نوشته بود:
«اگه بهشت یه مکان مادیه، پس باید مثل زمین، خورشید هم
داشته باشه؛ یه خورشید بزرگ که کل بهشت و گرم کنه؛ نام اون خورشید، دوزخه که در
خودش گداخته می شه تا بهشتی ها رو گرم کنه و بهشت رو نورانی!»
از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور از اینجانب: ب. الف.
بزرگمهر
برایش نوشته بودم:
«آره! راست می گی ... آوازه خون ها و نوازنده هاش هم می
نوازند تا بهشتی ها بیش تر سر حال بشن! تازه این ها به من و تو چه ربطی داره؟ ما
رو همینطور تو برزخ، اون هم کله معلق نگه می دارن و نه تو بهشت راه می دن؛ نه تو
دوزخ! شاید در مورد تو یه استثنای کوچک قائل شدن که سر پل صراط که می گن از مو باریک
تره و از شمشیر برنده تر، مرتب بارفیکس کار کنی ... اون دوست دیوونه ت: نیچه با میمونش
الان اونجان. اگه اشتباه نکنم این گوش پهنه [الهی قمشه ای] رو هم به جرم شعر و
ورنویسی و از جانب خدا صحبت های زیادی کردن، بفرستن همونجا ... فکرش و بکن! چه عالی
می شه؟! جمع دوستان همه جمع می شن دور هم ...»
پاسخ می دهد:
«چه حالی میده! من یه کلبه کنار پل صراط برای خودم درست می
کنم»
می نویسم:
مرد حسابی! چه پندارهای خامی در سر داری! اونجا روز رستاخیز
دیگه از کلبه خبری نیست. یک طرفش صحرای محشره که توی اونروز اونجور که تو احادیث
اومده، آدم و خر و الاغ و شتر و ... درهم می لولند تا نوبت شون برسه! البته
خوشبختانه از خودرو و بوق زدن های کرکننده اثری نیست؛ بجاش تا دلت بخواد گرد و خاکیه
که از سم الاغ ها و شترها و ... به هوا رفته و چشم چشم و نمی بینه! حتا خود خداش
هم گاهی نمی تونه سِره رو از ناسره تشخیص بده ... اونوقت تو می خوای کنار پل صراط
کلبه درست کنی؟! کلبه ت رو تا دیر نشده تو همین جهان درست کن؛ اون هم نه وسط برّ و
بیابون که هیچ حالی که نمی ده، هر روز باید به جز گرمای بیش از اندازه، مواظب
جانوران گزنده ای که یکراست از دوزخ اومدن باشی؛ یه جای خوش آب و هوا و با حال،
ترجیحن سایه دار با تاک های انگور که اگه یه آفتاب ملایم هم باشه همونجا کارت و می
سازه و سرحال تر و بانشاط تر می شی؛ بعدش هم بهتر فلسفه می بافی ...
ب. الف. بزرگمهر چهارم اسپند ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر