«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

برخوردی کنشگر و نه خمود، هم به خود و روزگار خود و هم به دیروز و گذشتگان!


نوشته است:
«یکی از بهترین راههای درمان افسردگی که من همیشه به دوستانم پیشنهاد میدم، خیام درمانی ست. همه ما در گیر و دار مشکلات و کمبودها یه روزهایی کم میاریم و عقب نشینی می کنیم. رباعیات خیام نگاه آدم و از جزئیات زندگی به کلیات می کشونه و باعث میشه دنیای آدم بزرگتر بشه و در مقابل ، مشکلاتش کم اهمیت به نظر برسن (همون اندازه که واقعاً اهمیت دارن). اون به عنوان یک منجم و ریاضی دان و دانشمند خیلی بیشتر از من و شما به جزئیات این زندگی دقت کرده و برای کشفش وقت گذروند؛ اما آخر سر با یک نگاه فرعیِ منحصر به فرد، تنها چاره تحقیر نشدن به دست زندگی رو "زندگی در لحظه" می دونه. خیام ، اول از بی نتیجه بودن کل هستی خیال همه رو راحت می کنه، بعد میگه حالا ول کن، بیا یه دیقه بشینیم خوش بگذرونیم! برای آرامش پیدا کردن چه راهی بهتر از این سراغ دارید؟

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند / از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
مَی در کف و زلف دلبری گیر که زود / هم بگذرد و نماند این روزی چند!
رباعی مورد علاقه شما چیه؟» 

از «گوگل پلاس» 

با مانش ترین سروده ی خیام را که به دیده ام می آید، همراه با اظهار نظری کوتاه برایش می نویسم:
«تو رز نئی ای غافل نادان       که تو را در خاک نهند و باز بیرون آرند! 

ضمنن شیوه ی برخورد شما به آنچه از خیام نوشته اید، از نگاه امروزی است و با آنچه که خیام منظور داشته تفاوت جدی دارد. هر سخن و کرداری را باید در چارچوب تاریخی خودش سنجید و این نیاز به دانش و کار بیش تری دارد. به این نکته در اینجا نمی پردازم. ولی اگر خواستید بیش تر بدانید، یادآوری کنید تا برایتان بنویسم ...»

پاسخ می دهد:
«صد البته که در مقام تحلیل محتوا باید چارچوب تاریخی را در نظر داشت اما من در این مطلب در صدد تحلیل محتوا و واشکافی تخصصی و محتوایی شعر خیام که نبودم. حرف من در این مطلب صرفاً کارکردی بوده و اینکه چنین اشعاری چه تأثیراتی میتونه روی مخاطب امروزی ایجاد کنه. همین.»

می نویسم:
بله! منظور شما را خوب دریافته بودم و اکنون هم روشن تر است و به همین دلیل ها آن را نادرست می دانم: 
الف. از عمرخیام چهره ای نادرست ترسیم می کند؛ و
ب. آن چیزهایی که زیر نام «فلسفه خوشباشیان» تبلیغ شده و با برخوردی سطحی به سروده های آن دانشمند بزرگ به وی نسبت داده می شود، به خورد خواننده یا شنونده می دهد! 

آرش آن عملکردی ضد تاریخی و همزمان ضد اجتماعی است؛ بی آنکه دانسته باشیم. 

به دوران خیام باید توجه داشت. خیام از شوربختی روزگار در دوره ای به پهنه ی زندگی و دانش گام نهاد که دوره ی «نوزایی اسلامی» که با شکوفایی نسبی دانش و فرهنگ در ایران و منطقه های پیرامونش همراه بود و دانشمندان بزرگی چون پورسینا، فارابی و بسیاری دیگر به جهان پیشکش نمود، پایان یافته یا واپسین نفس های خود را شاید اینجا و آنجا می کشید. دوره ی عمرخیام، دوره ی آغاز قشریگری و خشکه مدهبی است و نماد روشن آن: امام محمد غزالی است که اگر همه ی تاریخ ایران اسلامی را بگردید، آخوندی واپسگراتر از وی نخواهید یافت! 

سروده های چهارلنگه ای (رباعی) را خیام به هنگام خود برای دل خویش می سرود و تنها در جمع یارانی که به شمار انگشتان یک دست نیز نبودند، می خواند. این سروده ها را تا دویست سال پس از آن کسی نمی شناخت و تنها پس از آن بود که سروده های چهارلنگی وی بر سر زبان ها افتاد و ورد زبان مردم تاکنون شده است. خیام در درجه ی نخست، یک ریاضیدان و یک دانشمند بود و نه یک سراینده. همین سروده ها را اگر در چارچوب زمانه ی وی که تا اندازه بسیاری به دوره ی کنونی جمهوری اسلامی نیز همانند است (همانندی نسبی!)، بنگریم، سروده های زندگی و ستایش زندگی است در برابر تبلیغ عمومی زیر تاثیر شکست های آن دوره درباره ی نادیده گرفتن هستی واقعی آدم ها و زندگی جاودان در بهشت؛ و کار آن چنان سخت بوده است که وی همین سروده ها را جز برای تنی چند نمی توانسته بازگوید. امام محمد غزالی وی را تکفیر نموده، زندقه نامیده و وی بیش تر این دوره، زندگی پنهانی یا دور از چشم داشته است. 

اگر ما پس از سده ها بتوانیم داور خوب و تیزبینی باشیم، نمی توانیم هیچکدام از این ها را نادیده بگیریم و از زبان وی بگوییم: 
«... آخر سر با یک نگاه فرعیِ منحصر به فرد، تنها چاره تحقیر نشدن به دست زندگی رو "زندگی در لحظه" می دونه. خیام ، اول از بی نتیجه بودن کل هستی خیال همه رو راحت می کنه ، بعد میگه حالا ول کن، بیا یه دیقه بشینیم خوش بگذرونیم!»

خیام هیچکدام از این ها را به آن مانشی که شما با برداشتی امروزین و پیامد اوضاع اسفناک کنونی به وی نسبت داده اید، نگفته است. وی زندگی را کوچک نشمرده و کل هستی را نیز بی نتیجه ندانسته است؛ برداشت وی، اگر در بسیاری از سروده هایش نیک بنگرید، درست برعکس برداشت شماست؛ وی زندگی و هستی را ستوده است. حتا برداشت وی از «در لحظه زندگی کردن» با برداشت سطحی «... حالا ول کن، بیا یه دیقه بشینیم خوش بگذرونیم!»، هنگامی که می گوید: 
«وز نامده و گذشته هیچ یاد مکن         حال خوش باش و عمر بر باد مکن»، زمین تا آسمان تفاوت می کند و تنها فروکاستن وی در اندازه ی یک میخواره یا تریاکی خمود و در گوشه ای نشسته و مانند این هاست

از آن گذشته، زندگی پربار وی با همه ی سختی ها و دشواری ها و بیم هایی که همواره با آن روبرو بوده، بخوبی نمودار منش بزرگ این دانشمند است که چه ایرانی یا انیرانی در برابرش هنوز که هنوز است، سر فرود آورده و و در آینده بیش از امروز سر فرود خواهند آورد. 

بسیار چیزهای دیگر نیز در این باره می توان گفت که از کنار آن می گذرم و پژوهش و برخورد باریک بینانه تر به جُستار و نیز آموختن از شیوه ی زندگی پربار و منش بزرگ آن دانشمند بزرگ را به شما و دیگر جوانانی چون شما وامی گذارم که دورانی وانفسا را در کنار همه ی دیگر ایرانیان پی می گیرید. دورانی که پرویزن زمان با شتابی بیش تر، زر از مس جدا می کند؛ گرچه، خداوند یا هستی، گزینش آن را بر دوش خود شما نهاده است  ... 

پیروز و سرفراز باشید! 

ب. الف. بزرگمهر    ششم بهمن ماه ۱۳۹۲ 

پی نوشت:

کسی می نویسد:
«با سلام البته روی سخن شما با آقای گنجی بود اما توفیق نصیب منم شد که نوشته تون رو بخونم.
شما قراعت گنجی رو از فلسفه ی رباعیات خیام اشتباه دونستید اما برای قراعت خودتون هم مدرک مستدلی ارایه ندادید. و خیلی سلیقگی نظر دادید.

اولا که اانتساب رباعیات به خیام همیشه محل بحث بوده یعنی شاعر رباعیات و اون حکیم ریاضی دان منجم فیلسوف معلوم نیست یکی باشن. و تا زمانی که مدرک مستدلی برای یکی دونستن اینها در دست نیست بهتره که هر کدوم از این آثار جداگانه بررسی بشن.

حالا اگه رباعیات جدا از رسایل مورد بررسی قرار بگیره ما چیزی جز بدبینی زروانی گری و لاادریگری در رباعیات معتبر نمی بینیم. و سراینده ی رباعیات پادزهری که برای این درد معرفی می کنه خوش باشیه. من می تونم چندین مصرع از رباعیات معتبر بیارم که سراینده معاد رو منکر شده و هیچ معنایی در زندگی و وجود نمی بینه.»

به وی پاسخ می دهم:
با سلام متقابل!

خوب این هم نظری است و من آنچنان در این زمینه ویژه کار نیستم و پژوهشی جداگانه در این باره نکرده ام که بتوانم ادعای شما را درباره ی اینکه آن سروده ها از آنِ کس دیگری است، سبک سنگین کنم. ولی یک نکته روشن است:
هیچ یک از نویسندگان و پژوهشگران خوشنام، پرکار و کوشنده ی ایرانی و از آن میان زنده یاد «خسرو فرشیدورد» در این زمینه، چنین ادعایی در میان ننهاده اند که بتوانم سخن شما را باور کنم یا برای آن زمینه ای درنظر بگیرم؛ و رُک و پوست کنده بگویم، بسان همان دیوانه است که سنگی یا نخود سیاهی در چاه می اندازد و تو و بسیاری "پژوهشگر" دیگر باید در آن چاه شیرجه بزنند تا شاید پس از خفه شدن چندین نفر از آن ها، سرانجام یکی آن سنگ یا نخود سیاه را بیابد و تازه پس از آن دیگرانی می باید عیار آن سنگ را روشن نمایند که آیا سنگی پربهاست یانه! حساب «نخود سیاه» که پیشاپیش روشن است. به این ترتیب، این شما هستید که بهتر است، سخن خود را گواهمند (مستدل) کنید.

برخلاف فرمایش جنابعالی، سخنم بر زمینه ای تاریخی و کار پژوهشی همان استادان فن که من روی گرده ی آن ها سوار شده ام، استوار است؛ تنها نکته ی دریافتنی (نیز برای شما!) می تواند این باشد که در یک یادداشت کوتاه می توانی اشاره وار و گذرا برای کسی که می خواهد بیش تر بپژوهد، چیزی بنویسی و بگذری و چنین یادداشتی بیگمان دارای برخی کاستی هاست؛ زیرا ممکن است «جامع» باشد؛ ولی «مانع» نیست؛ درست بسان همین نمونه ی اظهار نظر و قرائت جنابعالی!

نویسنده ی اصلی با برافروختگی می نویسد:
«از اینکه مطلب من بهانه ای شده تا شما چوب حراج به دانش خود بزنید، خرسندم! دوست عزیز ، سایز مته ای که به خشخاش گذاشتید، اندکی درشت است؛ کاش چنین ادبیات فخرفروشانه ای را در سایتهای تخصصی تاریخ ادبیات به کار می گرفتید (یا کمینه در انجمن های ویژه این کار)، نه در شبکه ای اجتماعی آن هم روی دیوار عمومی که مخاطبانش به شهادت علم رسانه از صغری کبری چیدن هایی اینچنینی گریزانند؛ و نیز ای کاش شما که این قدر به دانستن زمینه تاریخی اشعار علاقه مندید، به درست نوشتن شعرها هم علاقه می داشتید تا مبادا استخوانهای خیام فقید را با شعری که با اشکالات وزنی به ایشان نسبت می دهید در گور بلرزانید!  دوست عزیز ، من به چشم یک خواننده امروزی ، برای مخاطب امروزی  با زبانی عامیانه و طنزآمیز به شعرهای خیام نگاه کردم و اگر می دانستم برای خوردن این لقمه این چنین آن را دور گردن خود می چرخانید حتماً آن قسمتی که در آن دنیای خیام را کلان و با اهمیت خواندم و او را دانشمندی بزرگ  با جهان بینی علمی دانستم ، توی گیومه می گذاشتم تا شما آن را ببینید و اسب چموش خود این چنین را به ترکستان نتازانید!
حال که شما تا این اندازه به  زبان شبکه های اجتماعی بیگانه هستید و در ادراک مطلب من راه خود را گم کرده اید و ندانستید که برشمردن تاریخ ادبیات به چیزی که من نوشته ام کاملاً بی ارتباط است ، مطلب خود را در یک جمله ، ساده و خلاصه می کنم که : ای دوستان ، هر وقت احساس افسردگی کردین خیام بخونین ، میدونین چرا؟ چون باعث میشه وقتتون رو دریابین و به جای غصه خوردن ، خوش بگذرونین و از حالت افسردگی خارج بشین ، همین !»

برایش می نویسم:
سپاس فراوان از ابراز مهربانی شما. قصد آزردن شما را نداشتم و می پندارم که پایم را نیز از گلیم دانش و بینش خود فراتز نگداشته ام. فخرفروشی کار آدم های نادان است و من هم اگر به چنین کاری دست یازیده ام، بیگمان در شمار آن ها! نوشته ی خود را دوباره خواهم خواند تا ببینم کجای آن، ناخواسته  فخرفروشی نموده ام.

درباره ی نادرست نوشتن آن سروده نیز حق با شماست. کمی آن را پس و پیش نوشتم؛ چیزی هماوند با سن و سال من و کاهش حافظه. درست آن، چنین است:
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
با این همه، برآشفتگی شما نشان می دهد که در نکته ای که دیده ام و به آن اشاره کردم از سویه ای دیگر نیز اشتباه نکرده بودم.

به هر رو، حالت آن درویش نامدار سده ی میانی را دارم (نامش را از یاد برده ام!) که پس از ماه ها تازه به حمام رفته و بیرون آمده بود و در کوچه ای زنی از پشت بام، زباله ی برجای مانده از منقل کرسی را نادانسته بر سرش می ریزد و وی چاره ای جز سپاس از درگاه خداوند ندارد؛ ولی من بجای خداوند که به آن باور ندارم از خود شما یکبار دیگر سپاسگزاری می کنم و سوگند می خورم که دیگر مزاحم شما نخواهم شد.

با واپسین گفته های شما که نوشته اید:
«... ای دوستان ، هر وقت احساس افسردگی کردین خیام بخونین ، میدونین چرا؟ چون باعث میشه وقتتون رو دریابین و به جای غصه خوردن ، خوش بگذرونین و از حالت افسردگی خارج بشین ...» تا اندازه ای همداستانم.

پیروز باشید!

ب. الف. بزرگمهر   ششم بهمن ماه ۱۳۹۲



پاسخ می دهد:
«قصد آزردن شما رو نداشتم؛ اگر چه ممکنه این کارو کرده باشم. نمیخوام شما رو از خودم بگریزانم که در این وانفسای درک متقابل همین کمینه امکان برجای مانده برای گفتگو رو هم از دست بدیم. درباره خودم این توضیح رو بدم که از انتقادپذیرترین هنرمندان این کشور هستم و بارها در برابر فحاشیهای رو در روی مخاطبان کج فهم (به تعبیر خودم) لبخند زدم اما از اصرار شما در پرداختن به زمینه تاریخی شعر خیام برآشفته شدم. صمیمانه از درشت گویی خودم پوزش میخوام. بذارید به حساب روحیه تهاجمی کاریکاتوریستها. از شما میخوام که دروازه دوستی را نبندید. سپاس.

گمان می کنم آخرین نظر شما رو ناخواسته حذف کردم ، اگر اینطوره ، لطفاً دوباره بنویسید و این خطا رو ببخشید.»

می نویسم:
خوب داداش جان! اشکالی نداره. پیش میاد ...

یکی دو نکته ای را بد نیست، توجه کنید و این را تنها برای شما نمی نویسم و به این ترتیب، مته به خشخاش گذاشتنی در کار نیست!

با شما نه تنها همداستانم که خرسندم، نوشته اید:
«... در این وانفسای درک متقابل همین کمینه امکان برجای مانده برای گفتگو رو هم از دست بدیم.» و همین انگیزه ای شد که این ها را بنویسم و امیدوارم به آن باریک شوید:
الف. هر کسی زمینه و آنگونه که می گویند: فضا و گفتمانی برای خود دارد که با دیگری از بسیار اندک گرفته تا بسیار بسیار، تفاوت می کند. این نکته بویژه در جامعه ی خودکامه زده ی ما که ریشه های هزاران ساله (خاورخودکامگی دیرینه پا ـ despotism) دارد، بسیار چشمگیرتر از جاهایی مانند اروپای باختری است که از دوران باستان به این سو، گونه هایی از دمکراتیسم تباری ـ قبیله ای و سپس فئودالیسم ملوک الطوایفی (برخلاف فئودالیسم بگونه ای عمده متمرکز ایران بجز برخی استثناهای تاریخی چون ایلخانان و ...) را پشت سر نهاده و پس از آن، همه ی این بار را به دوران سرمایه داری آورده است. به آن بیش تر نمی پردازم. همین اندازه را تنها برای روشن شدن این نکته و اهمیت آن آوردم که دگرگونی گفتمان و فضای گفتگوی این و آن، آنچنان ساده و آسان نیست.

از مخاطبان کج فهم که خوشبختانه «عبارت به تعبیر خودم» را به آن افزوده اید، سخن به میان آورده اید و شاید به این نکته توجه نکرده اید که هر مخاطب کژاندیشه ای به پندار شما، حتا اگر ناسزا هم گفته باشد، به هر رو، واقعیت یا واقعیت هایی را با همه ی پهلوها و گوشه های آن یا شاید کژ و کوله بازتاب می دهد که می تواند برای شما که هنرمند هستید ـ و من این را نمی دانستم! ـ آموزنده و زمینه ای برای سوژه ای نو باشد. دگرگونی فضای دیگران و همسو کردن گفتمان دیگران با خود که به هر رو گونه ای خودخواهی و خودمرکزبینی نیز در آن نهفته، بسیار دشوار و نیازمند کار و دانش و بینش بسیار است؛ در هیچ کتابی نوشته نشده و خُرد خُرد بدست می آید. ولتر در این باره، گفته ای ارزنده و زبانزدگونه دارد:
«آدم ها واژه های همسانی را در گفتگو با یکدیگر بکار می برند که هر یک دریافت متفاوتی از آن ها دارند!» (نقل به مضمون(

اگر ما به عنوان نمونه به شیوه برخورد دانشمندان کلاسیک مارکسیسم ـ لنینیسم (به شوخی، همان «الف لام میم» قرآن!) به پدیده های تازه و ناشناخته باریک شویم و بکوشیم تا از آن بیاموزیم، بی درنگ چند نکته را درمی یابیم:
یکم. برخوردی همه سویه و به دیده گرفتن همه ی پهلوها و گوشه های آن تا آنجا که به دیده می آیند، چه مثبت و چه منفی؛ بی هیچ پیشداوری یا پیش شرطی ذهنی؛
دوم. به دیده گرفتن همه ی فاکت های ریز و درشت پیرامون «پدیده» و کنش و واکنش های میان شان بگونه ای که برخوردی انتزاعی و بی زمینه ی تاریخی انجام نگرفته باشد؛
سوم. به دیده گرفتن و بازشناخت روند جنبش پدیده و سوی بُردار آن (عمده یا غیرعمده، زاینده و بالنده یا نازا و میرنده و ...)

همه ی این ها را که رویهم بگذاریم به شکیبایی بازهم بیش تر برای دریافتن بهتر و ژرف تر سخن دیگری نیازمند است. نمی توان به آسانی و بی آنکه خود بدانیم از روی خودخواهی برای دیگری تعیین کنیم که تو باید در همان چارچوب و فضا و گفتمانی، کنش و واکنش داشته باشی که من آن را تعیین کرده ام؛ چنین برخوردی با نقد یک نوشته یا اثر هنری، زمین تا آسمان تفاوت می کند و دربرگیرنده ی گونه ای خودمرکزبینی است؛

ب. به نکته ی مهمی اشاره کرده اید:
«... در شبکه ای اجتماعی آن هم روی دیوار عمومی که مخاطبانش به شهادت علم رسانه از صغری کبری چیدن هایی اینچنینی گریزانند»

هیچ به چون و چرای آن اندیشیده اید؟ آیا چنین پدیده ای دربست از خواست مخاطبین به گفته ی شما امروزی سرچشمه می گیرد؟ یا شاید پیامد شتاب پیشرفت های فراگیر فن آوری است؟ یا آن ها که چنین شبکه های به اصطلاح اجتماعی را پدید آورده اند، چنین می خواهند و آنچنان سیاستی در پیش گرفته اند که بی آنکه خود بدانی یا بخواهی از صغری کبری چیدن ها گریزان باشی و تنها خوراکی آماده ، چیزی بسان «هلو، بپر تو گلو!» خواستار باشی؟!

به این جُستار در اینجا بیش تر نمی پردازم؛ ولی آیا باید به چنان خواستی همه سویه تن داد یا گریزان بودن «مخاطب امروزی ... از صغری کبری چیدن هایی اینچنینی» را به عنوان پارامتری در کنار دیگر پارامترها نقادانه بررسی کرد و دورنمای کار را حتا اگر مه آلود و ناروشن باشد، اندکی هم شده به دیده آورد که به کجا رهسپاریم؟

ب. الف. بزرگمهر   هفتم بهمن ماه ۱۳۹۲



پاسخی چشمگیر می دهد:
«کامنت شما رو خوندم و با همه بندها و تحلیلهای اون موافقم؛ اما برای درک بهتر از حرفهای همدیگه چند نکته رو اینجا می نویسم. اینکه من از شما خواستم رسانه رو بشناسید و متناسب با اون مطلب بنویسید به معنای تحمیل بینش و روش گفتمان خودم به شما نیست. طبق یک تحقیق علمی (که الان در دسترسم نیست تا لینکشو بهتون بدم) و به پشتوانه تجربه خودم مخاطب رسانه اینترنت حداکثر توانش برای پذیرش یک مطلب مکتوب به صورت میانگین ۵ سطر هست. یعنی حوصله متون طولانی رو نداره و اونو سطحی و عجولانه می خونه. این روشی نیست که عمداً از سوی کسی مثلاً اجنبی ها تهیه شده باشه تا ما به جای واشکافی مطالب، لقمه جویده شده رو بخوریم. توجیه علمی این عجله و سطحی نگری مخاطب ها اینه که چون در یک بازه زمانی ثابت حجم بیشتری از مطالب به مخاطب عرضه میشه و مخاطب به صورت نامحدودی حق انتخاب داره، به صورت ناخواسته و اجتناب ناپذیری مخاطب عمق نگاهشو از دست میده و یا به اصطلاح خودمون برای خوندن مطالب جدی و عمیق کم حوصله میشه. خب من دلم نمیخواد اینطوری باشه؛ اما برخلاف میل من و شما اینطوری شده ، حالا چاره چیه؟ شبکه های اجتماعی برای اینکه مخاطبهای خاص و جدی خودشونو از دست ندن ، این قابلیت رو به خودشون افزوده اند که بتونن صفحات تخصصی با دسته بندیهای معنایی یا جغرافیایی و قومی و زبانی داشته باشن. این قابلیت باعث میشه که مثلاً دوستداران سینما یک پیج مخصوص خودشون داشته باشن و مطالب حرفه ای و نقدهای جدی رو در اون بگنجونن و مطالعه کنن، اونجا اغلب متن ها پیچیده و طولانی هستند و کسی هم گلایه نمیکنه که چرا اینطور هست. در همین پلاس من یک پیج تخصصی و در فیس بوک ۲ پیج تخصصی رو مدیریت می کنم و خوشبختانه پرطرفدار هم هستند (پیج کارتونهای من بیش از ۲۰ هزار عضو داره). دیوار عمومی شبکه های اجتماعی ممنوعیتی برای کسی قائل نشده تا مطالب تخصصی یا طولانی رو ننویسه اما به تجربه و به استناد اغلب تحقیقات صورت گرفته جای درستی برای این کار نیست. مراد من از بیان اون عبارت در اولین کامنتم همین بود که شما محل درستی رو برای بیان این حرفها انتخاب نکردید ، همین. می بینید که من آدم کم حوصله ای نیستم و برای مطالب مورد علاقه م وقت خوبی میذارم (نمونه ش همین کامنتهای طولانی!) اگر من در پیج تخصصی ادبیات یا پیج تخصصی اشعار خیام (که تعداد این پیجها هم کم نیست) اون دیدگاه رو درباره شعر خیام بیان می کردم شما کاملاً حق داشتید که مطلب منو به عنوان یک منتقد تاریخ و ادبیات تجزیه و تحلیل و موشکافی کنید ، در حالی به شکل واضحی  تنها مقصودم یک استفاده کاربردی و متناسب با شرایط حال از شعر خیام مد نظرم بود و اینکه خیام در چه دوره تاریخی و با چه بستری از شرایط اجتماعی دست به سرودن شعر زد ربطی به مطلب من نمی تونست داشته باشه. به همین خاطر مطلب جدی و انتقادی و پیچیده شما رو نوعی گمراهی تلقی کردم. پس بگذارید باز هم به چیزی که نوشتم وفادار بمونم که مخاطب شبکه های اجتماعی روی دیوار عمومی حوصله اینگونه مطالب رو نداره و از اونها گریزانه و بهتر اونه که چنین مطالبی رو در پیجهای مخصوص وبرای مخاطبان خاص خودش بنویسیم. به تجربه میگم که در شبکه های اجتماعی از اونجایی که مردم همزمان که مخاطب هستند نویسنده هم هستند ، تنوع زاویه دیدها و سلیقه ها به شدت بالاست و این پراکندگی استاندارد تازه ای رو برای نوشتن پدید آورده ، استانداردی که فرم گریز هست و به شدت شخصی و غیرجدی و البته زود گذره. به همین خاطره که نمیشه همواره در نقش یک منتقد جدی به اونها پرداخت. ادبیاتی که من برای مطلبم انتخاب کرده بودم از جنس همین قالب فرم گریز و البته جدی بود و هدف اون هم کمک به دوستانی بود که در جریان این دشواری زندگی احساس خستگی و تنهایی می کنن. شما از حوصله ای که باید یک هنرمند در برابر مخاطبش داشته باشه گفتید منم اینو اضافه کنم که در پیجهای تخصصی که آثار خودم عرضه میشه تاکنون در برابر هیچ انتقاد و توهین و ناسزایی چیزی جز لبخند و برداشت نکاتی از طرف مقابل که در آینده به کارم بیاد از من مشاهده نشده. باور نمی کنید؟ تحقیق کنید ...
از همه اینها گذشته ، شما رو دعوت می کنم به پیجهای تخصصی خودم و همین طور سایت جدیدترین آثارم ، اونجا چون از نظر خودم تخصصی هستند هرچقدر هم که نگاهتون انتقادی و هرمنوتیک باشه بنده به گوش جان پذیرا هستم.»

به وی پاسخ می دهم:
چند روزی پاسخ شما به دلیل بیماری و گرفتاری های پیامد آن دیر شد. پاسخ شما نکته های گوناگونی دربر دارد که با برخی از آن ها همداستانم؛ کوشش می کنم به یک یک آن ها که شاید برای دیگران نیز سودمند باشد، بپردازم؛ ولی پیش از پرداختن به آن ها، این نکته را مایلم یادآوری کنم:
شاید نه چندان بسیار، ولی گاهی پیش می آید که آدم جوانی در زمینه ای آنچنان صاحبنظر می شود که پیران استخوان خرد کرده را در این یا آن زمینه پشت سر می گذارد و به آنجا می رسد که برای آن ها چیزی بسان آنچه شما نوشته اید، بنویسد:
«... اینکه من از شما خواستم رسانه رو بشناسید و متناسب با اون مطلب بنویسید به معنای تحمیل بینش و روش گفتمان خودم به شما نیست ...» این همان نکته ای است که شما را هنگامی که چیزی باب میل تان نیست، خشمگین و برافروخته می کند. پیش از آنکه موضع بگیرید، بد نیست کمی درباره اش بیندیشید؛ زیرا ممکن است برای خود شما سودمند باشد! بی جهت نبود و نیست که روی سر در یکی از پرستشگاه های یونان باستان (اگر اشتباه نکنم، پرستشگاه دلفی!) نوشته است:
«خودت را بشناس!» این خودشناسی سخت تر از بسیاری کارهای دیگر است. آدمی ممکن است هزاران ادعا در سر داشته و بر زبان آورد؛ ولی آنچه در فرجام کار، نمودار منش وی است، کردار و شیوه ی برخورد او به پیرامون خود و مردمان دیگر است. آنچه من در خودِ شما با نادیده گرفتن حتا چیزهای ارزنده ای که نوشته اید، دیدم و در یادداشت پیشین به زبانی تا اندازه ای علمی یادآور شدم، یکی هم این نکته بود و در اینجا بار دیگر توجه شما را به آن جلب می کنم؛ شیوه ی نگرش از بالا به پایین و خودمرکزپندارانه ی شما در همان چند خط بخوبی آشکار است. از آن گذشته، برخلاف آنچه که نوشته اید «با همه بندها و تحلیلهای [یادداشت من] موافقید»، به نظر می رسد که با بسیاری از آن ها و از همه مهم تر، هسته ی بنیادین آنچه که نوشته بودم، همداستان نیستید که از دید من، هیچ اشکالی هم ندارد؛ گفتگو و ستیزه (بحث) ای است برای دریافت بهتر یکدیگر، همانگونه که شما نیز یادآور شده اید و یاری رسان به پیشرفت در کار و کوشش خردمندانه؛ همچنانکه یک هنرمند نیز شاید بسی بیش تر از دیگران به منتقد نیازمند باشد؛ این که یکی گفتار دلنشین تری بکار می برد، دیگری بیش تر با زبان دیپلماسی سخن می گوید ـ که من از این یکی بیزارم ـ و یا آن دیگری، گویشی تند و ناشایست بکار می برد، گفتگو و ستیزه ای دیگر است که به آن در اینجا نمی پردازم.

بخشی از واپسین پاسخ شما را بسیار چشمگیر یافتم؛ زیرا با زبانی گویا همان پدیده ای را توضیح داده اید که من در یادداشت پیشین، تنها اشاره ای به زمینه ها و انگیزه های آنچه به گفته ی شما «گریزانی مخاطبان به شهادت علم رسانه از صغری کبری چیدن هایی اینچنینی» نموده و به پرسش های زیر بسنده نموده بودم:
«هیچ به چون و چرای آن اندیشیده اید؟ آیا چنین پدیده ای دربست از خواست مخاطبین به گفته ی شما امروزی سرچشمه می گیرد؟ یا شاید پیامد شتاب پیشرفت های فراگیر فن آوری است؟ یا آن ها که چنین شبکه های به اصطلاح اجتماعی را پدید آورده اند، چنین می خواهند و آنچنان سیاستی در پیش گرفته اند که بی آنکه خود بدانی یا بخواهی از صغری کبری چیدن ها گریزان باشی و تنها خوراکی آماده ، چیزی بسان ”هلو، بپر تو گلو!“ خواستار باشی؟!» ودر پی یادآور شده بودم:
«به این جُستار در اینجا بیش تر نمی پردازم؛ ولی آیا باید به چنان خواستی همه سویه تن داد یا گریزان بودن ”مخاطب امروزی ... از صغری کبری چیدن هایی اینچنینی“ را به عنوان پارامتری در کنار دیگر پارامترها نقادانه بررسی کرد و دورنمای کار را حتا اگر مه آلود و ناروشن باشد، اندکی هم شده به دیده آورد که به کجا رهسپاریم؟»

نوشته اید:
«طبق یک تحقیق علمی ... و به پشتوانه تجربه ی خودم، مخاطب رسانه اینترنت حداکثر توانش برای پذیرش یک مطلب مکتوب به صورت میانگین ۵ سطر هست. یعنی حوصله متون طولانی رو نداره و اونو سطحی و عجولانه می خونه. این روشی نیست که عمداً از سوی کسی مثلاً اجنبی ها تهیه شده باشه تا ما به جای واشکافی مطالب، لقمه جویده شده رو بخوریم. توجیه علمی این عجله و سطحی نگری مخاطب ها اینه که چون در یک بازه زمانی ثابت، حجم بیشتری از مطالب به مخاطب عرضه میشه و مخاطب به صورت نامحدودی حق انتخاب داره، به صورت ناخواسته و اجتناب ناپذیری مخاطب عمق نگاهشو از دست میده و یا به اصطلاح خودمون برای خوندن مطالب جدی و عمیق کم حوصله میشه.خب من دلم نمیخواد اینطوری باشه؛ اما برخلاف میل من و شما اینطوری شده ، حالا چاره چیه؟ شبکه های اجتماعی برای اینکه مخاطبهای خاص و جدی خودشونو از دست ندن ، این قابلیت رو به خودشون افزوده اند که بتونن صفحات تخصصی با دسته بندیهای معنایی یا جغرافیایی و قومی و زبانی داشته باشن. این قابلیت باعث میشه که مثلاً دوستداران سینما یک پیج مخصوص خودشون داشته باشن و مطالب حرفه ای و نقدهای جدی رو در اون بگنجونن و مطالعه کنن، اونجا اغلب متن ها پیچیده و طولانی هستند و کسی هم گلایه نمیکنه که چرا اینطور هست.» و سپس کمی جلوتر یادآور شده اید
«... دیوار عمومی شبکه های اجتماعی، ممنوعیتی برای کسی قائل نشده تا مطالب تخصصی یا طولانی رو ننویسه؛ اما به تجربه و به استناد اغلب تحقیقات صورت گرفته، جای درستی برای این کار نیست.»

خوب! این ها پایه ی ارزیابیم از ماهیت چنین پدیده ای است که به روشنی، سویه ها، پهلوها و گوشه های مهم آن را برشمرده و اشاره کرده اید؛ اگر به پرسش هایم نگاهی دوباره بیفکنید، دربردارنده ی نکته هایی است که برخی از آن ها به چند و چون ماهیت این پدیده اشاره دارد. آنچه پیش و بیش از هرچیز روشن است اینکه چنین پدیده ای از خواست مخاطبین سرچشمه نمی گیرد؛ ولی تنها بر پایه ی خواست پدیدآورندگان و سیاست گذاران چنین شبکه های به اصطلاح اجتماعی نیز نیست. پایه و بنیاد آن، بسان بسیاری پیشرفت های شگفت انگیز امروزی، شتاب و گسترش فراگیر فن آوری های نو است که هر روز نیز شتاب بیش تری می گیرد و زندگی جامعه ی آدمی را چه در کلیّت خود و چه در پهنه های گوناگون زندگی دگرگون و دگردیسه می کند. این نیز روشن است که آن سیاستگذاران که شوربختانه بخش عمده ای از جهان اینترنت، پروتکل های آن و همین رسانه های به اصطلاح اجتماعی در دستان آن هاست، بنگاه ها و نهادهای نیرومند سیاسی و اقتصادی امپریالیستی و در این زمینه ی ویژه (رسانه ای) سیهونیست ها هستند. آن ها هستند که سیاستگذاری های عمده را انجام می دهند و برپایه ی آن، سمت وسوی کار این یا آن رسانه، آماج ها و کاربردهایش را تعیین کرده و به اجراکنندگان می سپارند؛ دیگر سیاستگذاری هایی که اینجا و آنجا از سوی دولت ها یا نهادهای ملی و منطقه ای انجام می پذیرد و من نام «خرده سیاست» بر آن می نهم، در این پهنه ها هنوز تا اندازه ای بسیاری در همان راستای سیاستگذاری های عمده است و نمی تواند نباشد و به زبان ساده و زبانزد زیبای خودمان:
«ریش و قیچی در دست آن هاست»؛ آنچه در چارچوب آن «خرده سیاست» ها برجای می ماند، منطقه ی کم و بیش نازکی، پیرامون منطقه ی اصلی است که تا اندازه ی ناچیزی امکان بازی به دیگران می دهد.

نمونه های بسیاری در زمینه ی کار رسانه ای می توانم برای شما بیاورم ـ و به برخی از آن ها نیز در یادداشت ها و نوشتارهایم اشاره نموده ام ـ که چگونه با سوء استفاده و بهره برداری نابجا از پیشرفت های فن آوری رسانه ای و نه تنها رسانه ای، مغز آدم ها را آنچنان بکار می گیرند که سرانجام به چیزی جز خواسته های آن ها نیندیشند؛ در اینجا ناچارم از کنارشان بگذرم. این را هم به عنوان آدمی که بیش ار بیست سال در یکی از کشورهای اروپای باختری، زندگی می کنم به شما و دیگرانی چون شما بگویم که از دید من، امپریالیست ها در هیچ زمینه ای به اندازه ی «رسانه» در کشورهای متروپل سرمایه داری (اروپای باختری، آمریکای شمالی و استرالیا) و تا اندازه ای «کشورهای پیرامونی» کامیاب نبوده اند؛ از شمار بسیاری روزنامه هایی که برای طبقات و لایه های گوناگون اجتماعی فراهم می شود، گرفته که در سطحی گسترده هر روز در همه جا و گاه رایگان پخش می شود تا گفتگوها و ستیزه هایی که برپایه ی «نسبیت گرایی» («رلاتیویسم») در رسانه های شنیداری و دیداری سر هم می شوند و نتیجه ی آن حق داشتن و درست گفتن همه بگونه ای یکسان و حق نداشتن هیچکس بازهم بگونه ای یکسان، همه و همه به مغزشویی مردم و بویژه نسل های بالنده (نوجوان و جوان) زیر برنام «دمکراسی» سرگرمند و رویهمرفته یک سیاست را پیش می برند:
تحمیق توده های مردم، خشنود نگاه داشتن شان و گردن نهادن به وضع موجود!

بیگمان، چنین سیاست ها و روش های کاربردی آن که از سوی ویژه کارانی (متخصصین) وارد فراهم می شود، بر زمینه هایی عینی استوارند و بسان بسیاری از سخنان میان تهی ملاها و آخوندها از "آسمان" سرچشمه نمی گیرند! به این ترتیب، اینکه نوشته اید:
«... مخاطب رسانه اینترنت حداکثر توانش برای پذیرش یک مطلب مکتوب به صورت میانگین ۵ سطر هست. یعنی حوصله متون طولانی رو نداره و اونو سطحی و عجولانه می خونه. این روشی نیست که عمداً از سوی کسی مثلاً اجنبی ها تهیه شده باشه تا ما به جای واشکافی مطالب، لقمه جویده شده رو بخوریم.» در بخشی از آن، تنها دربردارنده توصیفی از پدیده، بی دریافت ماهیت آن و در نتیجه گیری، سخنی بسیار نادرست است؛ در اینجا، سخن از «اجنبی» که واژه ای عمومی است و آرش روشنی در زمینه ی مورد گفتگو و ستیزه ی ما ندارد، نیست. سخن بگونه ای باریک بینانه (دقیق) و باریک اندیشانه بر سر سیاست های امپریالیستی ـ سیهونیستی در زمینه ی کار رسانه ای است. همچنین روشن می شود که همداستانی شما با «همه بندها و تحلیلهای» من در خوش بینانه ترین حالت آن، سطحی است و همانگونه که در جاهای دیگر واپسین پاسخ شما نیز بازتاب یافته، آنچه را نوشته بودم، درست نخوانده و خوب درنیافته اید! آدمی، اگر به انتقادپذیری خو گرفته باشد ـ و پدیداری و آفرینش چنین سرشتی در همه ی ما روندی گام بگام و دشوار است! ـ باید نیز در فرجامِ کار بتواند گاه از کالبد خود بدر آید و بکوشد تا در کالبد دیگری جای بگیرد و او را با جان و دل دریابد. خوب گوش سپردن به آنچه دیگری می گوید و باریک بینانه خواندن آنچه دیگری نوشته و ... نخستین گام ها در آفرینش چنان خوی پسندیده ای است و تفاوتی هم نمی کند که هنرمندی شناخته شده یا ناشناس یا حتا آدمی بی هیچکدام از این ادعاها باشی!

این ها را به این انگیزه یادآوری می کنم که در نخستین یادداشت خود که به آن واکنش نشان دادم، از آن میان نوشته بودید:
«... رباعیات خیام نگاه آدم و از جزئیات زندگی به کلیات می کشونه و باعث میشه دنیای آدم بزرگتر بشه و در مقابل ، مشکلاتش کم اهمیت به نظر برسن (همون اندازه که واقعاً اهمیت دارن). اون به عنوان یک منجم و ریاضیدان و دانشمند خیلی بیشتر از من و شما به جزئیات این زندگی دقت کرده و برای کشفش وقت گذروند؛ اما آخر سر با یک نگاه فرعیِ منحصر به فرد، تنها چاره تحقیر نشدن به دست زندگی رو "زندگی در لحظه" می دونه. خیام ، اول از بی نتیجه بودن کل هستی خیال همه رو راحت می کنه، بعد میگه حالا ول کن، بیا یه دیقه بشینیم خوش بگذرونیم!»

در یادداشت های پسین، بجای دریافت درست جُستار، به انگیزه های نوشتن چنان چیزهایی نادرست درباره ی «نگاه فرعی» و «بی نتیجه بودن کل هستی» و ... به پندار خود از دید دانشمند بزرگ ایرانی پرداخته اید. جمله های شما را که بخش های بی هماوند آن را نقطه چین نموده ام، یادآوری می کنم:
«مراد من از بیان اون عبارت در اولین کامنتم همین بود که شما محل درستی رو برای بیان این حرفها انتخاب نکردید ... اگر من در پیج تخصصی ادبیات یا پیج تخصصی اشعار خیام (که تعداد این پیجها هم کم نیست) اون دیدگاه رو درباره شعر خیام بیان می کردم، شما کاملاً حق داشتید که مطلب منو به عنوان یک منتقد تاریخ و ادبیات تجزیه و تحلیل و موشکافی کنید؛ در حالی به شکل واضحی، تنها مقصودم یک استفاده کاربردی و متناسب با شرایط حال از شعر خیام مد نظرم بود و اینکه خیام در چه دوره تاریخی و با چه بستری از شرایط اجتماعی دست به سرودن شعر زد ربطی به مطلب من نمی تونست داشته باشه. به همین خاطر مطلب جدی و انتقادی و پیچیده شما رو نوعی گمراهی تلقی کردم. پس بگذارید باز هم به چیزی که نوشتم وفادار بمونم که مخاطب شبکه های اجتماعی روی دیوار عمومی حوصله اینگونه مطالب رو نداره و از اونها گریزانه و بهتر اونه که چنین مطالبی رو در پیجهای مخصوص وبرای مخاطبان خاص خودش بنویسیم. به تجربه میگم که در شبکه های اجتماعی از اونجایی که مردم همزمان که مخاطب هستند نویسنده هم هستند ، تنوع زاویه دیدها و سلیقه ها به شدت بالاست و این پراکندگی استاندارد تازه ای رو برای نوشتن پدید آورده ، استانداردی که فرم گریز هست و به شدت شخصی و غیرجدی و البته زود گذره. به همین خاطره که نمیشه همواره در نقش یک منتقد جدی به اونها پرداخت. ادبیاتی که من برای مطلبم انتخاب کرده بودم از جنس همین قالب فرم گریز و البته جدی بود و هدف اون هم کمک به دوستانی بود که در جریان این دشواری زندگی احساس خستگی و تنهایی می کنن.»

آماج و انگیزه ی شما هرچه باشد، تفاوتی در بنیاد جُستار و انتقادی که از جان و دل با شما در میان نهادم، پدید نمی آورد؛ زیرا به هر انگیزه ای که نوشته اید، نوشته باید پاکیزه و درست باشد؛ ناهمخوان با واقعیت و در این مورد، واقعیتی تاریخی نباشد و چیزی نادرست و ناشایست را به دیگری که شاید از وی شناخت درستی نیز نداریم، نسبت ندهد. انگیزه ی واکنش من به نوشته ی شما همین ها بوده و هست.

پیش تر، از آن میان، یادآور شده بودم:
آیا باید به چنان خواستی همه سویه تن داد یا گریزان بودن ”مخاطب امروزی ... از صغری کبری چیدن هایی اینچنینی“ را به عنوان پارامتری در کنار دیگر پارامترها نقادانه بررسی کرد و دورنمای کار را حتا اگر مه آلود و ناروشن باشد، اندکی هم شده به دیده آورد؟

از نوشته ی شما چنین بر می آید که چاره ی کار، چیزی جز بیچارگی و گردن نهادن به آنچه سیاستگذاران، خود متر کرده، بریده و دوخته اند، نیست؛ ناچارم این بخش از بادداشت شما را دوباره بیاورم:
«... برخلاف میل من و شما اینطوری شده، حالا چاره چیه؟ شبکه های اجتماعی برای اینکه مخاطبهای خاص و جدی خودشونو از دست ندن ، این قابلیت رو به خودشون افزوده اند که بتونن صفحات تخصصی با دسته بندیهای معنایی یا جغرافیایی و قومی و زبانی داشته باشن. این قابلیت باعث میشه که مثلاً دوستداران سینما یک پیج مخصوص خودشون داشته باشن و مطالب حرفه ای و نقدهای جدی رو در اون بگنجونن و مطالعه کنن، اونجا اغلب متن ها پیچیده و طولانی هستند و کسی هم گلایه نمیکنه که چرا اینطور هست.»

ببینید! بنیاد جُستار بویژه در این نیز هست که چگونه به وضع موجود و از کدام گوشه چشمی به آن می نگریم و در اینجا سخن بر سر نگرش انتقادی است و نه چیزی در حد و اندازه ی گلایه، آنگونه که بر زبان رانده اید:
«... کسی هم گلایه نمیکنه که چرا اینطور هست.»

آدمی چون من، هنگامی که به چنان سیاست های نامردمی و مغزشویانه پی می برد با آن به پیکار برمی خیزد و شما با آنکه به گفته ی خود یک «کارتونیست» یا «کاریکاتوریست» هستید و این رشته بسان طنز در سروده و نوشته، بیش تر به انتقاد از نارسایی ها و کاستی ها می پردازد و به زبانی دیگر و شاید تا اندازه ای نارسا، «نیمه ی خالی لیوان» را می بیند به جامه ای که برایتان دوخته اند، کوتاه یا بلند، زشت یا زیبا، هرگونه که باشد، گردن می نهید!

افزون بر همه ی آنچه آمد، در واپسین یادداشت خود نیز بگمانم ناخواسته و ناخودآگاه چون یادداشت های پیشین، سویه هایی کم تر نیرومند از منش خود را به نمایش نهاده اید و انگیزه ی من از نشان دادن آن به هیچ رو، کوچک شمردن شما و کاربرد روش های سرکوب و سرزنش و این گونه کردارهای ناجوانمردانه نیست؛ چون در جاهای دیگری از نوشته ی شما نیز برونزد دارد و شیوه ی برخورد توجیه گرانه ی شما بجای پذیرفتن ساده ی اشتباه ـ که از هر کسی نیز می تواند سر بزند ـ نمودار آن است، یادآوری می کنم و امیدوارم آن را بهبود بخشید. می گویید:
«اگر من در پیج تخصصی ادبیات یا پیج تخصصی اشعار خیام ... اون دیدگاه رو درباره شعر خیام بیان می کردم شما کاملاً حق داشتید که مطلب منو به عنوان یک منتقد تاریخ و ادبیات تجزیه و تحلیل و موشکافی کنید ...»

آیا من یا دیگری نیز با گواه گرفتن یکی از گفته های شما در بالا از این حق برخوردار است که به شما بگوید:
«ما نمی گذاریم شما به چیزی که نوشته اید، وفادار بمانید؟»  بیگمان، نه من و نه دیگری از چنین حقی برخوردار نیست که به شما چنین دستوری بدهد و شما را به انجام آن وادار کند! شما نیز به نوبه ی خود از چنین حقی برخوردار نیستید که برای دیگری تعیین کنید که کجا و کی و چگونه، تجزیه و تحلیل و موشکافی نماید. آیا آنچه نوشته اید را باید به پای کمبود در پارسی نویسی گذاشت؟ چنین نمی پندارم! کمی که در آن باریک شوید، رگه و ریشه های «خاورخودکامگی دیرینه پا» را خواهید یافت و این رگ و ریشه ها، تنها در شما نیست؛ در من و همه ی دیگر ایرانیان و مردمانی که کوله بار ستمشاهی هزاران ساله ـ و نیز دنباله ی آن زیر پوستین "اسلام" ـ را از نیاکان خود بر دوش دارد، هست. آنگاه بهتر می توان یکدیگر را یافت؛ تفاوت میان انتقاد با سرزنش را دریافت و نسبت به اشتباهات خود درست رفتار نمود تا همانگونه که بدرستی اشاره کرده اید:
امکان برجای مانده برای گفتگو را از دست ندهیم.

این واپسین یادداشتی است که با جان و دل برای شما و به بهانه ی نوشته ی شما می نویسم و امیدوارم سودمند باشد.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۳ بهمن ماه ۱۳۹۲
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!