درود به ستارخان و مردم قهرمان آذربایجان!
«من هیچ وقت گریه نمی کردم؛ چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان
شکست میخورد. ایران زمین می خورد؛ اما تو [دوران] مشروطه، دو بار، آن هم در یک روز،
اشک ریختم. حدود ۹ ماه بود، تحت فشار بودیم؛ بدون غذا، بدون لباس! ازقرارگاه آمدم
بیرون؛ چشمم به یک زن افتاد با یک بچه در بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین
و چهار دست و پا رفت به طرف بوته ی علف؛ علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی
شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن. با خودم گفتم:
الان مادر آن بچه به من فحش می دهد و می گوید، لعنت به
ستارخان که ما را به این روز انداخته !
اما، مادر کودک آمد طرفش و بچه اش را بغل کرد و گفت:
عیبی ندارد فرزندم ... خاک می خوریم؛ اما خاک نمی دهیم!
آنجا بود که اشکم سرازیر شد.»
ستارخان (سردار ملی ایران)
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور بویژه در نشانه گذاری ها
از سوی اینجانب؛ عنوان را از متن برگزیده ام. زیرعنوان از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر