«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه

اگر این پروفسور متفکر دست من می افتاد ...


از زبان «پروفسور متفکر» آورده است:
«حال دنیا را یکی پرسید از فرزانه ای
گفت یا ابر است یا باد است یا افسانه ای

گفتمش احوال عمرت را بگو تا عمر چیست؟
گفت یا شمع است یا برق است یا پروانه ای
                   
گفتمش این ها که می بینی، چرا دل بسته اند؟
گفت یا مست اند یا خوابند یا دیوانه ای»

از «گوگل پلاس»

برایش می نویسم:
اگر این پروفسور متفکر دست من می افتاد، اول از همه سه چهار روز بهش گشنگی می دادم تا ابر و باد و افسانه و شمع و ...همه چیز و قاتی کنه و بفهمه یه تیکه نون، افسانه نیست؛ کلی زحمت پاش رفته و آدم های محتلفی کار کردن تا شده یه تیکه نون و تو بخوری و دستکم نمیری تا بعدش اگه شکمت یخورده پرتر شد، بنشینی افسانه واسه ی مردم ببافی. بعدش هم وقتی که کمی قدر عافیت رو دونست، دستِکم یکماهی می بردمش یکجایی که کار بدنی پرجنب و جوش داشته باشه تا بفهمه این ها که کار می کنند و این چیزها را فراهم می کنند نه مست اند؛ نه خوابند و نه دیوانه؛ کسانی هستند که بار جهان و گردش آن روی دوش آنهاست. اونوقت، بیگمان یاوه گویی را کنار می گذاشت!

ب. الف. بزرگمهر   ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۳
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!