«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

اگر هماوندی میان این ها را دریافتید، جمهوری اسلام پیشه را نیز تا اندازه ای شناخته اید!

دبیری شورای عالی فرهنگی و نوشتن یادداشت های دامپزشکی درباره ی بیماری های گاوی، عضوی که هر از گاهی بیماری آلزایمر دارد و گماشته ای دوست و دشمن گم کرده که کوله بر دوش، بهانه ای برای فرار می جوید ...

نوشتار زیر را از «گوگل پلاس» برداشته و آن را به ناچار در برخی جاها بازنویسی نموده ام. از ترشیده جوانکی اسلام پناه است که بگمان بسیار سر در یکی از آخورهای حاکمیت تبهکار داشته یا هنوز دارد؛ کم و بیش خوب می بیند و چشم انداز آینده را تا اندازه ای هم شده می تواند گمانه زنی کند: نشانه هایی از برخی توانایی های اندیشگی که شوربختانه، نمونه های آن را در میان نیروهای با گرایش چپ کم تر می توان یافت. آنچه در این نوشته ی کوتاه آورده با آنکه در برخی جاها اشاره وار است و به در می گوید تا دیوار بشنود از سویه هایی، نمودار حاکمیت ملوک الطوایفی فرمانروا بر کشورمان است؛ نموداری یادآور «روز رستاخیز» که در آن آدمیان و جانوران گوناگون در بیابانی خشک و بی آب و علف که از سم ستوران گرد و خاکی بزرگ به هوا برخاسته، چشم به بررسی نامه ی کردارشان از سوی پروردگار دارند تا روشن شود به کدام سو: بهشت یا دوزخ رهسپار خواهند شد.

عضو آلزایمری نشسته در شورای یادشده در نوشتار، همچنین برایم یادآور آن معدندار همدانی بود که خود را به گرانگوشی می زد و منِ ساده می پنداشتم که براستی گوشش سنگین است؛ تا آنکه روزی یکی از همکاران آن دوره که زاده ی همدان و آدمی خوشرو و خوش خنده بود، پته اش را روی آب ریخت؛ درست همان هنگام که درباره چیزی ناخوشایند درباره ی قرارداد پیمانکاریش می گفتم و وی خود را به نشنیدن و سنگینی گوش زده بود با چشمکی به من، سکه ای را با صدای جرینگ جرینگ، زیر پای وی غلتاند و او که پنداشته بود از جیبش افتاده، بی درنگ به زیر صندلی اش سر خم کرد تا آن را بردارد؛ پس از آن، شلیک خنده ی ما که همه ی اداره را به هم ریخت و دیگر همکاران را به اتاق ما رهنمون شد، بور شدن آن پیمانکار معدن آزمند و سوژه ای برای آزار رسانی من بود تا آن آدم نیرنگباز را که در معدنش بسیار چیزهای بایسته برای امنیت جان کارگران را با همه ی گوشزدهای چندباره ی من و همکارانم تا آن هنگام به هیچ گرفته و پیامدهایی ناگوار نیز برای یکی دو کارگر جوان دربر داشته بود، گوشمالی سختی بدهم.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۹ اسپند ماه ۱۳۹۲

***

راستش را بخواهید، بنده هم نگران فرهنگ هستم؛ بیشتر از این جهت که نگرانیِ کنونی، چگونه قرار است، برطرف شود؟ نه اینکه از برطرف شدن نگرانی بترسم! از این نگران هستم که راه سرراستی بسان راه های پیشین برای برطرف شدن نباشد و همین جُستار، دردِ زایمانِ در پیش را بیشتر کند؛ چون نه به آن صورت، رسانه های «اصلاح طلب» هست که بسته شدن شان فلّه‌ای شود و نه رسانه های موجود براستی آنچنان «رادیکال» هستند که بسته شدن یا نشدن شان، تفاوت چندانی کند! «فیسبوک»، «توئیتر»، «یوتیوب» و همه ی شبکه‌ها و تارنگاشت های فتنه‌گر هم که مدتهاست فیلتر شده اند. بنابراین، به گمانم چالش های یادشده، نگرانی ویژه ای پدید نیاورده اند. نگرانی برای کم‌کاری «شورای عالی انقلاب فرهنگی» هم که نمی‌تواند باشد؛ چون به یاد داریم، دو سال پیش که رهبری، مدتی اعضای «شورا» را به دیدار نپذیرفتند و رحیم‌پور ازغدی* هم در اعتراض به فضای «شورا» کناره گیری کرد بگونه ای که همه پنداشتند، دل رهبری از آنها خون است، چندی پس از آن باز همان افراد را بر سر کار نهاده و تنها بجای ایرج فاضل و میرحسین موسوی، دو عضو تازه برگماشتند که الحمدلله پس از رفتن آن دو فتنه‌گر، گره کار همه چیز گشوده شد!

اکنون مهم نیست که رویداد ویژه ای پیش نیامد و سیصد سال دیگر هم پیش نخواهد آمد؛ انشاء الله! حتی آن عضو پیشینه دار شورا که از چند سال پیش «آلزایمر» حاد دارد و هیچ به یادش نمی‌آید، همچنان عضو شوراست؛ چون حق آب و گل دارد! آن نوبت هم من بسیار غصه خوردم و حدود سی صفحه یادداشت در اینجا و آنجا درباره ی شورای عالی یادشده نوشتم که دو صفحه اش بسیار به دبیر آن شورا برخورده بود؛ پرسیده بودم که یک ویژه کار (متخصص) دامپزشکی، چه هماوندی با علوم انسانی دارد؟ و چگونه است که دبیر شورا به درازای چندین سال مسوولیتِ سنگینِ دبیری، بیش از ۵۰ نوشتار «ISI» دامپزشکی بویژه درباره ی بیماری های گاوی بیرون داده است؟!

در ماجرای همانندی، نگرانی‌هایی درباره «فضای مجازی» احساس شد که «عماریون» بی درنگ «شورای عالی فضای مجازی» را درست کردند و به جای ساماندهی فیلترینگ، آن را صدبرابر کردند. امروز هم چنین به دیده می آید که حضرات فیلترچی قصد دارند در برابر ۵۱ درصد رأی روحانی، ۵۱ درصد تارنگاشت ‌ها و تارنوشت ها را از صافی بگذرانند (فیلتر کنند!) و از همین رو، جای بسی خرسندی است که آن بزرگوار بیش از این نتوانست رأی بیاورد.

... پس دشواری فرهنگی مملکت از کجاست؟! چنانکه باید، دشواری از کاهش جمعیت است و همین است که تن مرا می‌لرزاند. به گمانم، بسان دوره ی «شاه» که همه احزاب فرمایشی موجود را از میان برداشت و عضویت در «حزب رستاخیز» را  الزامی کرد و گفتند، هرکس عضو نشد، گذرنامه بگیرد و از کشور برود، بزودی وادارمان کنند که هر کس ازدواج نکند و بیش از دو فرزند نیاورد، گذرنامه بگیرد و برود به دامان باخترزمین. به خاطر همین، بنده تصمیم گرفته‌ام که زبان را جدی بگیرم و برای گذرنامه هم از روی احتیاط، اقدام کنم؛ چون دلبستگی به عضویت در حزب «فرزند‌خیز» ندارم!

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برخی جاهای آن را نیز به ناچار بازنویسی نموده ام. این نوشتار، برنام ندارد.   ب. الف. بزرگمهر

* شکنجه گر پیشین که چون بسیاری شکنجه گران و بازجویان آن دوره ی دم و دستگاه سرکوب رژیم تبهکار به کار "فرهنگی" روی آورده و به گمان بسیار، چون آن یکی که از «ادریسی» یه «یونسی» دگردیسه شده، این یکی نیز پیش تر «رحیم بابا اُزگلی» نام داشته است!   ب. الف. بزرگمهر 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!