«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

ناراحت نباشید! حالا دیگر قرار است چرخ زندگی مردم بچرخد ... ـ بازانتشار


ناراحت نباشید! حالا دیگر قرار است چرخ زندگی مردم بچرخد  ...  

حالا دیگر ساختمان تحریم ها فرو ریخته است و عمو اوباما قول داده که پول توجیبی مان را سر وقتش بهمان پرداخت کند . .. 

ناراحت نباشید ای یتیم شدگان مظلوم! حالا دیگر قرار است چرخ زندگیمان بچرخد . 

حالا دیگر همینجوری بی دلیل دیگر حال همه مان به یکباره خوب شده است. 

حالا دیگر قرار است از این پس، افزون بر پورشه و بنز و بی ام و، ماشین های آمریکایی هم وارد ایران شود. 

حالا دیگر قرار است پرواز مستقیم به آمریکا برقرار شود تا دیگر سفر به لس آنجلس برایمان دشوار نباشد . 

حالا دیگر قرار است دشواری فرستادن پول برای آقازاده های بیچاره مان در لندن و سوئد و ینگه دنیا حل شود . 

یتیم شدگان مظلوم، ناراحت نباشید ...  دیگر گرهِ همه ی دشواری های مان باز شد  ... 

و ای چرخ زمانه، بچرخ و بچرخ  ... 

از «گوگل پلاس» یک بچه مذهبی با اندک ویرایش و پارسی نویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر


http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/01/blog-post_21.html
 

خودمان را گول نزنیم! این «خر»، همانا توده های مردم ایران هستند ...


به گزارش زیر اندکی باریک شوید! در شرایطی که حتا سخن از بازگشایی سفارتخانه های جمهوری تبهکار اسلامی و «یانکی» ها در خاک دو کشور به میان آمده* و از همان ابتدای گفتگوهایی با برنام «هسته ای» تاکنون، درباره ی  همه چیز و در کنار آن ها چالش های هسته ای و بیگمان بیش از همه، درخواست های پی در پی دزدان الله کرم در گرفتن پایوری (تضمین) حاکمیت ننگین خود گفتگو شده، «خفاش مادینه ی نظام» در جایگاه سخنگوی آن وزارت به اصطلاح خارجی، یکبار دیگر به دروغی ریشخندآمیز دست یازیده، ادعا می کند که «... دو کشور فقط درباره پرونده اتمی ایران گفت و گو داشته اند» (گزارش زیر)! گفتگوهایی که هم اکنون، بیش از گذشته روشن شده است که از چالش های هسته ای، چون پرده دودی برای پنهان نگاه داشتن زد و بندهای بزرگ سیاسی و بده بستان های مالی یا باریک تر بگویم: باج های بزرگ سیاسی و اقتصادی دزدان فرمانروا بر کشورمان به اربابان بزرگ سرمایه جهان بهره برداری شده است؛ گفتگوهایی که برگزاری آن ها با کشورهای اروپایی و بیرون از قراردادهای جهانی زیر بازرسی «سازمان ملل» و اینک با گروه بزرگ تری از کشورهای امپریالیستی و دنباله های مافیایی آن از همان نخست تردیدبرانگیز بود و همچنان با توسری خوردن های پی در پیِ دزدان بی آبروی اسلام پیشه به نمایندگی از سوی ملت ایران، پی گرفته می شود. همه ی این ها در شرایطی است که آن رهبر دَبَنگ نابکار با همه ی رفتار کژدار و مریز، شل کن سفت کن ها و با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن هایش، چنین شرایط ننگینی را پذیرفته است؛ شرایطی که خود وی، بیش از هر کس دیگر در آن رژیم، مسوول پدید آمدن آن بوده و هست و نباید گذاشت تا با نیرنگبازی های شناخته شده و رنگ باخته اش از زیر پاسخگویی به ننگی که دامنگیر توده های مردم ایران شده، شانه خالی کرده و آن را به گردن دیگران بیندازد.

خودمان را گول نزنیم و نگذاریم تا ما را بار دیگر بفریبند! تنها به عنوان یک نمونه، سخنان نماینده ی «حزب جمهوریخواه ایالات متحد»:  لیندسی گراهام که روز شنبه ی گذشته (۲۷ دسامبر ۲۰۱۴) در جریان سفرش به اسراییل بر زبان رانده را بازگو می کنم که با اشاره به مهار «مجلس سنا» در آن کشور از سوی «جمهوریخواهان» و دیدگاه مشترک نمایندگان دو حزب «جمهوری‌خواه» و «دموکرات» در به رای گذاشتن دوره تازه‌ای از تحریم ها علیه ایران در ماه ژانویه آینده می گوید:
«اگر ایران میز گفتگوها را ترک کند، تحریم‌ها دوباره اجرا خواهند شد؛ اگر ایران از پذیرش هر بده بستانی که به آنها پیشنهاد شود، خودداری کند، در این صورت نیز تحریم‌ها دوباره اجرا خواهند شد.»
(«سنای آمریکا درپی تصویب تحریم‌های تازه علیه ایران»، تارنگاشت «دویچه وله» ۳۰ دسامبر ۲۰۱۴ با اندک ویرایش و پارسی نویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

از این روشن تر می خواهید؟ آن ها که پیش تر، دُم خر رژیمی فرومایه و ضدخلقی را که همزمان با زیر پا نهادن آرمان های دادخواهانه ی انقلاب بهمن ۵۷ و آمادگی برای پذیرش نوکری و سرسپردگی کشورهای امپریالیستی، بدست آورده بودند، اینک بر پشت آن سوار شده، مهار «خر» را کم و بیش خوب بدست گرفته اند. با چشمان باز به واقعیت بنگریم و یادمان نرود، در شرایطی که رژیم ورشکسته، همه ی آنچه در آن پیمان ننگین بر کشورمان گرانبار نموده اند، موبمو به اجرا درمی آورد و حتا خود داوطلب برخی "گذشت" ها می شود، امپریالیست ها و بیش از همه «یانکی» ها کم ترین پایبندی به قراردادهای بسته شده از سوی خود نداشته و ندارند؛ رفتار و کرداری بارها آزموده و شناخته شده از دیدگاه تاریخی! 

خودمان را گول نزنیم! این «خر»، همانا توده های مردم ایران هستند که نه تنها به دزدان فرمانروا که به امپریالیست ها نیز سواری می دهند؛ «خر»ی که برای زمانی دراز توان بردن چنین باری را نداشته به زانو درآمده یا خواهد مرد.

باید همه ی نیروهای میهن پرست را برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بسیج و همسو نمود! باید دهان یاوه گویانی تمرگیده در کشورهای باختری و خو گرفته به همایش های سالنی که بی عملی خود را زیر هزاران بهانه و اما و اگر می پوشانند، خرد نمود و هیچ چشم امیدی به آن ها نبست! باید دست بدست هم داد و جنبید! باید این رژیم ضدخلقی را پیش از آنکه کار را به تکه تکه شدن ایران بکشاند، هرچه زودتر به زیر کشید! زمانی دراز در کار نخواهد بود ...

ب. الف. بزرگمهر     دهم دی ماه ۱۳۹۳

* سخن بر سر بازگشایی سفارتخانه های دو کشور نیست؛ سخن بر سرِ دروغگویی است!

***

سخنگوی وزارت خارجه ایران: بازگشایی سفارت ایران و آمریکا در دستور مذاکرات نیست

سخنگوی وزارت خارجه ایران: مذاکرات ایران و آمریکا منحصر به پرونده اتمی است

مرضیه افخم سخنگوی وزارت خارجه ایران گفته است بازگشایی سفارتخانه های ایران و آمریکا در دستور مذاکرات دو کشور نیست. خانم افخم گفته دو کشور فقط درباره پرونده اتمی ایران گفت و گو داشته اند.

یک روز پیش از این مصاحبه ای از باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا منتشر شده بود که طی آن آقای اوباما در پاسخ به سوالی درباره احتمال بازگشایی سفارتخانه های دو کشور گفته بود "من هیچ وقت از کلمه "هرگز" استفاده نمی‌کنم. اما فکر می‌کنم این مسائل باید به‌تدریج پیش برود."

آقای اوباما گفته بود که پیش از بهبود روابط دو کشور، باید قدم‌های مختلفی برداشته شود که حل پرونده اتمی مهم‌ترین مرحله آن است.

رئیس جمهور آمریکا در عین حال تاکید کرده بود که برای ایران، با توجه به منابع و توانایی شگفت‌انگیزش، این فرصت وجود دارد که به یک قدرت منطقه‌ای موفق تبدیل شود.

آقای اوباما اخیرا اعلام کرده که سفارت آمریکا در کوبا را بعد از ۵۰ سال قطع رابطه، دایر خواهد کرد.

اعلام این موضوع همزمان با مذاکرات دوجانبه معاونان وزارت خارجه ایران و آمریکا بر سر پرونده اتمی، در ابتدا باعث گمانه زنی هایی درباره احتمال تکرار چنین تجربه ای با ایران شده بود.

نهم دی ماه ۱۳۹۳

برگرفته از تارنگاشت پلید و وابسته به امپریالیست های انگلیس: «بی بی سی»

کُره خر مادرمرده برای خود پناهی یافته است!



رابطه دیالکتیکی «جزء» و «کل» با یکدیگر ـ بازانتشار

  به بهانه پیشگفتار


نگاهی به نوشته ها و برگردان های آقای ش .م. بهرنگ که بگونه ای کم و بیش منظم در یکی دو تارنگاشت درج می شود، مرا بر آن داشت که این یادداشت کوچک را فراهم نمایم. پیش تر انتقادم را از شیوه نگارش نامبرده، از طریق تارنگاشت «فرهنگ توسعه»، برایشان فرستاده ام. امیدوارم به دست نامبرده رسیده و مورد توجه شان قرار گرفته باشد. برایشان، از جمله نوشته بودم:
«... این شیوه نگارش مانند آن است که به شوخی بگوییم: همه اجزاء غذایی را که برای پختن آماده نموده ایم، یکراست به معده سرازیر کنیم و بینگاریم که چه تفاوتی دارد! آخر سر همه چیز در آنجا با هم می آمیزند».

در این یادداشت کوتاه، با یادآوری تنها یک نمونه از کار نامبرده، بیشتر به جُستار مهم رابطه «کل» و «جزء» با یکدیگر خواهم پرداخت و کمتر شیوه نگارش نامبرده را مورد بررسی قرار خواهم داد.

پرداختن به شیوه کار نامبرده، برایم بهانه ای است که جُستار یادشده را کمی بیشتر شکافته و توجه خوانندگان، بویژه کسانی که به کارهای پژوهشی روی می آورند را به اهمیت درنظر گرفتن این رابطه، چه از نظر آمایش درونمایه کار ، چه از نظر ساختار و شکل (برونزد) آن جلب نمایم.

***

بهتر است یکراست کار را از بررسی نمونه ای مشخص از کار آقای بهرنگ آغاز کنیم. برای این کار یکی از نوشته های ایشان به نام: «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»۱ را، به عنوان مشت نمونه خروار، برگزیده ام که چنین آغاز می شود:
« · فئودال مومیائی برخاسته از گور قرون، پس از این که تعریف باصطلاح تئوریکی از مفهوم «آزادی» را تحویل مخاطبان بخت برگشته می دهد، به مسئله ملی اشاره می کند و دیکتاتورهای بزرگ را که مخالف حلمسئله ملی بوده اند، نام می برد :
o لنین، استالین، مائو.

· بعد به توضیح مفهوم «دموکراسی» همت می گمارد.
· دموکراسی کلمه شرقی نیست، دموکراسی را اشراف بنده دار، فئودال و دربار و بازماندگانشان همان قدر دوست دارند که وبا و حصبه و طاعون را.
· دموکراسی اصطلاحی است که در جریان انقلابات ضد فئودالی ـ بورژوائی فرمولبندی شده است و یافتنش در گورستان های بیستون دشوار است و لذا سخنور دستپاچه، دست بدامن کلک شرقی می شود و کلمه «دموکراسی» را با کلمه «دموکرات» جایگزین می سازد.
· اما بدون توضیح مفهوم «دموکراسی»، کشف معنی دموکرات آسان نیست و لذا کلک دیگری بر کلک اول می افزاید و مثل شاگردان کودن مدرسه های ایران، در مشق انشا، اعلام می کند که برخی ها آزادی خواهاند و دموکرات نیستند و برخی ها دموکرات اند ولی آزادی خواه نیستند.
· این نوعی گریز عوامفریبانه نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی از تصریح معانی مفاهیم، از تعریف علمی مفاهیم است.
· این ترفند، ضمنا به معنی قالب کردن خصلت همیشه همان انتزاعی و غیرتاریخی به مفهوم مبهم «دموکراسی» است.
· انگار دموکراسی همیشه وجود داشته است و پدیده ای ماورای اجتماعی و غیر تاریخی است.
· کله شنونده از کثرت دانش واره قلابی کسب شده، در حال انفجار است ولی سخنور بیرحمانه ادامه می دهد و بی مقدمه می گوید که پیشه وری دموکرات بوده است و دلیل می آورد که خواهان برابری حقوق زن و مرد شده است و زیر لب با زرنگی یک دلال روستائی می گوید که او استالینیست بوده است.»۲

هر اثر ادبی و پژوهشی، صرف نظر از زمینه کاری آن، در ساده ترین شکل آن گاه پیشگفتار، سرآغاز، بخش اصلی که خود گاه دربر گیرنده زیربخش های گوناگونی است و بخش پایانی (نتیجه گیری یا ...) را دربردارد. این بخش ها باید با هم ارتباط زنده داشته باشند تا اثر را در کلیّت خود، اثری جاندار ساخته، خوانندگان را به کنجکاوی و پیگیری بیشتر برای دریافتن آن که بیشتر با لذت نیز آمیخته است، وادارند. در سایر زمینه های هنری نیز چنین است. به عنوان نمونه در موسیقی بومی خودمان، تقریبا همواره کار با «پیش درآمد» (مانند پیشگفتار در اثر ادبی) آغاز می شود و آمیختگی نت ها، «کل» یگانه و گوشنوازی پدید می آورد که شنونده را به خود می کشد.

بیشتر واژه ها، خود به تنهایی یک بُردار هستند که پیشاپیش به سویی سمتگیری شده اند. در یک اثر خوب ادبی (و حتا پژوهشی)، با کنار هم گذاشتن واژه ها، این بُردارها در مجموعه ای یگانه به سوی آماج مشخصی نشانه گیری شده اند و اگر خوب آرایش یافته باشند، بر هدف می نشینند. در همینجا روشن می شود که یک اثر خوب ادبی یا پژوهشی، اثری هدفمند بوده، جامع و مانع است. افزون بر این، در آن باید از همان نخست روشن باشد که با چگونه مخاطبی سر و کار دارد و بسیاری نکته های دیگر که جای پرداختن به آنها در اینجا و در صلاحیت من نیست.

در نوشتار یادشده بالا، به جز نکته آخر درباره مخاطبین اثر، تقریبا هیچکدام از نکات دیگر و نیز برخی نکات دیگری که از کنار آنها گذشته ام، رعایت نشده است. با این همه، کاستی های شیوه نگارش نوشتار، با آنکه بسیار چشمگیر است، چندان توجه مرا به خود جلب نکرده است. آنچه مهم تر است و به احتمال نزدیک به یقین، شیوه نگارش را نیز متاثر ساخته است، در نظر نگرفتن رابطه دیالکتیکی «کل» و «جزء» در آن و دیگر نوشتارهای نامبرده است که بسی چشمگیرتر است.

همانگونه که بخوبی دیده می شود، درونمایه نوشتار یادشده، دربرگیرنده جستارها و گفته های پراکنده و تکه پاره ای است که گرچه هرکدام به نوبه خود از ارزش بسیاری برخوردارند و برای گردآوری آنها کار زیادی انجام شده، در بیشتر جاها هیچگونه ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند. درست مانند آن که مواد اولیه با کیفیت بسیار خوبی برای پختن غذایی خوشمزه و مطبوع فراهم شده و آشپز به ناشیانه ترین شکل و بی آنکه کمترین زحمتی برای آماده نمودن غذا به خود داده باشد، آن را نیم پخته و حتا خام در جلوی مهمانانش نهاده است. به این ترتیب ـ و باید گفت با تاسف بسیار ـ این نوشتار و دیگر نوشتارهای مانند آن را کار پژوهشی نمی توان نامید و کار انجام شده، چیزی بیش از گردآوری مطالب از اینجا و آنجا نیست. این کاستی در برخی دیگر از نوشته های آقای بهرنگ نیز چشمگیر است. در واقع، نوشتار یادشده دربرگیرنده اجزایی پراکنده و خوب پرداخته نشده است که به هم پیوستگی نداشته و کلیت یگانه و هدفمندی را نمی سازند. حتا چنین به نظر می رسد که نویسنده در برخی جاها، با تکه تکه نمودن جُستاری در میان نهاده شده از سوی یک فیلسوف یا اندیشمند، همان اشتباه را این بار از جهت مقابل انجام داده است. از سویی اجزاء گرد آوری شده کلیت یگانه ای ندارند و از سوی دیگر کلیت یگانه جُستارهای برگزیده، تکه تکه شده و هر تکه به تنهایی یا همراه با دیگر تکه ها، دیگر نمودار کُلیت جُستار نیستند.

نوشتار یاد شده، نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن درستی این حکم دیالکتیکی است که جمع کمی اجزاء یک روند یا ماهیت با «کل» آن یکی نیست و یا به زبان دیگر، «کل»، مجموعه کمّی اجزاء تشکیل دهنده خود نیست که چیزی از نظر کیفی دیگر است. در «کل»، مجموعه دگرگونی های کمّی به دگردیسی کیفی می انجامد. برای آنکه نمونه هایی روشن از طبیعت و جامعه داده باشم، دو نمونه را یادآوری می کنم:
یکی نمک خوراکی که برای آدم ها و بسیاری از جانداران ترکیبی ضروری برای ادامه زندگی است و از آمیزش دو عنصر سُدیُم۳ و کُلُر۴ پدید می آید. هر دو عنصر، بویژه سُدیم سمّی و کشنده هستند؛ ولی از درهم آمیختگی آن دو «جزء»، «کل»ی بدست می آید که برای بسیاری از جانداران سودمند و حتا ضروری است.

نمونه دوم هنر رقص است. اجزاء هنر رقص را جُنبش های هم آغوشی میان مرد و زن (سِکس) تشکیل می دهند. این هنر، در دوره ای که کمابیش در همه جا پویش تکاملی خود را از سر گذرانده، در کلّیت خود و آنگاه که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در مجموعه ای یگانه و همسو، با یکدیگر همساز شده اند، بسیار زیبا و دل انگیز بوده، نشانه ای از برانگیختن میل جنسی دربرندارد. در اینجا نیز، اگر خوب بنگریم، «کل»، با مجموع اجزاء تشکیل دهنده خود یکی نیست و کیفیت کاملا نوینی به دست می آورد. ولی اگر، هنر رقص و رقصیدن را، دانسته یا نادانسته، چنانکه در برخی "رقص" های بی ریشه و من درآوردی دنیای باختر بخوبی به چشم می خورد و نشانه سقوط هنری است، به اجزاء آن بخش کنیم و با گزافه نمایی جزیی از اجزاء، رابطه و پیوند آن را با دیگر اجزاء و در پیامد آن با «کل» کار بگسلیم، تنها اجزاء به دیده خواهند آمد و «کل» ناپدید می شود.

می پندارم که اهمیت درهم آمیختن اجزاء با یکدیگر برای ساختن کلی یگانه با این دو نمونه، کمی روشن تر شده باشد.

تکرار سخن دیگران، بدون آنکه آن را برای خود خوب هضم کرده باشیم، نه تنها هنر نیست که حتا کاری ناشایست و ناپسند است. از آن گذشته و مهم تر «آبی برای کسی گرم نمی کند» و سودی دربر ندارد. اگر می نویسیم و می خواهیم چیزی درخور ارائه دهیم، ناچاریم اجزاء کارمان را خوب به هم پیوند دهیم و از همه آن اجزاء، آمیخته ای یگانه و کم و بیش خوشدست بیرون آوریم و این البته کار هر کس نیست:
کار هر خر نیست خرمن کوفتن
گاو نَر می خواهد و مرد کهن

ب. الف. بزرگمهر ۳۰ اُردی بهشت ١٣٨٨

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/05/blog-post_21.html

پی نوشت ها:

۱ ـ «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»، تارنگاشت «فرهنگ توسعه»،
http://www.farhangetowsee.com/304/304-9.htm

۲ ـ همانجا

۳ ـ سُدیُم یا ناتریُم، فلزی بسیار سمی و کشنده
Naنشانه اختصاری در شیمی

۴ ـ کُلُر، غیر فلزی کشنده و سمی
Cl نشانه اختصاری در شیمی 

خدا، پیامبر و امامان شیعه نیز از چنین پیروانی به تنگ آمده اند!

ماله کشی روی دله دزدی با دستبرد در سند اصلی (صدور سند معکوس)!



۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

به چگونه نویسندگان و هنرمندانی نیازمندیم؟ ـ بازانتشار

 به بهانه نوشته خانم  بلقیس سلیمانی 

 
دوستی، نوشته ای از خانم بلقیس سلیمانی با عنوان «من کی هستم؟»، برایم فرستاده است؛ نوشته ای دربرگیرنده دردمندی ها، گلایه ها و گوشزدهایی نسبت به «موقعیت زن در خانواده و جامعه» از دیدگاه یک زن.

نوشته هایی از این دست، این روزها در گاهنامه ها و تارنوشت های اینترنتی پارسی زبان، کم نیستند؛ نوشته هایی که گاه از ذوق هنری و تیزبینی نویسندگان آنها سرشار، ولی شوربختانه بیشتر بی هدف و سردرگمند؛ ولی این یکی به زیبایی، جامعه ی «مردسالار» را نشانه گرفته است. انتقاد آن، نه تنها «جنس مخالف» که از آن بیشتر «جنس موافق» را آماج خود قرار داده، هر دو را به دگرگونی وضع کنونی فرامی خواند. می پندارم، هر کسی به فراخور حال و روزگار خود، گوشه و کنایه ای که دامنش را بگیرد، در آن می یابد؛ گوشه و کنایه ای که به اندیشه واداردش!

خاطره ای از سالیان دور، در ذهنم زنده می شود:
برای کار اکتشاف زمین شناسی و معدنی با گروه کوچکی از همکاران به منطقه کوه های بختیاری آمده ایم و مطابق برنامه قرار است به مدت سه ـ چهارماه، دامنه گسترده ای از این رشته کوه را برای ماده معدنی مورد نظر پی جویی کنیم. در اینجا، دیگر از خانه ها یا کلبه های روستایی و حتا عشایر تخته قاپو شده خبری نیست و تنها جا به جا وگاه فرسنگ ها دور از هم، چادرهایی نسبتا کوتاه و بیشتر به رنگ سیاه دیده می شود. 

از میان جوان های عشایر، جوانی را برای کمک به کار گروه برگزیده ام. جوان خوبی است؛ به منطقه و راه های آن به خوبی آشناست و از آشپزی هم کمی سررشته دارد؛ گرچه، هنگامی که در این باره از وی می پرسم، با خنده ای کمی شرمناک، پاسخ مثبت می دهد. قرار است، هرجا که می رویم، پا به پای ما بیاید و وسایل خورد و خوراک روزانه را با خود حمل کند؛ به هنگام، چای دم کند و اگر ضرورت شد، تخم مرغی نیمرو کند ... هنگام کار، کم کم با وی و از طریق وی با شیوه زندگی و دشواری های گریبانگیر عشایر منطقه آشنا می شوم. با هم پس از دو روز دیگر اُخت شده ایم و با وی سرِ شوخی را باز می کنم. شگفت زده شده است که چگونه جوانی شهری می تواند به آسانی هر روز از صبح کلّه سحر تا شام و گاهی تا نیمه شب در سنگلاخ کوهستان راه پیمایی و کار کند. برای همین احترام وی را بیش از پیش جلب نموده ام. برایش توضیح می دهم که این کار ِماست و برای صرفه جویی در زمان و برای اینکه وادار نشویم روز دیگر برای ادامه کاری که تنها بخشی از آن برجای مانده، دوباره به همان منطقه کار روز پیش برگردیم، ناچاریم اگر ضرورت ایجاب کند تا هنگام تاریکی هم شده کار را به پایان برسانیم و تازه راه پیمایی در دل ِ شب برای بازگشت به چادرمان (کمپ) آغاز می شود. البته، همه اینها را در آغاز کار با وی در میان گذاشته ام و به قول معروف، همه چیز را پیشاپیش طی کرده ام تا مشکلی پیش نیاید. منطقه، پر از خرس است و همه جا ردّ پای آن که گاه تازه است، به چشم می خورد. آنها، مانند دیگر جانوران درنده گوشتخوار، شب ها بیشتر برای شکار از کُنام خود بیرون می آیند و بسیار خطرناک هستند. برای همین ناچاریم چادرهایمان را تا آنجا که ممکن است نزدیک سیاه چادرهای عشایر برپا و از راهپیمایی شبانه در کوهسار خودداری کنیم؛ گرچه، همیشه در این کار کامیاب نیستیم و این دشواری، غرولند یا نق نق برخی از همکاران را به همراه دارد.

درست روبروی ما، از سربالایی پیرزنی همراه با دخترکی به زحمت دهساله، هرکدام بار نسبتا بزرگی از هیزم بر دوش، به سوی چادرهای عشایر در میان درّه روانند؛ صبح خیلی زود است؛ هوا روشن شده، ولی هنوز خورشید سر نزده است. از بخت بد، دوربین عکاسی را که بیشتر برای کار و گرفتن عکس از نمونه سنگ ها یا منطقه بکار می برم، در چادر جاگذاشته ام. به خود ناسزایی می گویم:
«گو...له خنگ. عجب عکس زیبایی می شد!» سپس، مانند آنکه به خود آمده باشم، از خود شرمنده می شوم. چه غم انگیز است. آخر، این کودک یا آن پیرزن چرا باید کار هیزم کشی از کوه را برعهده داشته باشند. از داستان هایی که از خود آن جوان یا دیگر جوان های عشیره ای که در کنار آنها زندگی می کنیم، شنیده ام که درست همین هیزم آوران سحرگاهی بیشترین طُعمه خرس ها هستند. همه آنها هم زن هستند. از کودک خردسال تا آن پیرزن که بار بزرگی از هیزم بر دوش می کشد. افزون براین، همه کارهای دیگر نیز بر عهده آنهاست و این نظر همه افراد گروه را به خود جلب کرده است. حتا یکی از رانندگان گروه که خود تا اندازه ای به مقتضای پیشه اش، تن پروری خوشخواب است، صدایش درآمده و شبی هنگام صرف شام، متلکی می پراند:
«این ها، مردهاشون که فقط چایی می خورند و ... هاشون را باد می زنند». من هم از فرصت استفاده می کنم و نیشی می زنم:
«به هرحال، چندان تفاوتی با کنار ماشین چُرت زدن نداره ...». از روز بعد، با کوشش بیشتری به کار جنبی که برایش درست کرده ام، سرگرم می شود:
رساندن بیماران عشیره، از پیرزنی که شکمش بادکرده و دیگر نفسش در نمی آید تا آن نوجوان شیطانی که از اسب به زمین خورده و پایش شکسته یا پیچ خورده، به نزدیک ترین مرکز بهیاری در فاصله پنجاه ـ شصت کیلومتری ما. البته، برای خرید آذوقه و دیگر مایحتاج کمپ، دستکم هفته ای یکبار باید این راه سنگلاخی ناهموار را برود و برگردد. اکنون، تقریبا هر روز به اینکار وادار شده است و خوشبختانه، دیگر غرولند هم نمی کند. مردهای بیکاره عشایر را دیده و دریافته که از وی تن پرورتر هم در جهان یافت می شود! کمی به خود آمده است. دُعاگویی بیماران هم بی اثر نبوده است. دستِ آخر، به کار سودمندی سرگرم شده است.

شبی، در هنگام صرف شام، از کارگر عشایری مان می پرسم:
«چرا اینجا همه کارها بر عهده زنهاست و هیچ مردی کار نمی کند؟ اصلا، بگو ببینم مردها، اینجا چکاره اند؟ آخر، هیزم را که دیگر شما می توانید از کوه بیاورید. این که دیگر کاری درخور مردان است ...». دو سه جوان و نوجوان عشایری هم دور سفره گرد آمده اند. دیگر افراد گروه نیز زبان به انتقاد گشوده اند و آن راننده تن پرور نیز کم مانده که سخن ناهنجار خود را بار دیگر بر زبان آورد. نگاهی به وی می کنم؛ درمی یابد که نباید تندروی کند. پاسخی جز لبخند درکار نیست.تنها، کارگرمان که کمی با گروه خودمانی تر شده، می گوید:
«آخر، نمی شود. نمی شود دیگر ... هر مردی اگر اینجا اینکار را بکند، انگشت نما می شود....»

خودش پیشتر برایم تعریف کرده است که بیشتر زن ها در عشیره آرزومندند که شویشان زنی دیگر نیز بستاند و کار روزانه آنها تقسیم شود! و من شگفت زده، می اندیشم:
«آه، پس اینجا برخلاف شهرها، زنها آرزوی هَوو دارند ... بیخود نیست این همه پیرتر از سن و سال واقعی شان، به نظر می آیند ...»

هنوز هم از زیر بار پاسخ به این پرسش که دست ِ آخر مردها اینجا چکار می کنند، در رفته اند. گمان هایی برای خودم دارم؛ ولی هنوز دقیقا نمی دانم و دلم می خواهد از زبان خودشان بشنوم. به تک تک چهره هایشان میخ می شوم. «آها، این یکی که تازه سبیل کم پشتی پشت لبانش سبز شده و لبخند شیطنت باری دارد، از همه بهتر است. تخم ... ها می دانند؛ ولی به هر انگیزه ای، چیزی بر زبان نمی آورند.»

ـ خُب، تو بگو ببینم که نیشت باز شده.

ـ آنطور بیکار هم نیستیم   ... (اکنون کارگرمان با آن سه تای دیگر،آشکارا می خندند؛ خنده ای کمی رازناک و همچنان تا اندازه ای فرو خورده).

پس از آن زبانشان باز می شود. روشن می شود که کارمهم و اصلی شان، دزدیدن گاو و گوسپند از ایل و عشیره همسایه است و باشهامت ترین پسرها، آنهایی هستند که عروس خود را پیش از عقد و ازدواج، از ایل و عشیره همسایه یا دورتر ربوده باشند. سپس نوبت به بازگویی پهلوانی هایشان در جنگ و جدال ها می رسد که بیشتر با همان ابزار کار پیش پا افتاده انجام پذیرفته، کمتر کار به تیر و تفنگ می رسد. یکی از آنها که سن و سالی هم ندارد، آثار آن را در سرش با غرور و افتخار نشان می دهد. اکنون دیگر فضا را شوخی و خنده پر کرده است. سوژه هایی تازه دست برخی افتاده و متلک و نیش و کنایه بر سرشان باریدن گرفته است. آنها هم، البته در نمی مانند و به فراخور سَرزندگی و دانش و بینش خود چیزهایی می گویند و گاه نیش و کنایه را با اشاره هایی گزنده به زندگی جوانهای شهری می آمیزند. بسیاری از آنها، در دوره قشلاق، در خوزستان کار کرده و می کنند و به دشواری ها و جُستارهای زندگی در شهرها کم وبیش آشنا هستند. 

کارگر ما، آن جوان خوب و خوشروی عشایری، پیش از آنکه من یا دیگران زبان به چنان انتقادهایی بیشتر ذهنی و از دیدگاه زندگی و هستی در شرایطی دیگر باز کنیم، به بسیاری ناهماهنگی ها نیک اندیشیده بود. سنت های نیرومند زندگی عشایری به وی، کوچک ترین امکانی برای کم ترین دگرگونی در شیوه زندگی شان، اگر حتا در اندیشه آن می بود،  نمی داد. سده ها و شاید هزاره ها بی کم ترین دگرگونی اینگونه زیسته اند و اکنون زمان دگرگونی های بزرگ فرارسیده است. دگرگونی هایی دردناک و گاه غم انگیز و مرگبار. شیوه تولید کالایی و سرمایه داری با همه نارسایی هایش، زندگی آنها را نیز به بازی گرفته است. بخش عمده ای از آنها دیگر مدت هاست که در روستاهایی نوبنیاد زمینگیر شده اند. به آنها، عشایر تخته قاپوشده می گویند؛ نامی پرمعنا برای آنها که هنوزسیمای راستین کشاورزان را ندارند و در خواب و رویا به کوچ رهسپارند. آن بخش کوچک برجای مانده که هنوز کوچ نوبتی سردسیر ـ گرمسیر را هرسال از نو پی می گیرد، زندگی جانکاهی دارد و عمده بار زندگی و تولید نیز بر دوش زنان سنگینی می کند: از هیزم کشی سحرگاهی تا بچه داری، از دوک نخ ریسی تا گلیم بافی ...

***

خوشبختانه، در کشور ما شیوه تولید «اقتصاد طبیعی» که دربرگیرنده اقتصاد عشیره ای و خاوندی می شود، کم و بیش در بیشتر جاها از میان رفته و تنها آثار همبودهای کهنه، اینجا و آنجا و بویژه در زمینه فرهنگی با سرسختی، مانند جزیره هایی در میان دریا، پایدار مانده اند. با این همه، به دلیل رشد نارسای سامانه سرمایه داری، فرهنگ دیرپا و سخت جانِ خودکامگی و باید افزود دلمردگی ناشی از شکست های سنگین تاریخی از تازیان، مغول ها و تاتارها که تا به امروز نیز اثر خود را به شکل های گوناگون در جامعه ایران برجای نهاده اند، فرهنگ «زن ستیزی»، بهره کشی و ستم جنسی، همچنان ریشه هایی ژرف بویژه در بخش های خاور، جنوب خاوری و مرکز ایران دارد. زنجیرهای بردگی و بندگی نیمی از جامعه هنوز در بسیاری جاها برجای مانده و در دوران کنونی بویژه با گستاخ شدن هرچه بیشتر واپسگرایان و نیروهای راستگرای جامعه، شکل های حقوقی و عُرفی آشکارتری زیر پوشش دین و مذهب یافته است. درکنار این واقعیت، کسی نمی تواند نقش پیشرو و فداکارانه زنان ایرانی را، از کهن ترین دوران تاریخ ایران تاکنون که از آن میان در داستان های شاهنامه و عیّارنامه های گوناگون بازتاب یافته، نادیده بگیرد. بر این نقش، در دوران کنونی بویژه از مشروطیت به این سو، بسی افزوده شده است.

می اندیشم بسیاری با من همداستان باشند که یکی از انگیزه های «زن ستیزی» و فشار فزاینده نیروهای واپسگرای اجتماعی به زنان میهن ما در دوران کنونی، نقش پیشرو و برانگیزاننده آنها در رویدادهای انقلاب بهمن پنجاه و هفت بوده و هست. پایداری زنان میهن مان در دوران پس از انقلاب یکی از عوامل یا شاید مهم ترین عامل ناکامی این نیروها در پیشبرد آماج های پلید و تبهکارانه شان بوده است.

جامعه ما در آستانه دگرگونی های بزرگی قرار گرفته است. درست به همین دلیل، ساتور نیروهای واپسگرای جهانی، همانا هارترین نیروهای سرمایه داری امپریالیستی، حتا به شکل تهدید به بمباران اتمی، بالای سرِ ِ ایران به چرخش درآمده است. این ساتور، جنبش رو به رشد و بسیار نیرومند اجتماعی میهن مان را نشانه گرفته است. بی گفتگو، زنان کشور ما، بخش عمده این جنبش را دربرگرفته  و سنگرهای نخستین آن را پر نموده و خواهند نمود. هنوز و همچنان در آینده، جُستار «جایگاه زن در جامعه و شیوه ی برخورد به آن»، نقش بنیادین، محوری و برانگیزاننده در مبارزه طبقاتی بزرگی که هر روز بر گستردگی آن افزوده می شود، داشته، صف آرایی آشکارتر نیروهای اجتماعی ـ سیاسی را درپی خواهد داشت. 

همگام با چنین دگرگونی سترگی، جامعه ما نیازمند فرهنگ و ادبیاتی پیشرو، سرزنده و یورش برنده به قلب نیروهای واپسگراست. گویند: «نیاز، مادر اختراع و اکتشاف است». تردیدی ندارم که چنین ادبیات و فرهنگی در جامعه ما جوانه خواهد زد یا شاید هم اکنون جوانه زده است. دیگر، دوره ادبیات کافه ای و سروده سرایان و نویسندگان کافه نشین به سر رسیده است. دیگر، نمی توان و نباید آنگونه ادبیات و هنری را که خمودگی به بار می آورد یا در بهترین حالت، گوشزدی بی بو و خاصیت به همراه دارد را برتابید. اکنون و در آینده، به ادبیاتی نیاز خواهد بود که مانند آنچه به عنوان نمونه ماکسیم گورکی در روسیه تزاری و دوران انقلاب کارگری در این کشور نوشت و به انجام رساند، تکان دهنده باشد؛ جنبشی در میان توده زحمت و کار پدید آورد؛ انتقادی سازنده و کوبنده دربرداشته باشد. خوشبختانه، جامعه ما چه در گذشته و چه اکنون، نمونه هایی والا از آدم های فداکار، ازجان گذشته و مردم دوست بسیار داشته و دارد؛ نمونه هایی از زن و مرد که بخوبی می توانند جُستار و درونمایه اثری هنری را بیافرینند  و برای توده ها سرمشق قرار گیرند. کمترین تردیدی ندارم که چنان آثاری خواهند توانست نیرومندترین سدها را از سر ِ راه ِ خود بردارند.

ما به چنین نویسندگان و هنرمندانی نیازمندیم؛ کسانی با ریشه و تبار توده ای، از جنس کار و زحمت و در میان توده ها. همانا آنها هستند که خواهند توانست نیروی شگرف توده های مردم را بازتاب دهند و بازآفرینی کنند؛ آنها هستند که نیرو را به پویش درآورده، جنبش های توده ای را به سوی پیشرفت اجتماعی به سود همه زحمتکشان و رنجبران رهنمون شوند.

ب. الف. بزرگمهر                   سیزدهم تیرماه هزار و سیصد و هشتاد و نه

http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/07/blog-post_1308.html

***

«من کی هستم؟»

من« دوشیزه مکرمه» هستم؛
وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.
من «مرحومه مغفوره» هستم؛
وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.
من «والده مکرمه» هستم؛
وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 
۲۰ آگهی تسلیت در ۲۰ روزنامه معتبر چاپ می کنند. 

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم؛
وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم، آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند.
من «زوجه» هستم؛
وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان، بدهد.
من «سرپرست خانوار» هستم؛
وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
من «خوشگله» هستم؛
وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
من «مجید» هستم؛
وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند. 

من «ضعیفه» هستم؛
وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.
من «بی بی» هستم؛
وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک
* می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
من «مامی» هستم؛
وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.
من «مادر» هستم؛
وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
من «زنیکه» هستم؛
وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.
من «مامانی» هستم؛
وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

«ننه» هستم؛
وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم؛
وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
من «بانو» هستم؛
وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی ، عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم؛

من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم؛

من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و ...» هستم.

دامادم به من «وروره جادو» می گوید.

حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره» هستم؛ وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خانِ روستا، «کنیز» شما معرفی می کند!

بلقیس سلیمانی 

* به احتمال زیاد، این واژه من درآوردی و ناجور با زبان پارسی، از واژه هلنی ـ لاتینی Arche وام گرفته شده است. واژه Archeology به معنای باستان شناسی نیز از این ریشه است. به نظرم، بجای «آرکائیک» بهتر است واژه زیبای «باستانی» را بکار برد.      

ب. الف. بزرگمهر
 

بیچاره «جعفر کذّاب» چندان دروغ نگفته بود! ـ بازانتشار

ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش ...


جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست

دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای توست، مرا اختیار نیست

ما را همین بس است که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست

ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کان کس که مست عشق نشد، هوشیار نیست

با عشق همنشین شو و از عقل برشکن
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست

هر قوم را طریقتی و راهی و قبله‌ایست
پیش عُبید، قبله به جز کوی یار نیست

جاودانه عُبید زاکانی 

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!