«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ دی ۳, سه‌شنبه

آنچه می کاری، می دروی!


می نویسد:
احمد آقا به من زنگ زدند و گفتند:
«حضرت امام فرمودند سفیر شوروی را بخواه و او را تخفیف بده!» من گفتم: «ما چیزی با آنها معامله نکرده‌ایم که به او تخفیف بدهم!» گفت: «نه. منظور امام این است که به او خفت بده. او را بخواه و خوار کن.»

به وزارت خارجه گفتم، می‌خواهم با سفیر شوروی ملاقات کنم. آن موقع وزیر سپاه بودم و وزارتخانه اول میدان فردوسی بود. قرار گذاشته شد. سفیر که پیرمردی بود به نام بولدوریف و فارسی هم خوب بلد بود به اتفاق افسر سیاسی سفارت آمده بود. معمولاً سفیر با مترجم می‌آید؛ ولی چون او فارسی بلد بود، نیازی به مترجم نداشت. وقتی اینها آمدند و در اتاقم را باز کردند تا وارد شوند، با لحن اهانت‌آمیزی گفتم: «همان‌جا بایست.» در اتاق را هم بست و همان‌جا با افسر سیاسی ایستاد.

گفتم: «سؤالی از تو دارم، این خرس‌های قطبی کی از خواب بیدار می‌شوند؟» او گیج شده بود و گفت: «منظورتان از خرس‌های قطبی چیست؟» گفتم: «این رهبر‌های شوروی.» گفت: «بیشتر توضیح بدهید.» گفتم: «خرس‌های قطبی اول پاییز خوابند. در طول پاییز و زمستان و بهار را خوابند و وقتی آفتاب تابستان مستقیم به آنها می‌تابد بیدار می‌شوند. تا به خودشان بیایند، اول پاییز می‌شود و دوباره به خواب زمستانی می‌روند. این خرس‌های قطبی که در حاکمیت شوروی هستند، هنوز خیال می‌کنند صدام طرفدار شوروی است. صدام امریکایی است و این مطلب را به ایشان بگویید که صدام امریکایی است که اگر خواستند شما بیا و از من بخواه تا من دلایلش را به شما بگویم. مطلب دومی که می‌خواهم بگویم این است که ما در کشور شما ۷۰ میلیون بمب داریم و چاشنی آنها در اختیار ماست. کاری نکنید که ما این چاشنی‌ها را آتش بزنیم و کشورتان را به مشکلاتی مبتلا کنیم که نتوانید حل کنید.» گفت: «منظورتان مسلمانان شوروی هستند؟» گفتم: «بله.» گفت: «چشم!» گفتم: «گم‌شو. برو بیرون!»

این ملاقات اولم با سفیر شوروی بود. از این‌که این حرف را به آنها زدم، ناراحت شدم، ولی تمام شد. امام گفت؛ من هم انجام دادم.

بلافاصله خدمت احمدآقا رفتم و گزارش را به ایشان دادم. ایشان هم به اطلاع امام رساندند. امام هم خندیدند و گفتند این به نفع انقلاب بود. دو هفته بعد وزارت خارجه زنگ زدند که سفیر شوروی اجازه ملاقات می‌خواهد. با همان افسر سیاسی آمد. دم در ایستاد. پرسید: «بایستم یا بیایم داخل؟» گفتم: «بیا داخل!» نزدیک میزم آمد. یک صندلی کنار میز قرار داشت. باز هم ایستاد. گفت: «بنشینم؟» گفتم: «بنشین.» نشست. برایش چای آوردند. کاغذی در آورد و گفت: «من پیغام شما را عیناً بدون هیچ حذفی به رهبران شوروی ابلاغ کردم و آنها این پیغام را بسیار عالی ارزیابی و توصیف کردند و گفتند اگر از آقای رفیق‌دوست دعوت کنیم به شوروی می‌آیند یا نه؟» گفتم: «خیلی دوست دارم به مسکو بیایم، ولی اختیارم دست امام است. من از ایشان اجازه می‌گیرم. اگر اجازه دادند می‌آیم.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
نمی دانم این گفته ها تا چه اندازه درست هستند یا نه! ولی چنانچه درست باشند، ژرفای خریت این رژیم تبهکار از همان نخست را نشان می دهد؛ زیرا افزون بر بی ادبی که نه در فرهنگ ریشه دار ایرانی جایی دارد و نه در روابط بین المللی رایج است به نمایندگان کشوری توهین کرده اند که اگر التیماتوم بجای آن در پیش از پیروزی انقلاب به امپریالیست های آمریکایی و برحذر داشتن شان از دخالت نظامی در ایران نبود، انقلاب خلقی بهمن ۱۳۵۷ هنوز به ثمر نرسیده به خاک و خون کشیده می شد و نبرد انقلابی با رژیم وابسته ی شاه گوربگور شده، رنگ دیگری می گرفت.

همین ها، ضدکمونیست هایی دوآتشه، اکنون به چنان خواری و سرافکندگی افتاده اند که چنان قرارداد ننگینی به امضاء  رسانده و ثروت های ملی کشور را برای سر پا نگهداشتن حاکمیت ننگین شان به باد می دهند.

آیا حق شان نیست که با آن ها چنین برخورد شود؟ از دید من، هست و رفتار و واکنش آن خانم را نیز پاسخی شایسته برای مشتی دزد و فرومایه ی اسلام پیشه و میوه چین انقلابی بزرگ می دانم.

آنچه می کاری، می دروی!

ب. الف. بزرگمهر     سوم دی ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!