد
داشت از یك دوزنده ی یوگوسلاو خواست تا برای او یك دست، كت و شلوار بدوزد. دوزنده،
پس از اندازه گیری گفت كه پارچه كاملاً اندازه است و او حتا می تواند یك جلیقه
اضافی نیز بدوزد. خروشچف با شگفتی از او پرسید كه چرا دوزنده ی روس نتوانسته بود،
كت و شلوار را بدوزد.
خیاط گفت:
”قربان! شما را در مسكو
بزرگ تر از آنچه كه هستید، می پندارند!“
ما نیز گمان می كنیم از آنچه هستیم، بزرگ تریم؛ اما هنگامی
که از محل زندگی و كارمان دور می شویم به حد و اندازه ی راستین خود پی می بریم.»
برگرفته از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر
می نویسم:
این داستان برگرفته از ادبیات پارسی خودمان است که با
اندکی دستکاری، خروشچف بجای پرسناژ اصلی نشانده شده است. با چه آماجی؟!
اشتباه هم نشود! من عاشق چشم و ابرو یا سر تاس و بیموی
خروشچف نیستم؛ جایی که تنها مگسی نادان ممکن است آنجا فرود نیامده، سرنگون شود!
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ آبان ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر