شوهر دوستم رفته سراغ دختر دایی خودش
بعد ۲ سال از ازدواجشون، دوستم تازه فهمیده که شوهر و دختر داییش که ۲سال بزرگتر از
پسره هم هست، قبل ازدواج اینا به هم محرم بودن.
حالا مادر پسره میگه: ما فکر می کردیم براش یه دختر خوب و
خوشگل بگیریم، دوست داشتن از سرش میفته!
دوستم درمونده؛ میگه طلاق نمیتونم بگیرم؛ چون نه روی
برگشتن به خونه پدری رو دارم و نه با مهریه ۱۴ سکه ای میتونم کاری کنم.
میمونم و عین یه همخونه با اون مرد زندگی می کنم. میرم سرکار و سعی می کنم دنیا رو
زودتر تمومش کنم، راه های زیادی برای کم شدن عمر هست، قطع صله رحم با همه، سیگار و
...
هیچی نداشتم بهش بگم ...
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از
سوی اینجانب؛ عنوان نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر