نوشته ی زیر دنباله ی گفتگویی است که در پی انتشار نوشتاری از زنده یاد احمد کسروی پیرامون رویداد «غدیر خُم»* میان آقای شیعه فرهادی و اینجانب درگرفته بود و در پی نوشت نوشتار یادشده، درج شده است. از آنجا که آقای شیعه فرهادی با ارائه ی آیاتی از قرآن و اشاره به برخی رویدادها، پاسخ کم و بیش گسترده ای به آن گفته ها داده اند، هم از این سویه و هم به پاس زحمتی که کشیده اند در اینجا آن را جداگانه درج می کنم و پاسخ به تنها پرسش وی درباره ی غلط گیری املایی و انشایی «عمر پسر خطّاب» از برخی آیه های از «آسمان فرود آمده» و برخی نکته های دیگر را به پی نوشتِ همین نوشتار که پس از این خواهم نوشت، وامی گذارم.
ب. الف. بزرگمهر ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۲
* رویداد «غدیر خم» از دیدگاه زنده یاد احمد
کسروی، کتاب «گفت و شنید»، احمد کسروی، ۱۳۲۳ خورشیدی
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_8850.html
***
آقای شیعه فرهادی چنین پاسخ داده اند:
با سلام ...
... از
طرفی باید اضافه کنم که وقتی شما به بنده گفتید در اولین فرصت پاسخ خواهید داد به
این فکر می کردم قرار است تخصصی تر درباره واقعه غدیر بنویسید. هر چند مقدمه شما
به بنده کمک بسیاری کرد که با شما و باورها و دستیافته هایتان آشنا شوم و از طرفی
بیشتر به مباحثی که اشاره کرده بودید، بپردازم که هر چند قبلا به آنها برخورد کرده
ام، ولی شاید به این دلیل که فکر می کردم به کارم نمی آيد (که این شاید نقطه ضعف
بنده باشد) یا تاریخ انقضای چنین مطالبی سالهاست که حداقل برای کسی در شرایط من
گذشته، توجهی به آنها نکرده بودم
.
همچنین باید اشاره کنم وقتی جواب شما به نظرِ مختصرم را زیر پست مورد بحث و در پستی جداگانه و هم در وبسایت شخصی تان دیدم، غافلگیر و متعجب شدم؛ هر چند بعدها این عمل شما را روالی عادی دیدم؛ ولی هضم این مطلب بسیار برایم سخت بود؛ شاید اگر این گفتگو و تبادل اطلاعات بین بنده و شما تمام شده بود، آنقدرها گران نمی آمد و این کار شما فقط در صورتی مقبول خواهد بود که شما از صحت تمام آنچه میگویید، اطمینان کامل داشته باشید. از آنجا که مورد صحبت واقعه غدیر بوده که شما به گفته خودتان دانشی فراگیر درباره این موضوع و تاریخ اسلام ندارید، این توقع از شما نمی رفت و مودبانه این بازنشرهای متعدد شمارا پای پندارهای نیک شما میگذارم. شاید پاسخ بنده به شما بیشتر به کسانی باشد که بعدها خواننده مطالب شما خواهند بود. خوشحال خواهم شد که شما مطالبی که بعد از این بین ما رد و بدل خواهد شد را هم به مطالب قبلی بیفزایید؛ هر چند اصراری بر این امر ندارم.
درباره آن قسمت از مطالبی که
شما درباره زبان و انتقال فرهنگ گفته اید با شما تقریبا هم سو و هم فکرم و باید
اضافه کنم، نظر بنده درباره مقاله کسروی قبل از اینکه برای پست شما قرار بگیرد، زیر
پست اصلی نوشته شده بود و شاید اگر عجله نبود، بخش هایی که شما اشاره کردید، زیر
پست شما قرار نمی گرفت و شما از تاکید بنده به آنچه پست و شخصیت نشردهنده (پست اصلی)
آن القا می کرد را به خط کشی تعبیر نمی کردید که باز هم بنده به نظر شما احترام می
گذارم و شما را در این باره و برداشت تان محق می دانم.
درباره دیالکتیک ماتریالیستی
باید بگویم که اطلاعات بنده بسیار کم و ناچیز است و در این باره جز به ضد و نقیض
های متعدد و سوال های بسیار که در وحله اول بررسی هر نظریه ای شبیه به آن پیش می آید،
برنخوردم و باید اعتراف کنم هر چند به این نظریه در اولیه ترین تحقیقاتم خوشبین نیستم
ولی به شما قول می دهم حتما به این موضوع بپردازم و اگر عمری بود در زمانی مناسب و
با دانشی بیشتر به تبادل اطلاعات با شما خواهم پرداخت. درباره آنچه که در مورد دنیاهای
آینه به آن اشاره کردید که فکر می کنم به خاطر مبحث وجود ضد هر چیز درون خودش در
ماده گرایی است (و بخش بزرگی ازسوال های های بنده به این مبحث مربوط می شود ) می
خواهم مطالبی را عنوان کنم که دانستن آن خالی از لطف نیست و باید اضافه کنم دانستن
این مطالب باعث شده است که حسابی روی نظریه ای که مطرح کردید باز نکنم.
در اسلام و در قرآن به وجود
عالم های موازی اشاره شده و بسیاری از باورهای مسلمانان با توجه به این موضوع
اثبات علمی میشود. از مثل عهد الهی از فرزندان آدم در عالم ذر، وجود افلاک و آسمان
ها، وجود دنیای اجنه، معراج نامه پیامبر اکرم (ص) و ... می توانم به عنوان منبع به
آیه هایی چون آیه ی ۴۳ «سوره اعراف» که به وجود دو عالم با نام های خلق و امر
اشاره دارد یا به آیه ۸۵ «سوره اُسرا» اشاره کرد.
درباره پویایی جهان هم باید به
یک آیه اشاره کنم که دوست دارم شما هم از آن بهره ببرید: آیه ی ۴۷ «الذّاريات» می
فرماید:
«وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا
بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ»؛ یعنی: «ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و گسترشدهنده ی آن هستيم.» این آیه به انبساط جهان و پویایی و محرک بودن آن اشاره دارد
آنجایی از متن که گفته اید که
دانشی فراگیر درباره تاریخ اسلام در شبه
جزیره عربستان ندارید و خود را دانش آموزی دانسته اید که در حال یادگیری است، چه
بهتر بود در باره موضوعی مثل «غدیر» حرفی نمی زدید یا حداقل بازنشری که به نظر
بنده از نظر علمی ارزشی ندارد، نمی کردید چه بسا که خود اعتراف می کنید که به کلیت
امر علمی ندارید؛ چه رسد به جزئیات، آن هم درباره مبحثی چون «غدیر». از شما ممنونم
که سعی داشتید جواب بنده را بدهید؛ ولی دلیلی نداشت که خود را به زحمت بیندازید.
شاید می شد کارهای بهتری کرد که با نیک گرفتن نیت شما، تفکر درباره کارهای نکرده
تان را به عهده خودتان می گذارم.
به پاسخ های شما بپردازیم:
جایی گفته اید «از سخنرانی پیامبر
اسلام در برابر ”خیل عظیم!!!! مسلمانان“ سخن رانده اید. آیا از آن ”خیل عظیم“
شماره ای در دست است؟ و آیا در آن باره چون بسیاری دیگر از داستان های پیرامون پیامبر
اسلام، از سخن گفتن وی با سنگ های بیابان تا خودکشی الاغش پس از مرگ وی و آن هم در
حالی که بنا بر نمودها و نشانه ها و گواهان بسنده، خود وی هیچگاه ادعای چنین
معجزاتی نکرده بود و همواره به همه ی پیروان خود می گفت: من نیز یکی چون شما هستم،
از سوی پیروان وی گزافه گویی نشده است؟»در جایی از متن تان درباره یکی از سوالات بنده، آنجا که درباره آیه غدیر سوال پرسیده ام، نوشته اید «از دید من، بیگمان پرسش نیست» از برداشت هایی که از این پاسخ شما که در بالا آوردم که بگذریم حال باید بگویم از دید من هم جواب شما بی گمان جواب نیست. این را هم پای آنچه که صادقانه درباره کمی علم تان درمورد تاریخ اسلام گفتید، می گذارم؛ ولی نمی شود از آن بخش از نوشته تان گذشت که گفته اید «بهتر بود بجای درمیان نهادن نظری در کالبد پرسش، نظر خود را بیان می کردید» پس خرده گیری شما به خاطر طرح مطالب به صورت پرسش بی مورد بوده و هست چرا که من در متن بالا جز پرسش چیزی ندیدم.
پاسخ شما را با چند نکته میدهم:
نخست اینکه تعداد جمعیت حاضر
در واقعه ی غدیر در قدیمی ترین کتب، هفده هزار نفرگزارش شده و این واقعه از یکصدو ده
نفر از اصحاب و یاران پیامبر نقل شده و سیصد و شصت دانشمند و محقق این حدیث را نقل
کرده اند؛ و همه ی آنها این آیه را مربوط به آخرین حج پیامبر می دانند (واقعه غدیر
در آخرین حج پیامبر بود و بیشتر تاریخ نگاران و راویان میگویند که بخش دوم بعد از
واقعه غدیر نازل شده) که با این حال دروغگو بودن همه آنها به نظر گزافه گویی می آید.
این موضوع حتی از چشم دانشمندان و نویسندگان غیر عرب هم دور نمانده. «ولتر»، نویسنده
و فیلسوف فرانسوی در کتابی به نام «اسلام از نظر ولتر» می نویسد:«آخرین اراده محمد انجام نشد؛ او علی را به جای خود منصوب کرده بود». بنابر شواهد نمی توان از این موضوع، آن طور که شما می گویید، برداشت کرد. باید اضافه کنم آنجا که گفته اید:
پیامبر به اصحابش تذکر میدادند که من بشری مثل شما هستم؛ این مربوط به آیه ی «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ »؛
«بگو :
من انسانی هستم همانند شما به من وحی شده که خداي تان، خدايی است يکتا؛ پس بدو روی
آوريد و از او آمرزش بخواهيد و وای بر مشرکان»
اول باید اشاره کنم که این آیه هست و نه حدیث، هر چند که هر دو در یک راستا هستند و هرگز یکدیگر را نقض نمی کنند. ضمن اینکه باید اشاره کنم که در متن عربی از کلمه ی «مثلکم» استفاده شده و نه از «عینکم». اگر اینگونه بود معنا به کلی فرق می کرد و حق با شما بود با این اوصاف، نمی توان آنچه شما به آن اشاره کردید را به طور کامل برداشت کرد و منظور این آیه بیشتر به الگو بودن پیامبر و سبک زندگی ایشان اشاره دارد؛ چرا که آیه ای در قرآن با این مضمون هست:
«لَقَد کانَ لکم في رسول الله اسوهٌ حَسَنَهٌ لِمَن کان يَرجوا اللهَ و اليوم الاخر وَ ذَکر اللهَ کثيراً»؛
«همانا براي شما در روش و سيره رسول خدا ”الگو“ و سرمشقي نيکوست، البته براي کساني که به خداوند و روز قيامت اميد دارند و خدا را زياد ياد مي کنند.»
هر چند ادامه آیه نیز به تفاوت های پیامبر با انسان های عادی پرداخته است (نزول وحی). آنچه پیش تر گفتم، برمی گردد به شناخت زبان عربی که یکی از دلایل اشتباه خیلی از برداشت ها مثل کلمه ی «مولا» و کلمه ی «مثلکم» در این آیه از این قبیل است و صد البته این مطلب را برای اثبات صحت آنچه که درباره خودکشی الاغ و حرف زدن با سنگ آوردید (که خود جای بحث دارد) نگفتم. آنجا که نظر کسروی را به نظر بنده درباره کلمه ی «مولا» به قول خودتان به گونه ای نسبی ترجیح دادید، می توان از مطلب بالا استفاده کرد. اضافه می کنم که جای بسی شکر باقیست که به گونه ای نسبی ترجیح می دهید. مطمئن باشید این را صادقانه و بدون غرض می گویم. هرچند آنچه درباره کلمه ی «مولا» نوشتم در پیش پا افتاده ترین منابع از نظر سادگی نگارش هم پیدا می شود؛ ولی استفاده ی شما از کلمه ی «نسبی» را پای انصاف شما می گذارم.
آنجا از متن که به شباهت های سیاوش
و امام حسین علیه السلام اشاره کردید، باید بگویم بنده هم کم و بیش به این شباهت
ها آشنا هستم. باید اشاره کنم، اسلام سال ها قبل از شهادت امام حسین علیه السلام
وارد ایران شده و احترام ایرانیان به امیرالمومنین و فرزندانشان مربوط به لغو قوانین
نژادپرستانه اعراب نسبت به عجم (غیر عرب) بوده و اگر بیشتر به تاریخ اسلام آشنا
بودید، حتما به محبت خاص اهل بیت به ایرانیان پی می بردید؛ مواردی از قبیل تغییر
پایتخت حکومت امام علی علیه السلام به خاطر حضور ایرانیان در کوفه و نزدیکی ایران
و عراق و همچنین گذاشتن کلاس های درس و رزم مخصوص ایرانیان توسط شخص امیرالمومنین
علی برای ایرانیان، می تواند نشان از این دوستی باشد؛ هر چند می توان به «قیام
توابین» هم اشاره کرد که بسیاری از آنان ایرانی بودند و به خونخواهی «حسین ابن علی
علیه السلام» قیام کردند و هزار مورد دیگر از این قبیل. همچنین بگذارید ادامه
جوابم را با مثالی دیگر به شما بگویم: بین شخصیت افسانه ای سیاوش و یوسف پیامبر هم
شباهت هایی هست؛ در این باره با توجه به داستان حضرت یوسف در قرآن، نمی توان آنچه
شما با خواندن کتابی که به آن اشاره کردید و برداشت حاصل از آن استناد کرد؛ چرا که
قرآن در زمان پیامبر نازل شد؛ ولی فتح ایران مربوط به سال ها بعد و در زمان خلافت
خلیفه دوم است. اگر با توجه به «داستان یوسف» درباره آنچه شما گفتید، بخواهم نظری بدهم، باید این را
به حساب جذابیت داستانی قرآن و علایق و گرایش های ایرانیان گذاشت؛ نه غرض ها و دست
های پشت پرده. وقتی این بخش از متن شما را خواندم، متعجب شدم که شما روزگاری در ایران
زندگی کرده اید. امیدوارم از رک گویی من ناراحت نشوید؛ شاید درصد بدبینی بالای شما
به همان آخوندها و شاید اعراب باعث شده، چنین قضاوت هایی کنید. این را هم باید در
نظر گرفت در زمان فتح ایران توسط یونانیان با همه ی اینکه یوناینان به اجرای نمایش
و داستان پردازی پرداختند، کاری از پیش نبردند. در کل، آنچه که درباره داستان
پردازی گفتید در این موضوع خاص و موضوعات شبیه به این، حداقل بنده را قانع نمیکند
و شاید بهتر باشد آن را برای زمان حضور یونانیان مثال بزنید.
درباره آیه ای که در متن اصلی
اشاره شد: «الیوم اکملت لک دینکم...» که بخشی از آن را در بالا توضیح دادم، باید
مطالبی را مطرح کنم:
شما پرسیده اید: «به چه دلیل،
خدایی که بر همه چیز آگاه است و منطقی بسیار برتر و فراگیرتر از هر جنبنده ای
دارد، یک آیه دو بخشی و بسیار ناهماهنگ با همدیگر را که در بخشی از خوراکی های
حرام و حلال سخن رفته و در بخش دیگر از چیزهایی که به گفته ی خود شما ”هیچ ربطی به
هم ندارد“، فرستاده است؟!» در جواب می گویم:اول باید دید در قرآن آیاتی با دو موضوع متفاوت وجود دارند یا خیر. آیه ی «الیوم امکملت لکم...»، آیه ی ۳ «سوره مائده» است؛ فقط کافی است به ۲ آیه قبل تر آن توجه کرد. آیه ۱ همان سوره:
«یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ»؛
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد؛ به قراردادها وفا كنيد براى شما گوشت چارپايان حلال گرديده جز آنچه حكمش بر شما خوانده مىشود در حالى كه نبايد شكار را در حال احرام حلال بشمريد؛ خدا هر چه بخواهد فرمان مىدهد.»
در اول این آیه به وفای به عهد
پرداخته است و بعد از آن به گوشت های حلال و همچنین حرام بودن شکار در زمان احرام
پرداخته اس؛ یا مثلا آیه ۱۸۹ «سوره بقره» که در بخش اول مربوط به تقویم قمری و
حالات ماه است و در بخش دوم به توصیه های اخلاقی می پردازد که اگر نیک بنگرید این
دو هم دو موضوع جدا از هم هستند؛ و به قول خودم هیچ ربطی به هم ندارند و باز هم می
شود به آیه ۳۳ «سوره احزاب» اشاره کرد.
در آن بخش از پرسش تان که گفته
اید:
«منظور شما از کامل کردن دین
تمام کردن نعمت و نومید کردن کافران چیست؟ آیا خدا در همین آیه، دین را کامل نموده
یا منظور دیگری داشته اید؟»، سوال شما برای بنده گنگ بود؛ هر چند من منظور شما را از این پرسش نگرفتم، ولی باید بگویم منظور
خدا از این مطلب تعیین جانشین برای پیامبر بعد از اوست که باز برمی گردد به مطالبی
که پیش تر درباره آن بحث شد.
به احترام شما، درباره ی نحوه
مرگ نعمان بحث نمی کنیم و به کلیت آن نمی پردازیم؛ هر چند مطلب به کرات در کتب تاریخی
آمده باشد. در آن بخش از گفته هایتان که آورده اید:
«چرا پیامبر خدا که بر دانش های
رمزی نیز آگاه بوده و سوار بر آن الاغ افسانه ای حتا به بهشت نیز سفر کرده، گویا
به دست دخترکی یهودی زهرخور می شود و هنگام مرگ هیچ آیه ای بر وی نازل نمی شود؟»، آن
کس که پیامبر را مسموم کرد، زنی یهودی بود؛ نه دخترک البته در متن تان هم با شک به
این مسئله اشاره کردید؛ از این موضوع پیش پا افتاده که بگذریم، جواب تان را با
قرآن می دهم؛ خدا در آیه ۲۱ «سوره یونس» می فرماید:«كليدهاي غيب نزد خداست كه جز او كسي آنها را نميداند» و همچنین از آیه ۵۰ «سوره انعام» و آیات دیگر، این برداشت می شود که علم غیب نزد خداست و همچنین در آیه ۱۷۹ «سوره عمران»، خدا می فرماید:
«چنان نبود خدا شما را از علم غيب آگاه كند؛ ولي خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد بر ميگزيند» ثابت می شود هيچ كس مستقلاً آگاهي از غيب ندارند و اگر چیزی هست در راستای اراده خداست و هر آنچه که پیامبران بیش از دیگران می دانند از این استثنا خارج نیست.
گفتید، دوست دارید بدانید از
نظر من کدام آیات قرآن است که خدا غیر مستقیم به امام علی اشاره کرده است؛ بنده به
یک آیه اشاره می کنم؛ خدا در آیه ۵۵ «مائده» می فرماید:
«إِنَّما
وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ
الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ»؛
«جز اين
نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آوردهاند، همان ايمان آورندگانى
كه اقامه نماز و اداى زكات مىكنند؛ در حالى كه در ركوع نمازند.» این آیه وقتی
نازل شد که امام علی در حال رکوع نماز به سائلی که برای کمک گرفتن به مسجد آمده
بود با دراز کردن دستش و نشان دادن انگشترش کمک کرد؛ اینکه این آیه را برای این
مطلب آوردم به خاطر وجود کلمه ی «ولی» بود و اینکه خدا بعد از پیامبر به فردی خاص
اشاره کرده اند.
در آنجایی از متن که گفتید:
«آیا می دانستید که برخی از آیه
های از ”آسمان فرود آمده“، همانجا در حضور دیگرانی که آن را سپس یادآور شده اند و
گواه تاریخی نیرومندی است از سوی «عمر پسر خطّاب» و در حضور خود پیامبر غلط گیری
املایی و انشایی می شده است؟!»، خیلی دلم می
خواهد، بدانم این گواه تاریخی نیرومندی که از آن حرف زدید با توجه به آنچه خودتان
درباره دانش تان نسبت به تاریخ اسلام گفتید، چیست. جالب اینجاست که شما درباره «واقعه غدیر» با آن همه اسناد قوی، حرف
از گزافه گویی می زنید و در این باره اینطور مطمئن حرف می زنید! این مطلب را چه کسی
نقل کرده همان هایی که شما آنها را گزافه گو می نامید؟ خوشحال می شوم بنده را در این
باره آگاه کنید. از این موضوع که بگذریم، امام علی از هر نظر نسبت به «پسر خطاب» پیشی
گرفته است؛ آن زمان که اولین آیه نازل شد، امیرالمومنین در خانه پیامبر بود و اولین
حافظ و کاتب قرآن، کسی جز او نیست؛ این را نه من بلکه خود اهل سنت هم خوب می دانند
و نقل کرده اند. دوست دارم به بخشی از نوشته های شما اشاره کنم که آوردنش در اینجا
خالی از لطف نیست: «آن هم برای کسی که همه ی کوشش خود را برای بیان منطقی سخن خود بکار گرفته است؛ اینکه تا چه اندازه سخن شما، منطقی است، امری دیگر است و من در اینجا تنها اشاره هایی کوچک به آن ها نموده ام. تنها انتظاری که از شما دارم، پژوهش در این باره و بسیاری زمینه های دیگر پیرامون آن است و بیگمان می دانید که هیچ پژوهشی با خشک مغزی، برپایه ی پیشداوری های یکسویه و غیرعلمی راه به جایی نمی برد»
آخر متن تان، بخشی هست که اصلا نمی توانم از آن بگذرم؛ بنده در نظرم در جواب کسروی حرفی زده بودم که اگر بخواهم خوشبین باشم، باید فکر کنم که شما نظر بنده و متن کسروی را کامل نخوانده اید. آنجا که گفته ام:
«در منطقِ بحث، هنرمند کسی است که با زبان طرف مقابل و عقایدی که میداند او قبول دارد با او مناظره کند و او را به چالش بکشاند.» شما در جواب نوشته اید:
«تا چه اندازه به سخن خود وفادار بوده اید؟» اول که این بخش از نظر بنده مربوط به بخشی از متن اصلی بود که کسروی از نامه امیرالمومنین به معاویه آورده بود و بنده هیچ ادعایی نسبت به اینکه چنین هنری دارم یا قصد چنین کاری دارم را در متن نداشتم؛ دوم اگر دقت کرده بودید حتما به خاطر استفاده از جمله ی «به چالش کشاندن» به بنده خرده نمی گرفتید؛ باز هم می گویم این را پای کامل نخواندن متن از سوی شما گذاشتم. شاید شما درگیر همان مسائلی بودید که در متن اصلی آوردید.
محمدرضا شیعه فرهادی ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۲
این یادداشت از سوی اینجانب جز موردی چند، تنها و بویژه در
نشانه گذاری ها ویرایش شده است. عنوان نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر