هیچ چیز در این مملکت، سر جای خود نیست ...
کسی که یک نانوایی را نمی تواند اداره کند،
رهبر است؛
آخوندی که هیچ چیز از اقتصاد سیاسی درنمی یابد
و حتا از یک آمار ساده سر در نمی آورد، رییس جمهور است؛
دزدش از زندان می آید بیرون و در جایگاه "کارآفرینی"
آنچنان پیشرفت می کند که پول نفت کشور را بالا می کشد و به حساب برخی آدم ها در
بانک های اروپایی و امریکایی جابجا می کند؛
کسی که نامی به عنوان آدم عرفانی یافته، داستان
های کودکانه به هم می بافد؛
نویسنده ی ناشناس داستان های کوتاه در کشورش، در
کشوری دیگر، فیلسوف و سیاستمدار از آب درمی آید؛
آدم وامانده ی سیاسی که جا را تهی یافته، «بازاندیشی»
(همان تامل) هایی آبکی به شیوه ی «فیدل کاسترو» بیرون می دهد و به پندار خود، حساب
همه ی حزب های کمونیست درست و حسابی را با هم یکجا می رسد؛ رفیق بیشعورتر از خودش،
پا را از آن هم فراتر می گذارد و بجای دو کلمه حرف حساب، قافیه می بافد ...
... و در مورد گفتگو با آدم ها نیز همین ماجرا با
«آدم های عوضی»* شبانه روز در این مملکت پی
گرفته می شود! نمونه می خواهید؟ راه دور نمی روم. سالگرد مرگ سراینده ی آزادیخواه
مشروطیت، عارف قزوینی است؛ بجای آن که برای گفتگو، سراغ آدمی آزادیخواه و انقلابی بروند،
می روند سراغ «آقا ماشاء الله» که نمی دانم چگونه تاریخدان و تاریخ مشروطه دان شده
و با همو باید درباره ی عارف به گفتگو بنشینند و نه هیچکس دیگری! به سخنان خوب یا
بدش، درست یا نادرستش هم در اینجا کاری ندارم؛ آدمش مهم است که عوضی نباشد!
آیا حق دارم که بگویم:
هیچ چیز در این مملکت، سر جای خود نیست؟
ب. الف. بزرگمهر دوم بهمن ماه ۱۳۹۲
* خدای نکرده، اندیشه ی بد به خود راه ندهید؛ منظور از «آدم عوضی»، ناسزاگویی
نیست که آدمی است با دو ندانمکاری یا گناه بزرگ:
هم در جایگاهی که با توان و گنجایش وی سازگار باشد،
نیست و هم جای کس دیگری را که باید آنجا باشد، پر نموده است؛ هم به خود ستم نموده
و هم به دیگری!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر