«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

... تفاوت چندانی با هم ندارند!


تصویری که می بینید را درج کرده است!

برایش می نویسم:
«برخلاف آنچه که احتمالن منظور شما بوده، این دو تفاوت چندانی با هم ندارند»

می پرسد:
چرا؟

می نویسم:
دلیلش یک خرده مفصل تر از اینه که می گم؛ ولی خلاصه اش که با زندگی و تجربه ی شخصی خودم خیلی ربط داره، اینه که ذهن آدمی تنها انباره نیست که مثلن هی کتاب بخونی و چیزهایی رو که توش نوشتن توی مغزت گرد بیاری؛ اصل مساله ی هوش که من حافظه ی خوب رو کمکی به آن می دانم و نه بخشی از هوش، این هست که بتونی چیزهایی که می شنوی یا می خونی  رو درست تجزیه تحلیل کنی و سره و ناسره شو دربیاری. برای چنین موردی، تصویر بالا گویا نیست. اگر بخوام به زبان زبانزد (ضرب المثل) بگم:
یک ده آباد به از صد ده خراب!

و من بسیار (نه کم) به این زبانزد باور دارم و در زندگیم هم اون و تجربه کرده ام. یعنی اگه یک کتاب رو که ارزش خوندن داره، درست بفهمی بهتر از صد تا کتابه که بخونی و از توش کلمات و عبارت های قالبی حفظ کنی. نمونه های بسیاری می توانم برای تان بیاورم؛ ولی به همین یکی بسنده می کنم:
در دوره ی کودکی و نوجوانیم این بخت خوب رو داشتم که کتاب های عامه فهم بسیار عالی از بنگاه های مطبوعاتی «پروگرس» و «میر» (صلح) اتحاد شوروی رو که به زبان پارسی برگردان شده بود، بخونم و این در  رشد اندیشه ام و دریافت آسان تر و ساده تر بسیاری از پدیده های گوناگون پس از آن به من کمک کرد. یکی از بستگانم که بیش از ۱۲ سال از من بزرگ تر بود و آن هنگام (دوره ی شاه گوربگور شده) استاد دانشگاه شده بود با توجه به شناخت از این پیشینه از من کتاب های علمی در زمینه های گوناگون خواست. انگیزه اش را یادم نیست؛ ولی می پندارم به دلیل محیط کارش و شاید بیش تر از این جهت که از دیگران توی بحث ها عقب نمونه، توجهش به این موضوع جلب شده بود. به هر رو من چندین کتاب علمی عامه فهم خوب در زمینه های فیزیک و زیست شناسی و ... به وی دادم. که بخواند. پس از چندی که دیدمش (وی در شهر دیگری زندگی می کرد) تا هم کتاب هایم را پس بگیرم و هم ببنیم آیا کتاب ها سودمند بوده یا نه، به من گفت:
این ها چیه؟! این ها که کتاب الفباست!

آن هنگام که جوانی ۱۶ ـ ۱۷ ساله بودم، چیزی به ذهنم نرسید و پیش خود فکر کردم، شاید راست می گوید؛ ولی پس از آن که تجربه ی بیش تری بدست آوردم، متوجه یک نکته ی بنیادین شدم که هنوز هم آن را در بسیاری از آدم ها، بویژه آدم های مدعی می توانم خوب ببینم: گیرِ بیش تر ما درست در دریافت همین الفباهاست و چون آن ها را خوب نیاموخته ایم و من بیش تر مایلم از واژه ی گواریدن (هضم کردن) در اینجا سود ببرم، کارمان گره می خورد و نمی توانیم پله های بعدی را درست بالا برویم. نتیجه اش به عنوان نمونه و این نمونه ها را دانسته و آگاهانه درباره ی آن هایی بکار می برم که از حافظه ی نیرومندی نیز برخوردار بوده و هستند، بکار می برم، کسی که به عنوان فیلسوف و نظریه پرداز شناخته شده و بسیاری نیز به وی باور که نه حتا ایمان دارند و درباره اش حتا تبلیغات بسیاری هم شده است؛ وقتی خوب در نوشته هایش باریک می شوی، می بینی که کاری بیش از ترازبندی مسائل فلسفی، آن هم نه درسطحی عالی که در سطح متوسط انجام داده و افزون بر آن محدودیت هایش را در همان درست درنیافتن الفباها و گاه اختلاط (اکلکتیسم) و برخی چیزهای دیگر می توانی بببنی و این کسی که درباره اش سخن می گویم و به دلیل هایی نمی خواهم نامش را ببرم در کشور ما یکی از شناخته شده ترین هاست. در اینجا باید شوربختانه بگویم: ما برخلاف گذشته ی تاریخی خود بویژه در دوره ی نوزایی (رنسانس) اسلامی (فارابی، پورسینا، رازی و ...) کشوری از نظر علمی در همه ی زمینه ها رویهمرفته عقب مانده ایم و این عقب ماندگی از پایان دوره ی صفویه تا دوره ی کنونی با فرازهای خوبی در این شست هفتاد سال آخر همچنان پی گرفته شده است و این جستار دیگری است ...

ب. الف. بزرگمهر   سوم آذر ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!