چند روزی بود که در «گوگل پلاس»، نوشته های گوناگونی درباره ی انیشتین که به عنوان نمونه با همسرش چه شرایطی برای ازدواج داشته و چیزهای دیگری مانند آن درج می شد. از انبوهی حجم این نوشته ها کنجکاو شده بودم تا انگیزه و خاستگاه چنین تبلیغاتی را بیابم و سرانجام، چشمم به "جمال" نوشته ی زیر "روشن" شد:
«پذیرش اسلام و مذهب تشیع توسط انیشتن تحت تآثیر
آیت الله بروجردی
http://broujerdi.org/content/view/1195/137/
آخرین کتاب انیشتین
/ موضوع: نامه نگاری انیشتین با آیت الله العظمی
بروجردی قدس سره آلبرت اینشتین در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان: دی ارکلرونگ
"، یعنی: بیانیه" که در سال ۱۹۵۴ (=۱۳۳۳ ش.) آن را در آمریکا و ...
باسپاس از دانشمند ارجمند:
محسن لاهوتیان» [که نام وی را به انگلیسی نوشته است!]
از
«گوگل پلاس» با اندک ویرایش اینجانب؛ افزوده ی درون [ ] نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
نگاهی به تصویر
«دانشمند ارجمند» می اندازم؛ دانشجوی جوان یکی از آموزشگاه های دینی (طلبه) است که
به گمان بسیار، تبلیغِ «مسلمان شدن انیشتین!» از آنِ وی است؛ گرچه سن و سالش به «کدخدا رستم» قد نمی دهد! اینکه، آیا یکی از «بوقلمون» های «کدخدا»ست یا این "بازشناخت (کشف) تاریخی" از زیر دستار وی بیرون زده، چندان تفاوتی ندارد. می نویسم:
«پذیرش اسلام از سوی انیشتین نه تنها ساختگی
که از آن بیش تر ریشخندآمیز است. وی تا پایان زندگی خود یک کمونیست بود؛ آن هم کمونیستی
پرشور و کنشگر و درست به همین دلیل همواره از سوی «اف بی آی» و سازمان های جاسوسی دیگر
در دوره ی «مک کارتی» پلید که به دوره ی «مک کارتیسم» نیز آوازه یافته، زیر نظر بود.
گواهی های نیرومندی در این باره هست!
در کشوری که جلوی پخش
آگاهی های علمی و هنری را می گیرند، چنین یاوه هایی از سوی کدام مراکز و به چه منظوری
پخش می شود؟!»
«شیرین جان» چنین
واکنشی نشان می دهد:
«بهتره بجای توهین به این و اون با منطق و دلیل
موضوع را نپذیری»
واکنش «شیرین جان»،
مرا به یاد باشگاه «فداییان خلق پیشین»، چندین سال پیش در گفتگوها و ستیزه های
اینترنتی می اندازد که پس از فروپاشی «اتحاد شوروی»، کم و بیش همگی، سخت
"دمکرات" شده بودند و چپ و راست و بویژه آنجا که در برابر منطق استوار
یک کمونیست، چیزی برای گفتن نداشتند و از پاسخی درخور درمی ماندند به نکته های ریز
سخنانت که به هر رو بدون نیش نبود و نمی توانست باشد، بند می کردند. به «شیرین
جان» پاسخ می دهم:
«شیرین جان خانوم کجاش توهین بود؟ چون نوشته
ام: یاوه؟ خوب بجای ”یاوه“ چه باید نوشت؟! زندگی انیشتین را من خوانده ام. وی یک کمونیست
بسیار سفت و سخت بود و تا پایان زندگیش و در سال هایی از زندگی اش در حدود ۲۴ ـ ۲۵
انجمن های گوناگون چپ یا پیشرفتخواه امریکا عضو بود و ریاست چندتایی از آن ها را نیز
بر دوش داشت. دولت به شدت ضدکمونیستی امریکا در دوره ی که زیر نظر سناتوری فراراست
به نام «مک کارتی»، بسیاری از نیروهای چپ و پیشرفتخواه و از آن میان بسیاری از هنرمندان
که بسیاری از این گروه، کمونیست نیز نبودند را دستگیر کرد و زیر فشار برخی را وادار
به «گُه خوردن» نمود! (می بینی؟! با کمال پوزش، نام بهتری برای آن نیست!) در همین دوره،
انیشتین را نیز زیر فشار نهاده بودند و برای آگاهی شما در دوره ای درازمدت، سازمان
اهریمنی «سیا» و «اف بی آی» حتا سطل زباله ی خانه ی وی را برای یافتن مدرکی که بتوانند
وی را جاسوس «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» معرفی نمایند، می گشتند. خوب! می
بینید که درباره ی این جنبه ی مهم از شخصیت این آدم بزرگ که بسی بزرگ تر از MC2 وی نیز هست، رسانه های شان همیشه سکوت می کنند
و وی را تنها به عنوان دانشمندی که فرضیه «نسبیت عام و ویژه» را بازشناخت، معرفی می
کنند. کی و کجا مسلمان شده بود از آن مزخرفات بسیار اعلاست! من می بایست بجای «یاوه»
می نوشتم: «مزخزف»! یک درجه به آدم های مودب تخفیف داده بودم!»
این بار، خود نویسنده
ی آن یادداشت که آدم پخته و خوبی است، پا به میدان می گذارد و می نویسد:
«از انسان فرهیخته ای چون جنابعالی انتظار هست،
فارغ از تعصبات حزبی و فکری و باتوجه به سکونت در خارج از کشور، برای تائید یا رد موضوع
که توسط سایت منسوب به مرحوم آیت الله بروجردی (که شخصأ برای این مرجع درگذشته بخاطر
شناختم احترام قائلم ) به منابع ذکر شده در لینک اصلی و مرکزی که برای حفظ کتاب آخر
انیشتن معرفی شده، مراجعه و در صورت خلاف واقع بودن جُستار، بطور مستند مراتب را اعلام
و به جامعه آگاهی دهید . ضمنأ حسب تاریخ درج شده، سال ۱۹۵۵ که سال درگذشت انیشتن هم
میباشد؛ ایشان این نامه را نوشته و ممکن است در ماههای قبل مرگ، اعتقاد دینی خودرا
بروز داده باشد.»
به وی پاسخ میدهم:
« ... ماه ها یا روزهای پایانی زندگی وی را نمی
دانم؛ ولی با توجه به شخصیت بزرگ وی، آیا می پذیرید که اگر چنین چیزی رویداده و وی
ناگهان خداپرست شده (و چرا اسلام؟ بماند.) رسانه های باختری سوژه ای خوب برای ماه ها
و شاید سال ها می یافتند و درباره اش وراجی می کردند؟
من که چنین چیزی هیچ جا
ندیده و نخوانده ام و راستش را بخواهید کوچک ترین اطمینانی به آنچه بویژه در دوره ی
اخیر در ایران منتشر می شود، ندارم. نمونه اش، نقل قول های سرتاپا دروغی است که رفسنجانی
در شرایطی که بسیاری دیگر هنوز زنده اند و آن ها را تکذیب می کنند از زبان آقای خمینی
بر زبان آورده و هیچکدامش درست نیست!
ارادت شما به آقای بروجردی
بجای خود محترم، ولی از کجا اطمینان دارید که چنان سندی را نساخته اند؟ آیا آن متولیان
را می شناسید؟ آیا به عنوان نمونه ای دیگر، کسی چون مصباح یزدی، سخنان آقای خمینی را
درست آنگونه که نظر وی بوده است، تفسیر خواهد کرد؟ ولی، همه ی این ها به کنار؛ چون
مربوط به تعبیر و تفسیر است. موردی که در میان نهاده شده با فاکت سر و کار دارد؛ بنابراین،
سیاه روی سپید، یا درست است یا نادرست؛ چیزی میان آن دو امکان ندارد. من بیوگرافی انیشتین
را به دلیل دلبستگی شخصی به وی حتا از دوران کودکی خوانده ام و چیزهایی نیز پیرامون
دوران وی و درگیری هایش می دانم. این را هم به شما بگویم که تنها آدم های با باورهای
علمی سست می توانند نه تنها در پایان زندگی که از امروز به فردا زیر باورهای دیروز
خود بزنند؛ ولی از کسی چون انیشتین، اگر نگویم هرگز، به هر رو بسیار دور از ذهن است؛
زیرا در اینجا سخن بر سر از این باور به آن باور غلتیدن، آنگونه که کم و بیش همه ی
آدم های پیرو دین و مذهب (و منظورم هر دین و مذهبی است) به دانش کمونیسم می نگرند،
نیست؛ سخن بر سر یافته های علمی و دانش فلسفی ژرفی است که هنگامیکه آن را خوب دریافتی،
دیگر نمی توانی چیزی دیگر را جایگزین آن کنی! درست به همین دلیل نیز هست که آخوندها
و ملاها، پیروان شان را از خواندن اصول و پایه های مارکسیسم که به هیچ رو دین و مذهب
و طریقت نیست که دانش است، برحذر می دارند و می ترسانند. درست به همین دلیل است که
همه ی بهره کشان در همه ی جهان از مارکسیسم ـ لنینیسم ترسِ مرگ دارند؛ زیرا می دانند،
چنانچه زحمتکشان جهان به این دانش ساز و برگ یابند و به منافع اجتماعی خود بگونه ای
درست و علمی و نه مانش هایی کج و کوله چون مستضعف و مستکبر (در مانش سیاسی آن، نه مذهبی
و قرآنی!) آگاهی یابند و به پیکار برای دستیابی به حقوق خود کشانده شوند، دیگر جایی
برای این زالوهای اجتماعی برجای نمی ماند!
از من خواسته اید که به
آن خاستگاه ها رجوع کنم و سپس بروم دلیل بیاورم که آن ها نادرست می گویند! آیا چنین
خواستی با توجه به آنکه این جُستار در میان بسیاری جُستارهای چالش برانگیز روز و چیزهایی
که شخصن به کار روی آن ها علاقمندم و برخی کارهای نیمه کاره ای که هرگز بخت پیگیری
شان را نیافته ام، در مرتبه ی هزارم اهمیت هم نیست، منطقی است؟ آن هم درباره ادعایی
که پایه و بنیاد آن روشن نیست.
اگر چنین منطقی را پی
گیریم، نتیجه اش آن می شود که هر کسی چیزی ادعا کند و تو یا ناچار به سکوت باشی و یا اگر سکوت نکردی و چیزی گفتی، محکوم
به یافتن نخود سیاه در انبار غله ای بزرگ شوی و از آن بدتر، چنانچه آن را نیافتی، نشاندهنده
ی آن نیست که نخود سیاهی وجود نداشته که نشاندهنده ی ناتوانی شما در یافتن نخود سیاه
است! به نظر شما، منطقی است؟ و چرا همین خواست را با آن ها که چنین ادعای سرتاپا پوچی
به میان آورده اند، در میان نمی گذارید؟»
پاسخی بسیار جالب و
آموزنده داده اند:
«... هدف من از درج این پست، دستیابی به حقیقت
است و علت اینکه سوال می شود چرا تاکنون این موضوع دستاویز تبلیغات داخلی واقع نشده،
قطعأ صحت یا عدم صحت مطلب نیست بلکه عدم ارادت متولیان امر به مرحوم بروجردی است و
از آنجا که مترجمین این مکاتبات دو تن از فرزندان رضاشاه که اولی برادر تنی محمدرضا
پهلوی و قانونأ جانشین وی محسوب میشد که پس از سقوط هواپیما او و مرگش حرف و حدیث زیادی
زده شد؛ بوده اند، موضوع را حساس تر می کند! اتفاقأ اگر فردی غیر عالم چنین کاری در
سال های انتهای عمر می کرد، جای تعجب داشت؛ نه دانشمند بزرگی که هر ساعت در پی یافتن
حقایق بیشتر از دنیای علم می باشد و هیچ منافاتی ندارد، یافته های جدیدی از اسلام،
او را به پذیرش این دین وادارد. علاوه برآن، مگر درهمین کشور خودمان نداشتیم افراد
تحصیلکرده ای که علیرغم پایبندی به مرام کمونیسم، هنوز بر اعتقادات دینی خود استوار
بودند؟ من در اصفهان مرد فاضلی می شناختم که علیرغم فعالیت در حزب توده، دست از دین
خود نکشیده بود تا جاییکه عده ای اتهام فریبکاری به او می زدند. در حالیکه واقعأ اینچنین
نبود و نیازی هم به فریب دیگران نداشت. به هرحال، باتوجه به آدرسی که اعلام شده اگر
زمانی موفق به دستیابی به اطلاعاتی در این مورد شدید، ممنون می شوم که مطلعم فرمائید.»
دوباره پاسخ می دهم:
«... من با فرمایش شما رویهمرفته همداستانم.
بویژه روی نکته ی بسیار درستی انگشت نهاده اید. روش برخورد حزب توده ایران به عنوان
حربی سیاسی به دین و مذهب، همواره چه در گذشته و چه امروز، روشی همراه با مدارا، پاسدارانه
و فرهنگی است. از قدیمی ها نیز بسیار شنیده ام که چگونه توده ای های مذهبی به هنگام
نماز، حتا گفتگوهای حوزه های خود را متوقف می کردند تا نمازخوان ها، نمازشان را بخوانند؛
آن ها و همچنین اینجانب، دین و مذهب را بخشی ناگسستنی از فرهنگ جامعه می دانستند و
می دانند و من نیز بر این باورم و درست از همین روست که چنین برخوردی، برخورد فریبکارانه
نه در گذشته و نه هم اکنون نیست؛ بگذریم از اینکه در اوضاع و شرایط کنونی، چنان دین
و مذهب و پریشانگویی های مذهبی (خرافات) را به سیاستی به شدت فریبکارانه و ضدمردمی
و ضدملی آمیخته اند که وقتی با آن برخورد می کنی، گاهی نیز ممکن است بلغزی و کمی پایت
را فراتر از آنچه لازم است، بگذاری و البته بخشی از این اشتباه، گاهی ناگزیر است. معترضه،
این را نیز بگویم که من سال هاست که عضو این حزب نیستم. نمی خواهم که چنین برداشت نادرستی
نیز پیش بیاید!
با همه ی این ها، یک نکته
هست که با اصل فرمایش شما در رویارویی قرار می گیرد. درباره ی انیشتین و کسی سخن می
گوییم که دانشمندی مارکسیست و کمونیستی بسیار استوار بوده است؛ نه آدمی با باورهای
مذهبی. از دید من، چنان آدمی نمی تواند هیچگاه مذهبی شود. چون و چرای آن کمی گسترده
است و در این چارچوب تنگ نمی گنجد؛ گرچه بنیاد آن را در پست پیشین نوشتم. کسی که مارکسیسم
و کمونیسم را نه تنها به عنوان یک آرمان انسانی برای برپایی یک جامعه ی عدالتخواهانه
که به عنوان یک دانش خوب آموخته باشد و در کنار آن به دانش های دیگری در هماوندی با
آن چیرگی داشته باشد که در مورد انیشتین بیگمان چنین بوده، نمی تواند برگردد و مذهبی
شود. اینجا تفاوت بسیار عمده ای از نظر شیوه ی برخورد به جهان هستی و روندهای آن نهفته
است. اینجا تفاوت بسیار ریشه ای میان شیوه ی اندیشگی دیالکتیکی که با ماتریالیسم آمیخته
و با آن یکی شده از یک سو و شیوه ی برخورد متافیزیکی ـ اسکولاستیکی، آنگونه که به عنوان
نمونه در حوزه های علمیه، شاید هنوز هم به شیوه ی پیشین به آن می پردازند، وجود دارد.
در اینجا سخنی از این باور به باوری دیگر غلتیدن که در پست پیشین به آن اشاره کردم
در میان نیست و نمی تواند باشد.
در مورد فرزند مسلمان
رضا پهلوی به نام علی پهلوی نیز چندسالی پیش نوشته ای از وی خواندم و به نظرم شخصیت
بدی نیامد و گویا وی را در فرانسه بسیار آزار داده بودند. انگیزه های وی در این باره
که نوشته اید را نمی دانم.
در مورد خواسته ی شما!
به روی چشم! من به آن تارنگاشت نگاه خواهم کرد و درباره ی آن کتاب نیز کوشش خواهم نمود
که پژوهش کنم؛ ولی چنانچه برای آن ناچار به رفتن به این یا آن کتابخانه و گذاشتن وقت
بسیار باشم، همینجا پوزشم را پیشاپیش اعلام می کنم.
در پایان از شما سپاسگزارم
و بی تعارف از آنچه نوشته اید، آموختم. اوقات به کام!»
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر