«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه

اندکی آمیخته به نمک فلسفه!


گفتگوی زیر دنباله ی گفتگویی است که چندی پیش میان فیلسوفی سر به هوا که گاهی پایش را بر زمین می نهد و اینجانب درگرفته بود؛ گفتگویی نه آنچنان فلسفی که تنها اندکی آمیخته به نمک فلسفه و بیش از آن نیش و نوشی چند!

پیش تر زیر عنوان «داستان آفرینش از دید هگل» نوشته بود:
«آن موجود مطلق، اندیشه‌ای می‌كند كه با آن اندیشه، موجودی پدید می‌آید كه طالب وصل است و می‌خواهد به اصل خود باز گردد.» و به وی پاسخ داده بودم:
«آن موجود مطلق را که بجای پا روی سر خود ایستاده بود و توانی برای جنبش نداشت، مارکس واژگون کرد تا بر پای خود ایستاده، حرکت کند. به این ترتیب، آن موجود نه تنها مطلقیت خود را از دست داد که به راه افتاد و بار خود را از پندارگرایی زدود! آن موجود هم اکنون می دود! می توانی خودت را به وی برسان!»*

این بار نوشته است:
«توضیح جالب و تفکر برانگیزی بود.»

برایش به شوخی می نویسم:
«فیلسوف جان! همراه تفکر کمی هم بدو! مغزت هم سبک می شه و نیچه و اَبَرانسان و بوزینه اش و همه چیزهایی مانند این ها از سرت می پره»!

وی در یادداشتی دیگر با اشاره به گفته یا الهام از فیلسوف نیمه دیوانه ی آلمانی: «نیچه»، نوشته بود:
«انسان، طنابی است كشيده ميان حيوان و ابرانسان» و من برایش به شوخی و جدی نوشته بودم:
«نه فیلسوف جان! بازهم هوایی شدی و دلت یاد این فیلسوف دیوانه رو کرده! خوب حالا که اینطوره من هم مثل اون، فلسفه بافی می کنم؛ منتها مال من کمی زمینی تره:
آدمی طنابی است ژولیده بسان سبیل نیچه که در یک سوی آن بوزینه و در سوی دیگر آن ابرانسان نقاره می زنند  (با الهام از یک زبانزد کهنه که نه ربطی به بوزینه دارد و نه ابرانسانی می شناسد)»

پاسخ می دهد:
«ما نفهمیدیم بالاخره افکار شما به افکار کدوم متفکر در تاریخ شباهت داره»

می نویسم:
«اشکال کار آدمی که می خواد روی ریسمان پوسیده ی نیچه تاب بخوره، همینه دیگه؛ ریسمانی که  درست مانند سبیل هاش اصلن کشیده نیست و یک بوزینه در یک سرش و «ابر انسان» در سر دیگرش نشسته اند و نقاره می زنند و جایی برای تاب خوردن هیچ فیلسوفی روی این ریسمان نیست؛ چون زود پرت می شه پایین! حالا دو سه تا پرسش:
ـ تو چند نفری که میگی: ما ...؟  یا شاید هم به نمایندگی از چند نفر «نفهمیدی»؟
ـ مگه همه ی متفکرهای تاریخ را می شناسی؟
ـ یا شاید هم منظورت اینه که موضعم را برایت روشن کنم؟! که در این صورت باید عرض کنم که از بس موضعم را برای این و آن روشن کرده ام، زخم شده و دیگه پشت دستم رو داغ کرده ام که چنین کاری نکنم!

از این ها که بگذریم، افکار من تنها مال خودمه و از هر متفکر و فیلسوف و هر آدم دیگه ای هم که چیزی گرفته باشم، چندین و چند بار درون خودم آن را جویده ام تا گوارش بشه و هنوز و هر روز هم این کار رو می کنم؛ درست مانند یک گاو که هزار بار علفی را که خورده، می بره توی معده اش و دوباره بالا میاره؛ یعنی میاره توی دهنش و دوباره می جوه و از نو این کار رو پی می گیره. افکار من هم همینجوریه!

ب. الف. بزرگمهر   پنجم آذر ماه ۱۳۹۲

* «آن موجود هم اکنون می دود! می توانی خودت را به وی برسان!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم آذر ماه ۱۳۹۲،


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!