«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

چیزی نگو که مرغ پخته هم از شنیدن آن خنده اش بگیرد!


صحنه ای از میدان جنگ را به تصویر کشیده که گرچه خود از نزدیک ندیده ام، یکی از همدوره ای های دوران خدمت سربازیم آن را از نزدیک گواه بوده و برایم گفته بود که در جایی حتا کوشیده بودند تا از چارپایانی چون الاغ برای گشودن راهی در میدان مین بهره برند و این چارپایان، شاید بر بنیاد احساس غریزه ی مشترک میان همه ی جانوران و از آن میان آدمی، حتا با زور نیز پا به میدان مین نمی گذاشتند. در جبهه های جنوب، جنگ با شدت بسیار پی گرفته می شد تا نیروهای رژیم صددام از خاک ایران بیرون رانده شوند؛ جنگی که برخلاف نیروهای دشمن آزموده با کمبودها و نارسایی های فراوان و نیز بی نظمی گسترده در میان نیروهای ایرانی همراه بود و از همه بدتر از سوی گماشتگان همان هایی که به گفته ی آخوندِ از ماه پای بر زمین نهاده، «حتا یک نانوایی را نمی توانستند اداره کنند»، "مدیریت" و پشتیبانی می شد. این کمبودها و نارسایی ها با فداکاری و از جان گذشتگی بیمانند سربازان و بسیجیان و بویژه نوجوانان جبران می شد که گاه وظیفه ی باز نمودن باریکه راهی در میدان مین را با ریختن خون خود بر دوش می گرفتند. جوانان و نوجوانانی که بیش ترشان از میان توده ی مردم زحمتکش و تهیدست برخاسته بودند و «ضدانقلاب» شگست خورده در همان هنگام با ریشخندی کینه توزانه، آن ها را «... یک بار مصرف» نام نهاده بود؛ کنایه ای بس دردناک!

نوشته ی زیر یکی از نمونه فداکاری ها و احساس مسوولیت گروهی است:
«گُردان پشت میدون مین زمینگیر شد ...
چند نفر رفتند، معبر باز کنند ...
۱۴ ساله بود ...
چند قدم دوید سمت میدان ...
یکدفعه ایستاد!
همه فکر کردند، ترسیده!
یکی گفت: خب ! طفلک همش ۱۴ سالشه!

پوتین هایش را داد به بچه ها و گفت:
”تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله“
و پا برهنه رفت ...»

از «گوگل پلاس»  

نویسنده، سپس در پانوشت به گمانم با اشاره به رشوه خواری ها، پولشویی ها و دزدی های کلان، افزوده است:
«آی متصدیان بیت المال حواستون باشه ...»

همانجا  

پانوشت وی چندان با ماجرایی که یادآور شده، همخوانی ندارد. برافروختگی ام را به زحمت مهار می کنم و برایش می نویسم:
داداش جان! کمی بیندیش و کلاهت را قاضی کن!

پس از این همه دله دزدی آقایان که رهبر گفت: کشش ندهید، پانوشت شما که ”آی متصدیان بیت المال حواستون باشه ...“ چه معنایی دارد؟! رک و پوست کنده یا آدم بسیار ساده لوحی هستی یا زبانم لال داری مردم را می فریبی. می دانی چرا سر همه چیز سرپوش می گذارند و کشش نمی دهند و هر گندکاری هم که تاکنون شده، می اندازند به رسیدگی قضایی سال ها کشدار؟ دلیلش ساده است:
دست بسیاری از سردمداران رژیم از بالا تا پایین در همه ی اینگونه دزدی ها، پولشویی ها و جابجا کردن پول و سرمایه به بانک های خارجی هست. آقای بابک زنجانی، گرچه نخستین و تنها نمونه نیست، (شهرام جزایری یادتان هست؟) به بسیاری از آقایان رشوه داده و می دهد. بسیاری از آن ها از رییس مجلس گرفته تا باندهای دیگر در زمین خواری دست دارند. میلیاردها دلار سرمایه از بودجه عمومی کشور ناپدید شده و ... آنوقت شما می گویید:
”آی متصدیان بیت المال حواستون باشه ...“

ببخشید مرا ! قصدی برای آزار شما یا کسانی که هنوز صادقانه به این حاکمیت امید بسته اند و به دله دزدی و پستی آلوده نیستند، ندارم؛ ولی چه جایی برای چنین هشداری است که شما داده اید؟ متصدیان بیت المال به نظر شما چه کسانی هستند؟ آیا همان دزدان و رشوه خواران و پامنبری ها و بادنجان دورقاب چین های دله دزد نیستند که اسلام پیشه کرده اند؟

من در بیرون کشور زندگی می کنم. در همین شهری که زندگی می کنم، دستکم دو سه ایرانی بازاری می شناسم که چند سالی است از ایران بیرون آمده اند و هر کدام یک مغازه ی بقالی یا چیزی در این ردیف باز کرده اند ... از یکی شان که یکبار با دخترم به مغازه اش رفته بودیم، پرسیدم، کجا کار می کردی توی ایران؟ گفت: بازار میوه فروش ها؛ سایرین هم در همین ردیف هستند. این ها دزدهای کوچولویی هستند که سرمایه ای از راه های پلید توی دم و دستگاه رژیم به اندازه ای گرد آورده اند که برای باز کردن یک مغازه و راه اندازی یک کار نان و آبدار در این کشورها که بیکاری بیداد می کند، بس شان باشد. آن یکی دوتایی شان را هم که دیده ام، چندان اهل دروغگویی و خود را سیاسی جا زدن نیستند؛ اگر بخواهند هم نمی توانند. بیش ترشان لات و پات ها و به اصطلاح علمی «لُمپن پرولتاریا»ی میدان میوه فروشان هستند. اون دزدهای گنده شان را هم که به این سو می آیند، ما نمی توانیم توی کوچه خیابان پیدایشان کنیم؛ کسانی مانند عبدالرضا خاوری بیشرف که انگار یک قطره آب شده به زمین فرو رفته اند. سایرین هم توی دستگاه حاکمیت جمهوری اسلامی، همین وضع را دارند و اگر هنوز توی این دم و دستگاه آدم سالم پیدا بشود به نظرم یک چیزی آنور آدم ساده لوح باید باشد. در شمال ایران به اینگونه آدم ها ”گاگول“ می گویند! امیدوارم شما از این گروه آدم ها نباشی؛ ولی به هر رو، چیزی نگو که به قول معروف:
مرغ پخته هم از شنیدن آن خنده اش می گیرد!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!