نویسنده ای است با همه ی ویژگی های اخلاقی و اجتماعی مردمان بارها تن به شکست داده ی شمال خاوری، خاور و مرکز ایران در برابر بیگانگان؛ از ترکمان ها و ترک های آسیای میانه و مغول و تاتار گرفته تا تازیانِ به زور شمشیر آورنده ی اسلام به میهن مان که بارها و بارها این منطقه ی رویهمرفته با پوشش کمِ گیاهی، نیمه بیابانی تا بیابانی و کم و بیش هموار را زیر سم اسب ها و شتران خود لگدمال کرده، توده ی مردم بینوای آن را به خاک و خون کشیده و نابودی برخی سرزمین های پیش تر آباد را برای همیشه سبب شده اند؛ منطقه ای گسترده و کم جمعیت از کشورمان که مردمانش رویهمرفته، سرشتی محافظه کارانه، باپروا (محتاط) و درخود فرورفته دارند و دین و مذهب های گوناگون اسلامی (و نیز غیراسلامی) سخت در جان و روان شان ریشه دوانده، آن ها را فرمان پذیر، توسری خور و گردن نهاده به سرنوشتی از پیش مُقدّر شده از سوی آسمان بار آورده است؛ مردمانی که بویژه از دیدگاه روحیه اجتماعی با مردمان بخش های شمال، شمال باختر، باختر، ناحیه دشتستان و جنوب باختری ایران، سنجش ناپذیرند.۱
گفتگوی چند نوبتی نویسنده ی نامدار کشورمان: محمود دولت
آبادی با یکی از خبرگزاری های اروپایی («دویچه وله»)۲ و پاسخ هایش به برخی پرسش ها تا اندازه ای
بسیار، ویژگی های اخلاقی و شیوه ی نگرش باپروای وی به هرگونه دگرگونی و از آن میان
به جنبش های توده ای و انقلاب اجتماعی را روشن می کند. وی درباره ی برنامه های
سخنرانی نویسندگان و هنرمندان کشور به نام «ده شب» که به کوشش و پایداری نویسندگان
و سرایندگان نامدار توده ای بسان روزنه ای برای پرخاش به خفقان رژیم ستمشاهی و جان
گرفتن خواست آزادیخواهی در «نهاد گوته» تهران در سال ۱۳۵۶ برپا شده بود، می گوید:
«وقتی که از زندان آمده
بودم بیرون، این برنامه خیلی زود پا گرفت و من هم می فهمیدم و هم برایم سوال برانگیز
بود که ناگهان چطور شد؟ بنابراین در برنامه های ”ده شب“ به عنوان شنونده هر شب
بودم؛ ولی مشارکت نکردم. برای اینکه من تا یک امری را باور نکنم، نمی توانم با آن
همراهی کنم. من نمی توانستم در آن موقعیت باور کنم؛ علتش هم واضح بود. چطور می
شود من تا چندی پیش توی زندان باشم ـ کار با بازجوها قبل از آمدن حقوق بشر به جر و
بحث هم کشید ـ ناگهان ببینم که جامعه باز شده و نه تنها باز شده، بلکه در یک باغ
بزرگی شب هایی برگزار می شود و هر کسی هر چیزی دلش می خواهد می گوید؟! من یک
روستایی هستم و روستاییان هم یک صفاتی دارند؛ در عین حال که پیش بینی می کنند این
ابر باران خواهد داشت، قادر هستند پیش بینی کنند که این ابر با توجه به رنگی که
دارد چه نوع بارانی خواهد داشت. بنابراین من شرکت نکردم. ولی هر شب آنجا بودم و میان
بینندگان می نشستم؛ اما در آنجا چیزی نخواندم ...»۳
هنگامی که توده های انبوه مردم در روزهای انقلابی سال های
پنجاه و شش و پنجاه و هفت در خیابان ها بودند و گلوله های آدمکشان رژیم پیشین را
بجان می خریدند، وی به گفته ی خود در همین گفتگوی رسانه ای، درها را به روی خود بسته
و سرگرم نوشتن داستان بوده است! وی در پاسخ به یکی از پرسشِ های گفتگوگر که می پرسد:
«شما که در جریان تحولات
انقلاب و سرنگونی حکومت شاه و شکل گیری حکومت جمهوری اسلامی بودید آنزمان چه حسی
نسبت به آینده داشتید. فکر می کردید که این ابر چه جور بارانی یا سیلابی در پی
خواهد داشت؟»، پاسخ می دهد:
«آره، پیش بینی کرده
بودم. حقیقت اش را بخواهید، من دو بار رفتم تظاهرات. یکبار هنگامی که هنوز جریانات
راه نیفتاده بود، خیلی کوتاه در یک تظاهرات شرکت کردم. درست خاطرم نیست؛ کارگران
برق بودند یا کی بودند ... و یک بار هم روزی که شاه از ایران رفت. وقتی شاه رفت،
من یک حس عجیبی پیدا کردم. نمی دانم... رفتم پیاده رو با خودم گفتم، یعنی شاه
مملکت ناگهان باید برود؟! نه، نه، از این که می دیدم همه چیز دارد به هم می ریزد،
زیاد خوشم نمی آمد و فکر می کردم چه چیزی به جای این به هم ریختن ها ساخته می شود؟
...به کجا می خواهد منجر بشود؟ البته به همسرم
گفتم که حتماً بایستی روسری سر کنی و این می شود، آن می شود و ...پیش بینی هایی کرده بودم و به اعتبار همین پیش بینی ها هم رفتم یک گوشه
نشستم به کار. گفتم من بایستی کار خودم را انجام
بدهم، تاریخ هم کار خودش را انجام می دهد. چنانچه در شب های حکومت نظامی هم جای
خالی سلوچ را می نوشتم.»۴
نویسنده ای که به گفته ی خود، «... هرگز
کاراکتر سیاسی نبوده و نیست [و] برای این کار ظرفیت ... ندارد»۵ و تنها در پی ندانمکاری «سازمان امنیت و
اطلاعات» رژیم پادشاهی (ساواک) سر از زندان سیاسی آن رژیم پلید درآورد، هنگامی پیش
تر درباره یکی از پلیدترین سیاست بازان دوره ی کنونی: اکبر بهرمانی (رفسنجانی)
گفته بود:
«در آنزمان یعنی نزدیک به چهارسال پیش با شناختی
که از شخصیتهای موجود داشتم و موقعیتی که کشور ما داشت و دارد، به نظرم رسیده بود
که ایشان از انعطاف بیشتر، پختگی بیشتر و تجربهی بیشتری برخوردار است. تا آن زمان
من هرگز به ایشان رأی نداده بودم؛ ولی در آن مقطع، به جهت انعطافپذیرییی که
ایشان داشت و احتمال اینکه بحران را در جامعهی ما، بین ما و دنیا کم بکند، من به
او رأی دادم ...»۶
اکنون نیز سرشت محافظه کارانه اش، نه تنها وی را واداشته
که در چنان نشستی با «آخوند امنیتی» شرکت کند که مجیزگویی اش را بال و پر داده،
پیزُر لای پالان۷ وی بچپاند.
وی در نوشته ای که گویا پس از آن دیدار "هنرمندانه" برای یکی از
خبرگزاری های درون ایران فرستاده (نوشتار زیر)، از آن میان می نویسد:
«به خود جرأت و جسارت میبخشم
که بگویم دکتر حسن روحانی نه فقط همچون شخص ـ شخصیت، بل به منزلهی درک و فکر و دریافت
واقعبینانه از زمانه در کشور ما ایران، پدیدهای است که ضرورت دارد با تأمل نگریسته
شود ...»۸
بله! من نیز به نوبه ی خود، کوشیدم با نگاهی خوش بینانه
به این پدیده بنگرم؛ ولی هرچه بیش تر در کار وی باریک شدم و بازاندیشیدم به این
نتیجه که وی نیز چون این نویسنده ی توانای ایرانی در اندیشه ی «نقطهی مشترک تمام سرنشینان
سفینهای است که همگان در آنیم»۹، نرسیدم؛ از آن بدتر، هنگامی که متن سخنرانی
تا اندازه ای بانمک آخوند تازه از "کلاه جادو" برون آمده را در «همایش
داووس» خواندم، چنین پنداشتم و می پندارم که همه ی آن سخنرانی را در دو سه جمله ی
زیر می توان فشرده نمود:
سوداگران جهان! چه نیازی به «تک
خوری» است؟! ما می توانیم در همبستگی با یکدیگر جهان و پیش و بیش از همه جا، ایران
را بچاپیم! بشتابید ...
به این ترتیب، جایی برای چنان
خوش بینی بیش از اندازه برای یافتن «نقطه ای مشترک» در آن سفینه ی پندارآمیز نیست؛
زیرا چنین نقطه ی مشترکی در جهان راستین، میان سوداگران و بازرگانان و دلالان و
سرمایه داران از یکسو و توده های کار و زحمت از سوی دیگر، هستی ندارد! و از همین
رو، من نیز با این سخن نویسنده که می گوید:
«... اکنون باب پردیسی گشوده شده در سخن که باور اجرایی
آن از جهت نتایج تجربههایی که از سرگذرانده شده است، اندکی دشوار مینماید.»۱۰ همداستانم.
ابری باران زا که بکار مردم آید در کار نیست! خودمان را
نفریبیم!
ب. الف. بزرگمهر نهم بهمن ماه ۱۳۹۲
برگرفته شده ها را تنها در نشانه گذاری ها اندکی ویرایش نموده
ام؛ برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
پانوشت:
۱ ـ ایرادی
هم نمی توان گرفت. در تاریخ ایران، این منطقه ها همواره نخستین آوردگاه تاخت و تاز
تازیان بیابانگرد از آسیای میانه و نیز در دوره ی یورش تازیان عربستان به میهن مان
از جنوب بوده و برخی جاهای آن چون کویر لوت کنونی به همین دلیل به بیابان و شنزاری
بیروح دگردیسه شده اند.
۲ ـ «روزگار سپري نشده ي آقاي دولت آبادي»، رشته گفتگوهای
بخش پارسی زبان «دویچه وله» با محمود دولت آبادی، نوامبر ۲۰۱۰ ـ فوریه ۲۰۱۱
۳ و ۴
ـ همانجا
۵ ـ «اجازه
نمیدهم کسی به من بگوید چگونه باید بیاندیشم!»، گفتگوی بخش پارسی زبان «دویچه وله»
با محمود دولت آبادی، یکم دسامبر ۲۰۰۸
۶ ـ
همانجا
۷ ـ «پیزر
لای پالان کسی چپاندن»، «پوش به پالان کسی گذاشتن» یا «پالان لوخ زدن» به آرشِ
دلگرم نمودن و برانگیختن کسی به کاری از راه توانا وانمودن او و به اشتباه افکندنش
در برآورد نیروی خویش است.» لوخ به آرش پوشال و کاه و کُلَش است.
برگرفته
از «کتاب کوچه»، حرف پ، دفتر اول، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان،
چاپ نخست، ۱۳۷۸ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
۸ ـ «روزگار سپري نشده ي آقاي دولت آبادي»، رشته گفتگوهای
بخش پارسی زبان «دویچه وله» با محمود دولت آبادی، نوامبر ۲۰۱۰ ـ فوریه ۲۰۱۱
۹ و ۱۰
ـ همانجا
***
دولتآبادی پس از دیدارِ رییسجمهور چه گفت؟
محمود دولتآبادی که از حاضران
در نشست دیدار هنرمندان با رییسجمهور بود، متنی را درباره اظهارات حسن روحانی نوشت.
این نویسندهی پیشکسوت در متنی
با عنوان «اگر دیر نشده باشد!» که آن را در اختیار بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان
ایران (ایسنا)، گذاشته، نوشته است:
«شنیدن سخنان رییسجمهور روحانی
بسیاری را ممکن است شگفتزده کرده باشد از جهت نگاه سیاسی دیگر به هنر و فرهنگ در
سی و پنجمین سال حکومت جمهوری اسلامی ایران. سخنانی که فقط به هنر منبرنشینی و نگهداشتن
مجلس منحصر نمیشد که اصل آن بر تأثیربخشی لحن و کلام نهاده شده است. بدیهی است که
جناب روحانی کاملا بر هنر حرفهیی خود سلطهی کافی دارد. اما اینبار تأثیرپذیری
از تریبون در ذات مفاهیم سخن بود و تفاوت داشت با یک نطق صرفا سیاسی ـ تبلیغاتی؛ زیرا
ایشان مفاهیمی را در میان آوردند از باب هنر و آزادی که معمولا از جانب ارباب سیاست
انکار میشده با اصل «همهی امور درست میباشد». پس، نخستین پرسش بدیهی این است که
چه اتفاقی در جامعهی ما رخ داده است که رییسجمهور در مقام نخستین شخصیت اجرایی
مملکت به سخن درمیآید که هنر و حریت ـ آزادی از یک خانوادهاند و لازم و ملزوم
هستند.
آنچه پس از شنیدن سخنان رییسجمهور
روحانی در اندیشهی دیگران پدید آمد، کلیاتی از جنس امید و بهبودی قابل تصور است،
شاید هم برخی عمیقتر شده و به آنچه «موقعیت کلی» نامیده میشود، فکر کرده
باشند و به اینکه یک نظام سیاسی در مسیر تجربهای طولانی به نتیجهی دیگری رسیده
است بهجز آنچه آزموده است در سالیانی که کم هم نبودند. در واقع بیان درک جدید از
تجربههایی در گذشته که نه فقط مفید به احوال خلاقیت هنری نبود، بل هیچ فایدهای
هم به احوال پراگماتیسم سیاسی نداشت، بخصوص از جهت دور کردن و بیرون راندن و کور
کردن و رنجاندن ذوقهای جوانانی که دلسپردهی این آب و خاک و سرنوشت مردم خود
بودند و گوشههایی نرم از آن در گفت و گزار نمایندگانی از شاخههای گوناگون هفت
هنر بیان شد؛ خاصه در گفتار سخنگوی تئاتر. باری ... فرایند یک جمعبندی چندینساله
بود اذعان به این حقیقت که هنروران ـ دست کم وجه غالب ـ یک ملت به جامعه، مردم،
تاریخ و جغرافیا و سرزمینشان صمیمانه وابستهاند و نگفته ماند که اصالتا هنرور
گزیری هم ندارد جز این اگر نانپارهی دولت و سیاست نیاز روزانهاش نباشد. چه میتوانستهاند
بکنند هنرمندان (!) یک اقتصاد نفتی، وقتی همهی اهرمها در دستان دولتها بوده
است؟ و اکنون چرا نباید ذوقزده بشوند، وقتی مقام رییس اجرایی کشور به ایشان نوید
آزاد بودن میدهد؟ اما سؤال من از خود این است که آیا چنین نویدی یک بخشش
سخاوتمندانه است یا درک یک ضرورت و بیان رسمی و عام آن در سراسر کشور؟ پاسخی که از
خود میگیرم، البته ناظر به وجه دوم پرسش، یعنی درک ضرورت است و شجاعت بیان حقیقت
آن. شخصا به اصطلاح «آرد خود را بیخته و الک مربوطه را آویختهام» و تا بودهام
حرمت آزادی و قانونمداری را نگه داشتهام و نگه میدارم. در عین حال التزام به
واقعبینی و اندازه نگهداری مجابم میکند که در خرسندی دیگرانی سهیم باشم که امیدوارند
از مسیرهای زمهریری من عبور نکنند در کشمکشهای نرم و سخت روزگارانی که گذرانیدم و
گذرانیدیم، چنان که افتاد و کم و بیش همگان دانند. پس اینجا تا در یادها بماند،
قید میکنم که رییسجمهور روحانی چنین گفت:
«حریت، آزادی، خلاقیت،
دستورناپذیری در خلاقیت، ناشدنی تعیین تکلیف برای هنرمند، اذعان به سپارش تاریخ،
نفی ریا، الزام قانون و شفافیت قانون، نفی سلیقههای شخصی در قبال قانون، الزام
نهادهای صنفی، جوامع همچون حدود، آشتی اهل دیانت با هنر (واقعیتی کتمانناپذیر)،
هنر همچون توانایی و نیکی، پرهیختن فضای امنیتی، ایجاد فضای اعتماد» و سرانجام
دعوت به وفاق و آشتی ملی پیرامون اصل میانهروی و اعتدال. نیز گفته شد که دولت به
تمام وعدههایش عمل وفادارانه خواهد کرد.
شخصا بارها بر چنین نیازهایی
درنگ داشتهام؛ گفتهام و نوشتهام؛ نیز نویسنده ـ شاعران دیگر نوشتهاند. اینکه
آشتی ملی به جسارت نیاز دارد، هم یکی از همان عبارتهاست که نوشته شده. اکنون باب
پردیسی گشوده شده در سخن که باور اجرایی آن از جهت نتایج تجربههایی که از
سرگذرانده شده است، اندکی دشوار مینماید. حقیقت اینکه اذعان میدارم که در جنبههایی
بیش از انتظار بود، البته در لفظ و زبان ما عوام شنیده شده است که بگو تا بشود!
حتا بیش از آن «نیت کن، میشود!» و آنچه شنیده و دیده شد، بسیار پسند جمع افتاد
با بسیار تشویقها (با تأسف و تأثیر عمیق بگویم که در پایانهای مراسم خبر فاجعهی
تیم مهندسی فیلمسازان دفاع مقدس مرا منقلب کرد و امیدوارم خانوادهها و همکاران
آن فاجعه تسلیت مرا بپذیرند) و من به جستوجوی پاسخ سؤال خودم از تالار بیرون رفتم
و نخواستم به این داوریها باور کنم که آقا، حکومت «بردار ـ بگذار» میکند؛ یا اینکه
یکیشان میآید گره میزند، یکی میآید گرهها را با وعده باز میکند. نه؛ به رغم
تجربههایی که چنان گمانهایی را تصدیق میکند، من در باور «درک ضرورت» هستم و
طبعا چنان درکی از بایستگی را منحصر به عرصهی فرهنگ و هنر هم نمیدانم. در همهی
جنبهها و زمینههای جامعه و سرزمین ما حقایقی رخِ آشکار نشان داده است که ضرورت
باز شدن فضای باز قانونمدار و احترام الزامی به حقوق انسانی فردی و اجتماعی به
ادراک مجموعهی نظام سیاسی درآمده است و این نقطهی مشترک تمام سرنشینان سفینهای
است که همگان در آنیم، اگرچه انبوه انبوه در «حَنِ» سفینهایم و پاره پارههایی ـ
لابد ـ دلخوش که عرشهنشینانند! پس فراتر از عرصهی هنر و فرهنگ و فارغ از اینکه
هنر و فرهنگ رسمی، حاصلی در جوامع به بار نیاورده است، به خود جرأت و جسارت میبخشم
که بگویم دکتر حسن روحانی نه فقط همچون شخص - شخصیت؛ بل به منزلهی درک و فکر و
دریافت واقعبینانه از زمانه در کشور ما ایران، پدیدهای است که ضرورت دارد با
تأمل نگریسته شود از جانب هر شخصی یا جناح – زیرا در صورت شکست برنامههایی که از
جانب رییسجمهور روحانی اعلام شده، گمانم این است که دیگر چیزی در باور مردم ما
باقی نخواهد ماند که بتوان با آن بازی کرد.
شخصا امید صلاح و گشایش دارم و
امیدوارم دیر نشده باشد.
محمود دولتآبادی
برگرفته از «ایسنا» ۲۱ دی ماه ۱۳۹۲
این نوشتار از سوی اینجانب، تنها در نشانه گذاری ها ویرایش
شده است. برجسته نمایی ها از آنِ من است و
عنوان را نیز اندکی دستکاری نموده ام.
ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر