از زبان «پروفسور متفکر» آورده است:
«حال دنیا را یکی پرسید از فرزانه ای
گفت یا ابر است یا باد است یا
افسانه ای
گفتمش احوال عمرت را بگو تا
عمر چیست؟
گفت یا شمع است یا برق است یا
پروانه ای
گفتمش این ها که می بینی، چرا
دل بسته اند؟
گفت یا مست اند یا خوابند یا دیوانه
ای»
از «گوگل پلاس»
برایش می نویسم:
اگر این پروفسور متفکر دست من می افتاد، اول از همه سه
چهار روز بهش گشنگی می دادم تا ابر و باد و افسانه و شمع و ...همه چیز و قاتی کنه
و بفهمه یه تیکه نون، افسانه نیست؛ کلی زحمت پاش رفته و آدم های محتلفی کار کردن
تا شده یه تیکه نون و تو بخوری و دستکم نمیری تا بعدش اگه شکمت یخورده پرتر شد،
بنشینی افسانه واسه ی مردم ببافی. بعدش هم وقتی که کمی قدر عافیت رو دونست، دستِکم
یکماهی می بردمش یکجایی که کار بدنی پرجنب و جوش داشته باشه تا بفهمه این ها که
کار می کنند و این چیزها را فراهم می کنند نه مست اند؛ نه خوابند و نه دیوانه؛
کسانی هستند که بار جهان و گردش آن روی دوش آنهاست. اونوقت، بیگمان یاوه گویی را کنار می گذاشت!
ب. الف. بزرگمهر ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر