«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

به رخ کشیدن کار انجام شده، نه از روی دانایی است و نه از روی درستکاری!


یکی از آن نوشته هایی است که این روزها در «گوگل پلاس» و شاید دیگر «شبکه های اجتماعی»*، بسیار انتشار می یابد و دست کمی از پند و اندرزهای آخوندی و نشان دادن اینکه «خیار سبز است» یا «گوجه فرنگی قرمز است» ندارد؛ تنها رنگ و لعابی نو بر بیش تر آن ها مالیده اند:
«گاهی باید نبخشید
کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد

گاهی نباید صبر کرد
باید رها کرد و رفت
تا بدانند
اگر ماندی رفتن را هم بلد بودی

گاهی بر سر کارهایی که
برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت
تا آن را کم اهمیت ندانند

گاهی باید بد بود برای کسی که
فرق خوب بودنت را نمی داند»

از «گوگل پلاس»  

برایش به شوخی و جدی نوشته ام:
«نه نشد! کاری که در آن منت باشد، نه از روی دانایی است و نه از روی درستکاری! بیگمان آلایشی در آن هست.

یک لنگه از سروده هم در پایان آن کم دارد:
گاهی باید از جایی بلند خود را به زمین پرتاب نمود
تا هم خود و هم دیگران آسوده شوند!»

پاسخ می دهد:
«حتی برای چندمین بار مکرر هم بخشیدی باز هم منته...»

به وی پاسخ می دهم:
می تونه باشه! به هر رو، منت نهادن به هر شکل پوشیده و آشکارش، نشانه ی آلایش در کاریست که انجام شده. نشاندهنده ی این هست که خلوص نیتی در کار نیست یا کار غل و غش داره. نمونه های بسیاری از زندگی واقعی می تونم برای شما بیاورم که به هر رو هیچ نمونه ای فراگیر نیست و کل چیزی را که گفتم دربرنمی گیره و نمی تونه بگیره. ولی اینجا یک نمونه از کتابی که خوانده ام و از شخصیت داستانش خوشم آمده، می آورم:
پایان جنگ جهانی دوم است و سربازان شوروی به خانه هایشان بازمی گردند؛ شخصیت داستان به خاطر شجاعت هایش در جبهه فرنام «قهرمان اتحاد شوروی» را بدست آورده و بالاترین مدال را گرفته و پس از سفری دور و دراز به خانه اش بازمی گرد؛ زنگ در را می زند؛ آقایی در خانه را باز می کند که او وی را نمی شناسد؛ سپس زنش با چهره ای شرمنده جلوی در می آید و ناچار به اعتراف است که در غیبت درازمدت وی ناچار با دیگری، الدنگی از جبهه دررفته، رویهم ریخته است (در آن هنگام، چنین پدیده ای کم نبوده است!). مرد که درونش درهم شکسته شده، همه ی کوشش خود را برای خونسرد بودن بکار می برد و تنها به دیدار کوتاه مدت فرزند خردسالش بسنده می کند و بی کاربرد هیچ واژه ی زشت و ناخوشایندی برای همیشه می رود. بعدها فرزندش به وی می پیوندد.

برای من آن هنگام که این داستان را می خواندم و سال ها پیش بود، با خود می اندیشیدم:
اگر من یا کسی از فرهنگ ما بود، چکار می کرد؟ شاید راه انداختن یک زد و خورد ناموسی و جار و جنجال و جدایی به بدترین فرم ممکن و ...

اما کمی که به آن بیش تر اندیشیدم، دیدم کار آن قهرمان در اینجا نیز قهرمانانه بوده است و آن زن بیگمان همیشه از کاری که کرده، پشیمان و سرخورده خواهد بود.

نگاه کن! خوب نگاه کن! این هم گونه ای بخشیدن بود؛ بخششی بزرگ همراه با درسی آموزنده. اینگونه نیرومند باید بتوان بخشید؛ نه از روی سستی و درماندگی زیر پوشش "بخشش"ی که در واقع بخشش نیست.

می پندارم اگر درباره ی آن نیک بیندیشی، نیازی به گفتگوی بیش تر نخواهد بود. 

ب. الف. بزرگمهر   یکم دی ماه ۱۳۹۲ 

* درباره ی اندازه ی اجتماعی بودن این شبکه ها و آماج های گردانندگانش جای سخن بسیار است!




هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!