«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

فرهنگ باستانی ملت های خاور را از آنِ خود کرده و به نام خود جا می زنند ...

... و سپس آن ها را که رنگ و بو و آذین هایی تازه به نام «فرهنگ باخترزمین» به خورد روشنفکران خودباخته ی کشورهایی چون ایران می دهند!

نوشته ای است آمیخته با شوخی:
«از روز ولنتاین تا روز سپندارمزگان كه هر دو روز عشق هستن را هفته ی عشق نام گذاری میكنم!
باشد كه این هفته، وحدتی باشد بین نژاد غربی و نژاد آریایی
روابط عمومی ...»

برایش نوشته ام:
«شاخه، خودش روی درخته! شما می خواهی شاخه را با ریشه اش پیوند بدهی؟ اون از ریشه اش جدا نیست.»

پاسخ می دهد:
«من قبول ندارم این ریشه ی اونه؛ این مورخ ها الكی الكی چرت مینویسن»

می نویسم:
«مورخ های رسمی همیشه به میل اربابان قدرت وقت نوشته اند. نمونه اش نشان دادن مزدک به عنوان کسی است که می گوید:
زن ها باید اشتراکی شوند و بعد آن را به سوسیالیسم پیوند می زدند و می گفتند:
در جامعه ی سوسیالیستی همه ی زن ها اشتراکی اند!

نمونه دیگرش که از زبان پسرم، آن هنگام که دانش آموز بود، شنیدم و درباره اش نوشته ای هم دارم (به نظرم در گوگل پلاس هم درج کرده ام) گفته های آموزگار کم مغز وی در دبستان است که آن را چنین فرمولبندی نموده ام:
استالین = دیکتاتور (صغرا)
استالین = کمونیست (کبرا)
و بنابراین:
کمونیسم = رزیم دیکتاتوری! (نتیجه)

می بینید؟! برای فروکردن چیزی در مغز توده های مردم، فرمول های بسیار ساده ای بکار می رود و شوربختانه، این توده های مردم در همه ی کشورها کم و بیش همانندند، بسان کنده هیزم های کلفتی که هنوز نم دارند و هرچه به آن آتش می گیرانی، بجای شعله ور شدن، چُس دود راه می اندازند و چشم خودشان را بیش تر کور می کنند. منظورم تنها سختی و دشواری کاریست که به هر رو آن را باید پی گرفت و نه منفی بافی!

و در پی افزوده ام:
من نوشته ی شما را کمی بد خواندم. این درسته که مورخ های رسمی چرت و پرت زیاد نوشته اند؛ ولی ریشه ی همه ی زبان های هند و اروپایی یکیه: سانسکریت که زبان مرده ای است. اتفاقن در این مورد، مورخ ها و زبان شناس های اروپایی و امریکایی که کسانی هم در ایران همون چیزها را درس می دهند و بلغور می کنند، برپایه ی مرکزگرایی اروپا در دوره ی استعمارگری (eurocentrism) خیلی دروغ بافته اند و کوشیده اند که اروپا را از دوره ی باستان به این سو مرکز فرهنگ جهان وانمود کنند که چرت و پرتی از این بزرگ تر نیست. چندی پیش با یکی از دانشجویان تازه فارغ التحصیل شده ی این رشته، گفتگو و ستیزه ای در همین گوگل پلاس داشتم که آنچنان با پررویی و گستاخی و تنها به این دلیل که فلان خانم دکتر آمریکایی یا بهمان استاد در کلاس این ها را گفته، پس درست است، پاسخ می داد که گفتگو را پایان دادم ...

هر بار کوشیده ام پایم را در رشته های دیگر که در برخی از آن ها و در برخی زمینه ها بسیار بیش تر از بسیاری از این استادان یا همانا طوطی های رژیم جمهوری اسلامی چیز می دانم، نکنم؛ ولی گویی نمی شود. گفته ی شما مرا وادار می کند که چیزی نیز در این باره بنویسم. امیدوارم که بتوانم وقتی برای آن بیابم. این بزرگ ترین دشواری من، هم اکنون و نیز در آینده است که بیش تر به آن نمی پردازم.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ بهمن ماه ۱۳۹۲
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!